به روز شده در ۱۴۰۲/۱۲/۲۹ - ۱۳:۳۹
 
۴
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۹ ساعت ۰۹:۲۵
کد مطلب : ۱۲۷۲۵۰
حاشیه نوشتی بر اینکه چرا ما هنوز «قهرمانْ» لازمیم؟؟

«مصدّق»؛ میهن دوستی تنها...

«مصدّق»؛ میهن دوستی تنها...
محمدآزاد جلالی زاده

این زمین فسون زده، همواره صحنه عملیاتی شدن احتمالاتی است که خوشبین‌ترین بازیگران صحنه‌اش، آنها را ممکن نمی‌دانستند، واقعاً چه کسی گمان می‌برد، فردی که در اوایل فعالیت سیاسی و اجتماعی‌اش تنها به خاطر آنکه بعضی از مکتوبات چاپیِ روزانه بر علیه‌اش تند نوشته بودند و به همین خاطر به زیرزمین خانه شان پناه برده بود و بغض و گریه فرا گرفته بودش و تنها با عتاب «نجمه‌السلطنه» مادر یکدنده و لجولش (که فراوان احتمال دارد لجاجت‌ها و پافشاری‌های بعدی در زندگی‌اش تحت تاثیر سبک دلبستگی اولیه‌اش با مادر باشد) اندکی روحیه‌اش را به دست آورد، به چنان سمت و سویی رود که پُرتره‌اش بر جلد مجله تایم به عنوان مرد سال نقش بندد، قضایای سیاسی سنگینی (که تنها یکی از آنان ملی کردن صنعت نفت است) و کمر هر سیّاسِ تجربت‌دار را خم می‌کند ماهرانه و به نهایت تدبیرآمیز پیش برد، رقبای داخلی و خارجی‌اش را در شطرنج سیاست ایران که هر لحظه ممکن است رقیبان بر زیر صفحه زنند؛ «آچمز»کند و صنعت نفت را از دستان بریتانیا از نوع کبیرش آزاد و برای ایران بایگانی وماندگار و همیشگی کند.

مصدق با آن قد بلند و صورت کم مانندش! چنان به خود و هدفش ایمان داشت که یک تنه به نبردی شتافت و نتیجه‌اش یکپارچه کردن خیره کننده مملکتی ملوک الطوائفی بود. مملکتی که در آن هر فرد وگروه و جریانی، ساز خویش می‌زد و رقص خویش برپا می‌نمود، اما معجزات کاریزمای مصدق چنان کرد که طبق روایت‌های تاریخ معاصر، زوج‌های جوان برای کمک به برنامه وی در ملی کردن گنجینه نفت؛ حلقه‌های عروسیشان را به دولت اهدا کردند و کارمندان دولتی کمتر از میزان حق خودشان، حقوق گرفتند تا در این پروسه عظیم نبرد با استعمار سهمی داشته باشند.

مصدق؛ پاکدستی‌ِواقعی و حساب و کتاب دقیق و آداب‌دانی‌اش (تا آنجا که در خلوت و جلوت، شاه را «اعلی‌حضرت» خطاب می‌کرد و برای خود اصول موضوعه مشخصی داشت ) از پدر ؛ لجاجت و خیره‌سری و تکانشگری اغراق شده‌اش را از مادر به ارث برده بود و با ترکیب این دو و نیز افزودن صرافت طبع و وجهی طنزآلود به شخصیتِ حاضر در عرصه نبرد سیاسی و اجتماعی‌اش، به فرمولی مبارزاتی رسیدکه در تاریخ معاصر این سرزمینِ نفحاتِ نفتی! کم نظیر است. چه آنکه آنگاه که لازم بود مدت‌های مدید به گونه‌ای غرّا سخنوری می‌کرد، در صورت نیاز خود را به بیماری می‌زد تا به کاخ سلطنتی نرود و داستان قهر و آشتی مصلحتی‌اش برای پیشبرد اهداف سیاسی‌اش که دیگر نَقل و نُقل محافل بوده و هست.

مصدق؛ این خطیب و سخنور قهّارِ تاریخ معاصر ما؛کاری به نهایت سترگ انجام داد،کاری که قدرت‌های جهانی را مدت‌ها مجبور به انگشت حیرت به دهان بردن و لب گزیدن کرد. به همگان نشان داد که وی نه از غربی‌ها که از غرور کاذبشان متنفر است و نهایتاً هم این غرور کاذب را در هم شکست. اما اشتباهاتی چند از طرف مصدق از جمله عدم برآورد دقیق اطلاعاتی و تحلیلی از میزان توانایی مالی و لجستیکی دشمن، و تنها ماندنش در نبرد نهایی، وی را بر زمین زد. اما حتی بر زمین خوردنش را آنقدر با نامردمی انجام دادند و رسم عیاری در سیاست به جای نیاوردند که سالهای سال بعد وزیر امورخارجه قَدر یکی از دُوَل کودتاچی عذر تقصیر به جا آورد؛ اما چه فایده‌ت که مصدق این میهن پرست تنها؛ ایام بسیار پیشتر در حصر احمدآباد ی‌اش به حیات این دنیوی‌اش خاتمه داده بود و بار معنایی تراژیکِ «قهرمان تنها» را دوباره در متون سیاسی و تاریخی ما زنده کرده بود.

