به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۶ - ۱۱:۰۰
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۱ ساعت ۱۶:۰۰
کد مطلب : ۱۴۲۲۷۸
احمد نقیب‌زاده استاد علوم سیاسی در گفت‌وگو با «بهار»:

همه‌جای جهان اصالت با همبستگی ملی است

همه‌جای جهان اصالت با همبستگی ملی است
صادق قیصری- روزنامه بهار:
مفهوم مصلحت عمومی یکی از بنیادی ترین مفاهیم عرصه سیاست تاسیسی و فلسفه سیاسی است،به گونه‌اي که اندیشمندان یکی از علت‌هاي وجودی دولت در جوامع مدرن را تامین مصلحت عمومی می‌دانند، از سوی دیگر باتوجه به فقر تحقیق درمورد این مفهوم در زبان فارسی، بعضا این امر مورد غفلت واقع می‌گیرد و درمورد این مفهوم و خاستگاه آن تاملی جدی نشده است، برای روشن شدن این مقوله و نیز خاستگاه این مفهوم و نیز علت تداخل این مفهوم با سایر لوازمات زندگانی مدرن گفت‌وگویی با دکتر احمد نقیب زاده استاد تمام دانشگاه تهران انجام دادیم که در پی می‌خوانید، وی در این گفت‌وگو می‌گوید که مفهوم مصلحت عمومی یکی از سنگ بناهای دولت ملت اروپایی است.
***
 برخی تقسیم هابز از حیطه خصوصی و حیطه عمومی را به عنوان نقطه کانونی لیبرالیسم می‌گیرند و برخی لاک را نظر شما در این مورد چیست؟
ببینید از رنسانس به بعد جریانات ضد و نقیضی در خدمت لیبرالیسم و فردگرایی قرار گرفتند، که اگر خوانش کلی آنها را در نظر بگیرید به نظر نمی‌رسد که فردگرا باشند، ولی وقتی که در ریز قضایا وارد می‌شوید، و اتاق رمز گذاری آنها را می‌شکافید، می‌بینید که هر یک از آنها به فردیت و اهمیت فرد کمک کرده‌اند به عنوان مثال همین هابز که شما اشاره کردید درست است که« دولت نماد اندیشه هابز» است ولی به هرحال این فرد است که باید در دولت مشارکت کند و حوزه خصوصی و عمومی آن به وسیله دولت مشخص شود، خود دولت هم برای آزادی فردی و امنیت جان و مال فرد می‌آید، بنا براین به خاطر اهمیت فرد است که چنین دولتی شکل می‌گیرد

 آقای دکتر درمورد مفهوم مصلحت عمومی توضیح دهید و اینکه چرا برخی اوقات دموکراسی که حامل نوعی مصلحت عمومی هم هست با لیبرالیسم زاویه پیدا می‌کند؟
لیبرالیسم بر روی مفهوم فردگرایی و دموکراسی بر روی جمع‌گرایی و عمومیت بنا شده‌اند. بنابراین اموری چون مصلحت عمومی بیشتر جنبه جمعی دارد و ممکن است آزادی‌هاي فردی را محدود کند، دموکراسی‌هاي لیبرال این تخالف را در عالم به گونه عملی حل کردند، ولی اگر شما بخواهید در عالم اندیشه آن را حل کنید به مشکل برمی‌خورید،چون این دو با هم زاویه دارند، درمورد مصلحت عمومی هم باید گفت که اگر به تاریخ تطور دولت‌ها و اندیشه‌ها بنگرید، در اندیشه‌هاي هابز، روسو، میل، هگل و...همه اینها در درون خود به مفاهیمی می‌پردازند که ارتباط وثیقی با مفهوم مصلحت عمومی دارد

