فرهاد کیانفرید
روزنامه بهار
گاهی کلمات سکوت میکنند. آرام گوشهای مینشینند و شرمنده، سر در گریبان فرو میبرند. چراکه به خوبی میدانند، نمیتوانند حق مطلب را ادا کنند. نمیتوانند به گونهای کنار یکدیگر بنشینند که بفهمانند یک چیز، یک اتفاق، یک انسان، یک غم، یک اندوه، یک قهرمان چقدر بزرگ است. گویی میخواهند ولی نمیتوانند فریاد بزنند و بگویند: آی ملائک، اینها همان اشرف مخلوقاتی هستند که خداوند روز آفرینش با غرور به آنها نگاه کرد و به خود بالید. فریاد بزنند و به ما بگویند: ببینید! اینها نماد و مفهوم انسانیت هستند. ببینید هنوز انسانیت هست، خوبی هست، مهربانی هست. هنوز هستند کسانی که جان خود را برای حفظ جان دیگران به خطر میاندازند. هنوز هستند کسانی که برای اینکه بار دیگر در چشمان کودکانمان نگاه کنیم و آنها را در آغوش بکشیم، خود را از دستهای کوچک کودکانشان محروم میکنند. حالا دقیقا یکی از همان لحظات است. همان لحظاتی که واژهها سردرگریبان، سه کنج برگه نشستهاند و سکوت کردهاند و بغض خود را نگه داشتهاند و زیر لب نجوا میکنند: «سر باز نکن ای اشک، از جاذبه دوری کن / ای بغض پر از عصیان این بار صبوری کن.» اما این مقاومت بالاخره میشکند و آرام از عین و شین و قاف شروع و اشک هایشان روانه میشود. این خاصیت آتشنشان بودن است. باید تنها به سکوت و ایستادن به احترامشان، اکتفا کنیم. واقعیت این است که راه دیگری وجود ندارد. چه بگویم؟ ! چه بنویسیم که کلمات آنها را تصویر نمیکنند. آنها مردانی از جنس مهربانی هستند. آنها امتداد عیاراناند. با این حال سکوت جایز نیست. باید به گونهای واژهها را کنار یک دیگر جمع کرد و نوشت. بنویسیم که در عصر ما، با تمام فراز و نشیب هایش، با تمام سردی و خاکستری بودنش، عشاقی زیستند، عاشق انسانیت و حل شدهاند درآن. مردانی که دیگر خود را نمیشناختند و خود را از یاد برده بودند و درست همان هنگام که همه را از آتش بیرون میبردند، خود میماندند و به امنیت خود پشت میکردند. به راستی چه انگیزه ای، انسانی را به آن درجه میرساند که زندگیاش را ببخشاید؟ چه میشود که کسی بیچشمداشت؛ بیمنت همه داشتههای خود را میانه میدان میگذارد و از همه داشتههای مردم حفاظت میکند؟ اینها سوالاتی هستند که شاید همیشه بی پاسخ بمانند. اما بیشک هیچ گاه فراموش نخواهد شد که روزی پلاسکو به خاک نشست و مردانی دل با آتش و خاک و آهن زدند و داشتهها و نداشتههایشان را در دو دست خود گرفتند و زمین و زمان را زیر و رو کردند. فراموش نخواهد شد مردانی برای نجات جان غیر، جان خود را فدا کردند. اما آنها قهرمان نبودند و نیستند، آنها عیارانی هستند که جوانمردی و فداکاری را برگزیدند. سلحشورانی که انتخاب کردند که بمیرند اما دیگران را زنده نگه دارند و حالا آنان هنوز زیرآوارند، زیر آوار بیتدبیری.