عبدالرحمن اسماعیل میگوید زمانی که کودک را برداشت او هنوز زنده بود،
اما مدتی بعد در بیمارستان درگذشت. عکاس: عمر عرب
عبدالرحمن اسماعیل یک روز صبح ماشین خود را در چندکیلومتری خانهاش پارک کرد. دوربینهایش را برداشت و راهی محلهای شد که معنی نام آن بهشت است. ناگهان صدای نزدیک شدن هواپیماها را شنید: "چهار تا بودند. مردم هراسان به سمت پناهگاهی که نزدیک یک یتیمخانه است٬ میدویدند. من شانس آوردم بهموقع به پناهگاه رسیدم. ریختن بمبهای بشکهای که تمام شد برای عکاسی از خرابیها و مجروحان از پناهگاه بیرون رفتم. اما کنار دیوار چشمم به یک دختربچه افتاد که ظاهرا همراه پدرش روی زمین افتاده بود. هم ترسیده بودم٬ هم شوکه شدم."
او میگوید که نیروهای امداد هنوز نرسیده بودند؛ برای همین کودک ۹ ماهه را برداشت و به سمت یک مرکز پزشکی دوید که همان نزدیکی است. این بار چهره ملتهب او و کودک سوری سوژه عکاسان شده بود: "بغلش که کردم هنوز نفس میکشید. در بیمارستان هم به من گفتند زنده است. وقتی برگشتم دیدم نیروهای امدادی رسیدهاند و مردی را که ظاهرا پدرش بود٬ بردهاند. نمیدانم جان به در برد یا نه. اما بعدا خبر دادند که آن بچه مرده است. سرش بدجور آسیب دیده بود." شاید آن مرد با بچهای در آغوش مانند بقیه به سمت پناهگاه میدویده اما بمبها زودتر به مقصد رسیدند.
این کودکان منتظر هستند تا از مرز سوریه به ترکیه بروند. عکس: عبدالرحمن اسماعیل
عبدالرحمن در بافت قدیمی شرق حلب زندگی میکند: "اینجا در شرق٬ این زندگی هر روز ماست. وحشتی که هواپیماهای سوریه و روسیه هر روز بر سر ما میریزند." حلب٬ از مهمترین شهرهای خاورمیانه و قلب صنعتی سوریه حالا دو پاره شده است. بخش شرقی که در کنترل شورشیان است٬ بیشتر وقتها محاصره بوده و مواد خوراکی٬ دارو و سوخت در آن کمیاب است. بخش غربی در اختیار دولت بشار اسد است و به مراتب شرایط بهتری دارد. دستکم بمبهای بشکهای از آسمانش نمیبارد هرچند پرتاب خمپارهها باعث شده بسیاری از این بخش به حومه شهر پناه ببرند.
عبدالرحمن پیش از آنکه عکاس جنگ بشود٬ در زمینه لباس زنان و مد کار میکرد و بین حلب و بیروت٬ پایتخت لبنان٬ در رفت و آمد بود. پنج سال پیش زمانی که اعتراضها در سوریه شروع شد٬ کار او به کلی تغییر کرد. با یک دوربین نوکیای غیرحرفهای شروع کرد به فیلمبرداری از تظاهرات و اعتراضها. بعد دوربین حرفهایتری برای پوشش درگیریها خرید و از سال ۲۰۱۳ عکسهایش را به خبرگزاری رویترز داد. در عکسهای او که از طریق رویترز به رسانههای دنیا رسیده٬ کودکان حضور برجستهای دارند. خودش یک نوزاد شش ماهه به نام حمزه دارد و این موضوع نگاهش را به جنگ عوض کرده است: "میخواهم دنیا ببیند چه بر سر کودکان سرزمینم آمده است." کودکان عکسهای او با استیصال و ترس به دوربین خیره شدهاند. چه خانهشان در بمباران ارتش سوریه خراب شده باشد٬ چه خانوادهشان را در حملات شورشیان از دست داده باشند.
در میان عکسهای او دو دختربچه هستند که دست همدیگر را گرفتهاند. این عکس در یکی از محلههای قدیمی حلب گرفته شده است. موشک خانه این دو دختر را خراب کرده است. "به این چشمها نگاه کنید. ناگهان برمیگردید و در کسری از ثانیه میبینید خانهتان٬ اتاقتان٬ تختتان٬ آشپزخانه و اسباببازیها هیچکدام سر جایش نیست. این بچهها امشب کجا بروند؟ فکر میکنید روزی چند کودک بیجان و چند کودک آواره مثل این دو بچه میبینیم؟"حتی سازمان ملل متحد هم پاسخ دقیقی به این سوالهای عکاس سوری ندارد که از میان بیش از ۴۰۰ هزار کشته جنگ سوریه چه تعدادی کودک بودهاند. اما یونیسف اعتقاد دارد که "سوریه خطرناکترین سرزمین جهان برای کودکان است."