 پس از این نظر نه ماکیاول لیبرال است و نه ژان ژاک روسو و نه هگل، زیرا که آنها بر مفهوم مصلحت عمومی که مفهومی ناظر بر وجوه جمعی است تاکید دارند، ولی آیا این قانون‌هايي که نوشته می‌شود نباید مبتنی بر مصلحت عمومی باشد؟
درست است، اگر بخواهیم که بر مبنای فردیت 80میلیون، قانون نوشت، امکان پذیر نیست، و نوعی آنارشیسم شکل می‌گیرد، شما باید مصالح عمومی را در نظر بگیرد و همچنان به آزادی‌هاي فردی هم بها دهید، ولی مثال ژان ژاک روسو را که زدید باید بگویم، که دو نوع دموکراسی از دل نظریات ژان ژاک روسو بیرون می‌زند، یکی دموکراسی لیبرال غربی و یکی هم دموکراسی‌هاي خلقی شرق اروپا که هر دو به ژان ژاک روسو استناد می‌کردند،فرق این دو در این مورد است که دموکراسی‌هاي خلقی اروپا می‌گفتند: اکثریت را نماینده همه می‌دانیم و وجدان جمعی محل ارزش است ولی آزادی‌هاي اقلیت و فردی را هم به رسمیت می‌شناسم،ولی می‌بینید که به جایی رسیدند که به قول معروف پشه را در هوا هم کنترل می‌کردند، ولی در دموکراسی‌هاي لیبرال اروپایی بالنسبه خوب عمل شد، ولی یک جاهایی که فردگرایی با مصلحت دولت تضاد پیدا می‌کند، با سازوکارهای مختلف و با زیرکی تمام جلوی این تضاد گرفته می‌شود

 آیا درغرب این حوزه آزادی فردی با مفاهیمی چون تمامیت ارضی، به تداخل می‌خورد مثلا زیبا کلام بر این باور است و تلقی از دموکراسی دارد، می‌گوید: در صورتی که فلان قوم رفراندوم بگذارد می‌تواند جدا شود؟
نه‌خیر!عرض کردم، سیاستمداران با تشبث به اصل مصلحت عمومی با زیرکی جلوی این زاویه‌ها را می‌گیرند و در برابر این امور به مصلحت عمومی استناد می‌کنند. کسانی هم که این سخنان را می‌زنند، تاریخ اروپا را نمی‌شناسند و به نظام دولت در غرب نیز آگاه نیستند.در غرب آزادی وجود دارد، ولی اگر در جاهایی این آزادی فردی بخواهداختلالی در روند همبستگی ملی بیاورد و به مصلحت عمومی آسیب بزند،با ترفندهای ظریف جلوی آن را می‌گیرند، مثلا اگر یک مقاله ضد تمامیت ارضی یکی از کشورهای اروپایی بنویسید و بخواهید که آن را چاپ کنید، به نحوی زیرکانه و به طور سیستماتیک حذف می‌شود، نه لوموند و نه فیگارو آن را چاپ نمی‌کند، در غرب هم کسانی که چنین افکاری داشته باشند، به طور طبیعی به حاشیه کشیده خواهند شد.از سوی دیگر مبادا تجربه تاریخ غرب و بحث جدایی اسکاتلند را بخواهیم به ایران تعمیم دهیم، ایران سه هزار سال است که تجربه تاریخی دارد،گروه‌های اجتماعی درهم آمیزش پیدا کرده‌اند.درمورد فرانسه باید بگویم که قبل از ساخته شدن فرانسه، چند کشور مختلف به جای دولت-ملتی که الان به آن فرانسه می‌گوییم وجود داشت و« باسک ها» یک ملیت جدایی هستند و هیچ وقت جزء فرانسه نبودند، و زبان اصلی فرانسه لانگدوک بوده است، این زبان لانگ دوییی مخصوص پاریس و اطراف آن بود که توسط شاهان فرانسه این زبان، رسمی اعلام شد، که با جبر و زور دولت مطلقه عده‌اي زیادی جلای وطن کردند، این گونه با زور فرانسه فرانسه شده است یعنی دولت مطلقه در فرانسه همبستگی ملی به وجود آورده است ولی در ایران این‌طور نبود و به جرئت می‌توانم بگویم که گروه‌های قومی در ایران به نسبت در جهان از بیشترین آزادی‌ها برخوردار بودند.