علی ربیعی (ع- بهار)
گروه مقالات: ماکس وبر جامعه شناس آلمانی میگوید: معاصرانی که میوه درخت معرفت را چشیده باشند محکوم هستند و باید بدانند که نمیتوانند براساس نتایج و تحلیلهای یکجانبه خود حتی با کاملترین تحلیلها، معنای جهان را دریابند بلکه باید خود این معنا را بیافرینند. مثل معنایی که ابتدا منجمین و فیزیکدانان قرن 16 و 17 یعنی کپلر و کوپرنیک و گالیله به آن رسیدند که یعنی زمین مرکز عالم نبود و خورشید هم دور زمین نمیچرخید بلکه به تعبیر کانت آنچه ما میبینیم ذهنیات ما است که مشخص هم نیست درست باشند وای بسا به تعبیر میرفندرسکی عصر صفوی که خواست جغرافیایی نو در آن عصر عرضه کند که نگذاشتند و نشد... این تعامل فیزیک و فلسفه باعث انقلاب در نگرش انسان بعد از رنسانس غربی نسبت به جهان شد و درخت آزادمنشی و خردباوری قد کشید و رشد کرد و تنومند شد و از این طرف شرق در اشراق خود نه تنها نوری مشاهده نکرد که غرق توهمات خود ساخته خویش گردید و از حکمتی که علاج عارفانهای برای بست و سکون بود به بلندای فلسفه از آن نوع که دوستداری دانش است نگریست لذا هم از حکمت متعالیه عملی دور شد و هم منطق و فلسفه ارسطویی را آنچنانکه بود نشناخت و در همه حال خود را عمود منصف عالم پنداشت.
شرح این جمله ماکس وبر تنها مختص جامعه اروپایی که فازهای متعدد تحول صنعتی را پشت سر گذشته است نبود و بیشک شامل حال همه انسانهایی است که به تعبیر کانت حیات عاقلانهای دارند و با آرزوها و امیدهای عصری و نسلی بر روی این کره خاکی در حال زندگی هستند و از مواهب طبیعت و جامعه پیرامونی خویش نفع میبرند. اینکه ما بدنبال طول و عرضی جدید از روابط اجتماعی باشیم و به باز تولید انقطاعی از علوم بپردازیم قطعا راه بجایی نمیبریم و علاوه براین از قافله تمدن بشری جا میمانیم همچنانکه هم اینک نیز جا ماندگانی بیش نیستیم زیرا وقتی به جغرافیای خاورمیانه مینگریم سرزمینی فرتوت و فرسوده مشاهده میکنیم که در دریای توهم و خستگی و نخوت قبیلهای و نگرش ابا اجدادی مردمان خویش در حال غرق شدن است بیآنکه حتی استمدادی هم بطلبد که گویا همه جهان باید وامدار همین چهار قلم اکابری باشد که اورا راه بلد این صحرای سوزان میکند و آز طرفی هم چاههای ویل نفت معاش و معادی به قدر کفایت فراهم مینماید...
دریغ از فراست و دانایی که رنج آموزش و تجربه میخواهد و سپس اقدام و عمل که اقتضای برآورد هدف که همانا سعادت و خوشبختی ملتهاست... بهر جهت ما در جغرافیایی زندگی میکنیم که راحتترین راه را این میداند که به هرچه درخت دانش است نفرین بفرستد و در برابر تصمیم جمعی بایستد زیرا جایی که تفکر گروهی حضور خود را محرز میکند فرصتی برای خودکامگان نمیماند که ملتهایی را به خاک سیاه بنشانند و انتخابهای صددرصدی خود را به رخ جهانیان بکشانند و به توجیه دمکراسی من در آوردی خود بپردازند... شما بنگرید حاکم کشور فقیر سودان را که چه بلاها بر سر سرزمین غنی سودان آورده و میآورد و بعد هم در حضور تودههای فقیر رقص شمشیر را اجراء میکند در زمان او این کشور دوپاره میشود و آنگاه جشن پیروزی بر پای میدارد و با پشیزی از جانب ثروت و قدرت خریده میشود...
از این حاکمان و محکومان بسیار میتوان نوشت و خواند و دید. ضرب المثلی است معروف که تا ابله در جهان است مفلس در نمیماند و البته جوامع بسته و توتالیتر که وجاهت انتخابی ندارند و به زوری دلخوشند سرنوشت بهتری نخواهند داشت و در نقطه مقابل جامعه باز چه سرانجامی داشته است آن جامعهای که آزادی را به نبود محدودیت منحصر نمیکند بلکه به کمک آزادی در اندیشه و عمل قدرت و توانایی جامعه را بالا برده و توانمندی اجتماعی را در جهت پاسخگوکردن حاکمان به کار میگیرد راه سعادت را هم شناخته است و علم و دانش را دراین جهت بکار گرفته است.
در یک جامعه باز همه اعضاء از حق و حقوق برابر در مشارکت اجتماعی برخوردار هستند. جامعهای که حقوق انسانی مورد اجماع عقل بشری را بیحشو و زوائد میپذیرد به آن عمل میکند و توانایی نقد را بالا میبرد و در نهایت عوامل پایدار توسعه در یک جامعه دمکراتیک چون کثرتگرایی و باز بودن نقد و نظر و تساهل را نصبالعین حیاتش قرار میدهد و به انجام میرساند که در این فضا و مکان، خودی و غیر خودی نه در قواره رنگ و نژاد و مذهب که بر پایه احترام به اصول اولیه حقوق انسانی که شامل آحاد اجتماع است تعریف میگردد و در نهایت مسائل گفته شده بالا یک فرآیند است که بشر را از حضیض حیوانی به قله انسانی رهنمون گشته و هیچ جامعهای از این قائده مستثنی نیست در این میان ما یعنی ایرانیان نیز باید با همین ساختارهای تعریف شده در علوم انسانی معاصر برای خود جایگاهی بیابیم نه اینکه بگوییم این مفاهیم که حاصل تجربه بشری ست برای ما فاقد اعتبار است.