الغرض : روایت مربوط به حیات و مبارزه و ممات مصدق را بارها و بارها گفته اند و شنیدن گرفته‌ایم، روایت قهرمان‌هایی که یک تنه به نبرد با غول‌های زر و زور و تزویر رفتند و مای نُخبه‌کش در آن‌سان که نبایست تنهاشان گذاشتیم، اما نکته‌ای که در این مقال و مجال کوتاه سرِآن دارم که بر لوح سفید عینی پیش رویم، به آن بپردازم آن است که نگارنده بدان باور است که با مداقّه‌ای پیرامون وضعیت روانشناختی- جامعه‌شناختی و سیاسی ایران و ایرانی از ابتدا تاکنون بایستی از «موضوعی» شبه روشنفکرانه و ایده‌آلیستی و متوهمانه (در معنایی غیرتوهین آمیز عبور کرد) و آن «موضوع» این است که ایرانیان دیگر نیاز به قهرمان ندارند و دوران قهرمان بازی و قهرمان سازی و مرید و مراد بازی گذشته است؛ به شخصه باور دارم درصورت گذار کامل و عدم شِبهه‌ای از دوران اسطوره‌ای به دوران عقلانیت و نیزگذار از عقلانیت فراگیر به عقلانیت ابزاری مدرن (که هنوز با این نوع گذار، نسل‌ها و نسل‌ها فاصله داریم) آری دیگر دوران «قهرمان، مرده است» را باید بر سر نهاد و هلهله‌کنان ترویج آن کرد، اما در دوران کنونی پیشاروی، اتفاقاً ما برای گذار به شدّت و به جدّ به قهرمان«ها» نیاز داریم.
 
اساساَ چینشِ روانشناسی توده‌ای ما ایرانیان به گونه‌ایست که تا «قهرمانی» نیاید و در راه پر از سنگلاخ جستجو و رسیدن به نظم مدرن سیاسی، توسعه و پذیرش مردمسالاری جلو نیفتد و با شخصیت خودساخته آگاه، شجاع، آینده‌نگر، حقیقت بین و مصلحت‌اندیش و دارای کاریزمای ذاتی؛ توده را به حرکت در نیاورد، هیچگاه جوش و خروشی درونی پیش نخواهد آمد، اگر هم پیش بیاید نتیجه‌اش تشتّتی و نه تکثری غیر بیماری آلود (از نوع کنونی‌ست) که همگان شاهد آنیم.

درست است که اغلب اوقات «نخبه‌کش» بوده‌ایم و رگهای ذهنی یا عینی نخبه‌هامان را زده‌ایم، اما بر خلاف پُزها و تزهای شبه روشنفکرانه مرگ و پایانِ قهرمان‌ها و ایستادن بر پای خود؛ که بسیاری در این مُلک داعیه‌دار و پیشقراول این نوع تراوشات فکری‌اند؛ در ایران تا امیرکبیر نیامد، دارالفنون نیامد، تا آخوندزاده و مَلکَم خان نیامدند مشروطه نیامد و تا نایینی نیامد مشروطه در اسلامِ ایرانی جایی پیدا نکرد و تا مصدق نیامد نفت ملی نشد و تا امام نیامد و جنبش توده‌ای ایجاد نشد و بنیاد «بله قربان‌گوییسمی اعلی حضرتی» فرو نریخت و تا خاتمی نیامد، رفورمیسم در جمهوری اسلامی جان نگرفت و کذا و کذا ...

اساساً رابطه مریدی-مرادی (فارغ از ارزش‌داوری‌های صرفاً تئوریک و غیرکارکردگرایانه) به‌ویژه در باب کنشگری‌های سیاسی و اجتماعی، تا کُنه ژنتیکی ژنوم جمعی ایرانی رسوخ کرده و نیاز به جهش‌های فراوان ژنتیکی در طول تاریخ است تا این فرایند متوقف گردد. تا آن زمان بایست «زنده‌باد مصدق»ها «قهرمان»ها گفت. همان قهرمان‌هایی که همه داشته‌ها و نداشته‌هاشان را، از مال و نان و مکنت‌شان گرفته تا آبرو و حیثیت و جانشان، تقدیم پیشرفت و آبادانی و آزادی و امنیت این مُلک و سرزمین کردند و می‌کنند و خود هم می‌دانستند و می‌دانند که عاقبت رگشان زده خواهد شد، اما آینده ی مملکت و سرزمینشان را از سلامت و برقراری خویش بسیار فزون تر ارجحیت میدهند و همین راز ماندگاریشان است.
مرجع : روزنامه بهار

توسیوند
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۶/۰۱/۰۴ ۲۰:۲۵
روحش شاد کاش روزی قدرش را با بزرگداشت علاقمندانش در روز وفاتش در ارامگاهش بجا اوریم (350328)