این زن مادر جیران است. نظامیان جسد دخترش را از خرابهها دور میکنند. عکس را عبدالرحمن برای رویترز گرفته است
در میان کودکانی که عبدالرحمن از آنها عکس گرفته، جیران را خوب به خاطر میآورد. کودکی هشتساله که همراه پدر و مادر و خواهرش از جنگ گریخته و به استانبول رفته بود. دو سال بعد از آخرین باری که عبدالرحمن از او عکس گرفته بود٬ ناگهان با بدن بیجان او در خرابههای خانهای در حلب روبهرو شد. میگوید این بیش از سایر عکسهایش آزارش داده است. ظاهرا بعد از دو سال دوری، پدر جیران تصمیم گرفته بود برای دیداری کوتاه همراه خانواده به حلب باز گردد. در پنجمین روز بازگشت خانهشان در بمباران خراب شد. جیران و پدرش کشته شدند. مادر و خواهرش دوباره تنها به استانبول بازگشتند.
خانه عبدالرحمن اسماعیل در طبقههای آخر یک ساختمان است. وقتی صدای هواپیماها را میشنوند٬ همراه همسر و نوزادشان به طبقههای پایین فرار میکنند: "هیچ جایی در شرق حلب امن نیست. صدای هواپیما وحشت و اضطراب به جانمان میاندازد. اما راه فراری نیست." "چند روز پیش هواپیماها بر سر حلب بمبهای بشکهای میانداختند. حمزه از خواب پرید. وحشتزده جیغ میکشید اما نمیتوانستیم ساکتش کنیم. کاری از دستم برنمیآمد. از دست هیچکس کاری ساخته نیست."
عکس عبدالرحمن از این زن بارها در رسانههای دنیا منتشر شده است. او میگوید چهره زن که گرد مرگ روی آن نشسته بود برایش تکاندهنده بوده استاوایل بامداد دوشنبه ۱۲ سپتامبر٬ چند ساعت قبل از شروع آتشبس وعده داده شده با عبدالرحمن که حرف میزدم٬ میگفت مردم امیدی به دوام آتشبس ندارند. ذخیرههای آب و غذا و سوخت تقریبا تمام شده، اما اجرای آتشبس نیازمند تعهد طرفین است. او میگوید که روز کریمس پارسال هم وعده داده بودند که بمباران متوقف میشود اما نشد. عبدالرحمن که دیدگاههایش به مخالفان حکومت اسد نزدیکتر است مانند آنان ادعا میکند که هدف از بمباران غیرنظامیان تغییر بافت جمعیتی سوریه است و اسکان آدمهایی که با حکومت مشکلی ندارند. با آنکه جان خانوادهاش در خطر است میگوید: "چرا باید شهر و کشورم را ترک کنم وقتی میدانم دیگر نمیتوانم برگردم؟. گاهی در هنگام عکاسی ذهنم با چیزهایی که میبینم قفل میشود. به این فکر میکنم که الان بچه و خانوادهام زنده هستند؟"
شامل احمد (راست) و عبدالرحمن اسماعیل (چپ) پیش از مرگ آقای احمد
در طول این چند روز که با هم گفتوگو میکردیم٬ دستکم دو دوست او کشته شدند. یکی از آنها 'شامل احمد' عکاس و فعال سوریهای بود که سه فرزند داشت. شامل احمد قبل از مرگ به دوستانش گفته بود که به او پیشنهاد شده با قایق از سوریه به اروپا برود. اما تصمیمش بر ماندن است. برای آدمهایی مانند شامل و عبدالرحمن ماندن به نوعی مبارزه با حکومت سوریه تبدیل شده است. آنها میگویند که با عکسهایشان و نشان دادن آنچه بر حلب میرود، میخواهند روی دیگر جنگ را نشان دهند. جنگی که تنها یک رو ندارد. در زورآزمایی دولتها و گروههای مختلف که دیگر نامشان هم برای رسانهها گیجکننده شده٬ قربانیان اصلی غیرنظامیان هستند و کودکان٬ ناظران خاموش جنگ.
پدر سوری جسد سه فرزند خردسالش را که در بمباران هوایی جان دادهاند در بغل گرفته و اشک میریزد