به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۴ - ۱۹:۲۷
 
۵
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۱۴ ساعت ۱۲:۳۷
کد مطلب : ۱۲۶۵۳۲

جای خالی او

آیدین آراز

گروه جامعه: بعدِ چند روز  از غیبت پیرمردِ جوراب‌فروشِ مقابل ورودی ایستگاه مترو وقتی داشتم به جای خالی افراد در پشت میزها، بسترهای خواب، خانه، محلِ کار و هرجای این جهان فکر می‌کردم، به این می‌اندیشیدم که اصولا انسان‌ها چطور جایی را از آنِ خود می‌کنند که بعد از فقدانشان می‌گوییم جایش خالی است. جایی که یا نمی‌شود و یا دوست نداریم آن را خالی از وجود و حضور کسی ببینیم. در سنین رفاقت کردن‌ها وقتی کسی از دوستانمان با ما نبود زنگ می‌زدیم و می‌گفتیم جایت خالی یا وقتی برمی‌گشتیم و می‌دیدیمش می‌گفتیم جایت خالی بود. بعضا به کسانی که خیلی دوستشان می‌داریم به صورت نمادین در حیاتی‌ترین بخش بدنمان در قلبمان جای می‌دهیم و ترجیح می‌دهیم بگوییم تا این قلب کار می‌کند شما ساکنش هستید.

به این‌ها فکر می‌کردم که یادم افتاد وقتی یکی از شخصیت‌های سیاسی درگذشته بود، در اولین جلسه‌ای که بدون او برگزار می‌شد روی صندلی او دسته‌گلی گذاشته بودند که در کنار آن تصویری از او مزین به روبانی سیاه قرار داشت. و در خبرها خوانده بودم که اولین جلسه در فقدان او سرشار از اندوه و غمِ سایر حاضرین جلسه بوده است. حتی وقتی کسی به سفر می‌رود و حتی سفرش دور است و بازگشتنش دورتر، اتاق او را خالی نمی‌کنند و فرض می‌گیرند بالاخره که روزی برخواهد گشت. وقتی شخصیت معروفی می‌میرد، اتاق و تخت و جایگاه او را همان‌طور دست نخورده می‌گذارند و موزه‌اش می‌کنند تا بگویند جای فلان کس جایی نیست که بشود زدود و جمعش کرد و پاکش نمود. در محل کار خیلی‌هایمان صندلی‌ای، کنجی، میزی یا فضایی هر چند موقت در اختیار ماست و دوست داریم هرچند موقت، آن را به رسمیت بشناسند و هرکسی که زودتر می‌آید نرود آن را تصاحب کند تا وقتی در مرخصی هستیم و برای مدتی غیبت داریم جای خالی ما دیده شود که دیده شدنِ جای خالی ما در حقیقت دیده شدنِ ما به علاوه جایگاه کوچک یا بزرگ ماست. این نه تنها برای محل کار که برای همه‌جا از محیط کار تا نیمکتی در پارک یا چهارپایه‌ای در کافه نیز صادق است. مقابل ایستگاه مترو که رسیدم جای خالی پیرمرد دیگر وجود نداشت.

پیرمردی که همواره از او جوراب می‌خریدم و درِ گوشم می‌گفت: نانو نیست اما خوب است. پول یک پفک است. بخر. سوراخ شد دوباره بیا بخر و تکرار می‌کرد دروغ چرا؟ جای او نه دسته‌گلی گذاشته بودند و نه کسی مواظب کارتن‌های پاره و خیس‌خورده و خشک شده‌ای که روی آن بساط می‌کرد بود تا باد یا ماموران شهرداری آن‌ها را نبرند. پیرمرد جوراب‌فروش برای چند روز نبود و تنها چند روز بعد از نبودنش جای او را دستفروشی دیگر پرکرده بود که هیچ اطلاعی از ساکن گذشته آن کنج دنج آفتاب‌گیر نداشت. جایی که چند سال بود مختص او بود و اکنون بی‌آنکه سوژه خبر و عکس کسی باشد بدون هرگونه جنجال و دعوا و درگیری توسط فردی شبیه خودش تسخیر شده بود. پله‌های برقی مترو را پایین می‌رفتم و به پیرمرد جوراب فروشی فکر می‌کردم که حتی جای خالی او نیز مقابل ایستگاه مترو باقی نمانده بود.
مرجع : روزنامه بهار