رضا صادقیان
قبل از مرگ کاسترو، بخش عظیمی از آرمانهای او و همراهان وی و کسانی دیگر که دل در گرو رفتار و اندیشههای مارکسیستی و دیگر رهبران چپگرای جهان داشتند مردند، او آخرین نیست ولی تاثیر او را نمیتوان نادیده انگاشت. کاسترو ماند تا مرگ تک تک آرمانهای خودش را شاهد باشد. گورباچف تبلیغگر کالا شده و انگار نه انگار او روزگاری رهبر اتحاد جماهیر شوروی بوده است، چریکهای سالهای نه چندان دور اکثرا در آمریکا اقامت گزیدند و نشانی از آن اندیشهها و خواستهها در گفتار و رفتارشان نیست، حکومتهای کمونیستی یکی بعد از دیگری سرنگون شدند، اتحاد جماهیر شوروی با آن همه تبلیغات گوش خراش آنچنان فرو پاشید که شهروندانش همچنان سالهای قحطی و بینانی و گرسنگی را فراموش نکردند و همه اینها را فیدل با چشمهایش دید.
اگر کاسترو و شماری از چپگرایان در جهان امروز با اندیشه جنگهای پارتیزانی و چریکی زنده هستند به دلیل ماندگار شدن در نظم خود ساخته است. با جنگ چریکی آغاز کردند، نظمی را ویران ساختند و خود نظمی مستحکمتر بنا نهادند و با همان نظم موفق شدند جان خودشان را از گرداب هزارانترور و توطئه نجات دهند و هر زمان احساس کردند سایه بیاعتمادی در کنارش پرسه میزند صدها نفر را به بازداشتهای طولانی مدت محکوم نمودند تا جانشان همچنان حفظ شود. گویا خیلی زود آگاه شدند با اندیشه چریکی و بیارزش شمردن جان انسان نمیتوان حکمرانی کرد، آنقدر به مسئله نظم و برقراری امنیت اهمیت دادند که جایی برای دیگر مسائل باقی نماند.
کاسترو برآمده از دنیای پرتلاطم دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی است. روزگاری که کسانی مانند "رژی دبره" تدریس در دانشگاه سوربن فرانسه و شاگردی کردن لویی آلتوسر را رها کرد و کوله بار سفر به هاوانا بست تا تجربیات دست اول جنگ چریکی را تئوریزه کند، موفق هم شد. کتاب دبره تا سالهای سال اثر بالینی چریکهای جهان بود، کاسترو آنقدر موفق بود تا تصویری همهجانبه از نبردهای خیابانی کوبا به دبره انتقال دهد و او از دل این حرفها جنگ چریکی را به صورت اندیشهایی که همهجا قابلیت پیاده شدن را دارد به دیگران انتقال دهد.
کتابی که بزرگترین و عظیمترین تاثیر را روی اندیشههای کسانی همچون مسعود احمدزاده، حمید اشرف، امیرپرویز پویان، بیژن جزنی، مصطفی شعاعیان و حمید مومنی باقی گذاشت. همه این چریکها جانشان را بر سر خواستههایشان از دست دادند، شاید برای اینکه تجربه کوبا را اشتباه درک کرده بودند و به عبارتی تجربه را ناقص دریافت کرده بودند، ولی کاستروها در این برگریزان جان چریکها استوار ماندند.
در روزگاری که به گفته حمید اشرف عمر یک چریک کمتر از شش ماه بود، کاسترو موفق شده بود نظم خود را در کوبا برقرار سازد و عمر چریک را مادامالعمر کند و این دستاورد را نمیتوان فراموش کرد. اکثر کسانی که همچنان در کوچه پس کوچههای شهرها با ماموران نظامی میجنگیدند و کشته میشدند چشمشان به فیدل بود، کسی که از تعقیب و گریز در کوچهها به کاخ پر عظمت قدرت رسیده بود. همین برقراری نظم و رفتن به سمت نظم خود خواسته و آرمانی-انسانی جامعه بیطبقه آنقدر برای چریکهای جهان جذابیت داشت که چشمان خودشان را بر روی تقدیم کردن جانشان برای همیشه فراموش کنند و در پی استقرار نظم آرمانیشان بیامان بدوند.
کاسترو در چنین اوضاعی کاسترو شد. جذابیت عکسهای او با عینک امروز و فراگیر شدن اندیشه سرمایهداری چندان معنا ندارد. دیدن مردی سالخورده با سیگاری بر لب و حرفهای انقلابی برای ببننده سریالهای پر رنگ و لعاب بیکشش است. فاقد جذابیت است. حوصله انسان مدیا محور و بیآرمان را بهسر میبرد؛ ولی اگر چند سال و بلکه چنده دهه در تاریخ به گذشته سفر کنیم صلابت بیچون و چرای او را بهتر از امروز درک میکنیم. به روزگاری میرسیم که بخش جدانشدنی هویت او را در سیگار برگ کوبایی مشاهده کنیم، به زمانی که حلقههای دود سیگارش برای خیلیها دوست داشتنی و قابل تقلید بود، حتی نحوه راه رفتن و ایستادنها او دیوانهوار عاشقانه بود.
شاید آن جذبه ما را هم درگیر خودش کند، او متعلق به دوره بینظمی، آشوب و آرمان است. دورانی که برای رسیدن به قدرت و برقرار ساختن نظم باید از جان خود گذشت و با آگاهی به سوی مرگ رهسپار شد. کاسترو اما در زمان متوقف شد، او با تمام قدرت در مقابل تغییرات ایستاد. حتی به اندیشههای مارکسیستی پایبند نماند، دیگران هم استوار نماندند، همه با ندای جامعه بیطبقه آمدند ولی با بدترین رفتارها مردم را آزار دادند و به سویی گام برداشتند که گرسنگی، فقر و زندگی دشوار بخشی جدانشدنی از شهروندان کشور کوبا، شوروی، رومانی و... شد.
گویا واقعیتهای جامعه به جای آنکه آنان را به پذیریش تغییرات وادارد در زمان منجمد کرد. به جای حرکت به سوی رفع دشواریها و گرفتاریها جامعهای ساختند همیشه گرسنه، محتاج و گرفتار هزار و یک بدبختی. در چنین شرایطی صدها هزار شهروند جانشان را برمیدارند و به سویی دیگر میروند. کاسترو حتی دالان تاریخ و مسیر تاریخ را مسدود کرد، اگر در اندیشه مارکس تاریخ گام به گام به سوی جامعه بیطبقه میراند، کاسترو با تمام قدرت و با همان رفتار چریکمحور تاریخ را در کوبا متوقف کرد، سیاستهای او مردم را مجبور ساخت برای لقمه نانی مانند چریکهای دهه 60 در کوچه بدوند. نمای ماشینها، خانهها، کالاهای مصرفی و بخشی از ادبیات حاکمان کوبا و نزدیکان وی بازنشانی این ایستادن در زمان است!
ضمن عرض تسلیت به بازماندگان ، میتوان گفت
بحز دلایل ظاهری و مشخص این حوادث ، القای مفاهیم و باورهای نادرست مذهبی از سوی برخی مسئولین و خصوصا صدا و سیما نقش مهمی دارد.
بدون شک حسین (ع) برای آزادگی شهید شد و پیامش پیروزی اندیشه در مقابل شمشیر بود .....
کاش به این مردم یاد داده شود که به دنبال اندیشه و راه آن بزرگوار باشند نه ظواهر داستان (345664)