روزنامه بهار
داستان «پستچی» چیستا یثربی از آن داستانهای پر از فراز و فرودی است که خواننده را بی محابا با خود همراه میکند و پیش میبرد. داستانی که رکورد خواننده علاقه مند و پیگیر را در فضای مجازی شکست و به درجهای از استقبال رسید که پست پر بازدید شبکهها و کانالهای مجازی شد. «پستچی» داستانی بلند و عاشقانه از چیستا یثربی است که به گفته وی بر مبنای داستانی واقعی تالیف شده است. او این داستان را ابتدا در قالب یک کانال تلگرامی در فضای مجازی منتشر کرد و پس از آن کتابی بر مبنای آن در نشر قطره به چاپ رساند. این استقبال و توجه اگر منجر به نشر کتاب صوتی آن نمیشد، جای تعجب داشت. اخیرا «موسسه نوین کتاب گویا» با همکاری نشر قطره، این داستان عاشقانه را به صورت صوتی وارد بازار کردهاند که اقدامی قابل توجه است. کتاب صوتی «پستچی» با صدای فریبا متخصص، بازیگر شناختهشده سینما و تلویزیون و از صداپیشگان رادیو تولید شده است.
***
شما تجربه بسیاری در اجرای نمایشهای رادیویی داشتهاید و همچنان در این زمینه فعال هستید، آیا همکاری در تولید کتاب صوتی به همان شیوه و با همان ویژگیها بود؟ یا برایتان تازگی داشت و تجربهای جدید بود؟
در نمایش رادیویی بده و بستان بین پارتنر و همراه وجود دارد و اصولا با یک داستان روبهرو هستید و گروهی کار را پیش میبرند اما در این تجربه کاری که بر پایه تک گویی پیش میرود و نباید هم بازی کنی، اغلب روایت صرف داستان در اولویت است و در عین حال مجبوری داستان را به شکلی روایت کنی که شنونده را تا پایان داستان با خود بکشانی و گرنه شنونده خسته میشود و داستان را رها میکند. در این تجربه همچنین لازم است که لحن روایت ساده و صمیمی باشد هر چند بشود در مواردی و در بخشهایی از روایت داستان، حس هایی هم وارد کرد که اغلب این نوع خوانش سلیقگی است و هر کسی نوع خاصی را در خوانش کتاب صوتی میپسندد ولی ترجیح من این بود که بخشها کمی متفاوت باشد و صرفا خواندن متن کتاب نباشد. فراموش نکنیم که ما شنوندههای متفاوتی داریم و خوانشمان به شکلی باشد که دل همه را به دست بیاوریم.
چطور به این پروژه کاری پیوستید و این تجربه همکاری را چطور ارزیابی میکنید؟
همکاری با گروه نشر «پستچی» برای تولید کتاب صوتی، اولین تجربه من نبود و پیش از این داستانهای صادق هدایت را با مرکز نشر دیگری البته به شکل دونفره اجرا کرده بودم ولی این تجربه متفاوت بود. این تجربه کار خستهکنندهای است. شما اگر بخواهید یک کتاب را ظرف دو روز بخوانید، باید چند ساعت متوالی پشت میکروفن بنشینید که این فرآیندی خسته کننده است و شاید فقط خواندن کتاب در این شرایط و باتوجه به اینکه من بازگیرم وترجیح میدهم کنشی داشته باشم، جذاب هم نباشد. در اجرای نمایش، نور و صحنه و لباس و همه اجزا به حس بازیگر کمک کند. کتاب صوتی خواندن یک مقداری تک بعدی و کار سختی است.
قبول دارم که خواندن کتاب، بدون همراهی یک پارتنر و محدودیت در اجرا و اکت، جذاب نیست اما به نظرم این داستان فراز و فرودهای داستانی زیادی دارد و بسیار پرکشش و جاذبه است.
بله همین طور است اما اجرای این نوع کار خیلی سلیقهای است و اغلب در تولید کتاب صوتی معتقدند که داستان فقط خوانده شود، بدون انتقال هیچ حسی و شکستن لغات و واژهها. در بسیاری از کشورها ظاهرا این نظر غالب است و خوانندگان کتاب میگویند که دوست ندارند خواننده کتاب، بازی هم بکند و فقط دوست دارند متن را بشنوند. خودمان هم کتاب میخوانیم، تنها متن را روخوانی میکنیم و بازی نمیکنیم و خواندن مان بدون لحن و احساس است. از طرفی بعضیها معتقدند دوست دارند کتاب خوانی از حالت تک خوانی صرف کمی دور شود و باعث همذات پنداری شود و حس و حال شنوندهای که ممکن است دو ساعت پی در پی پای کتاب صوتی بماند را تغییر دهد. این نوع مخاطبان دوست دارند که اتفاقی در کتابخوانی حس کنند، رنگی را حس کنند و بتوانند بدون خستگی آن را دنبال کنند. راستش من سعی کردم این دو خواسته را در کتابخوانیام رعایت کنم و هر دو سلیقه را راضی نگه دارم. البته سلیقه تهیه کننده این بود که داستان به شیوه کتابت خوانده شود. من هم تلاش کردم به این نظر نزدیک شوم اما به عنوان یک بازیگر هر چقدر هم میخواستم حس خودم را نگه دارم، باز نمیتوانستم و احساساتم بیرون میزد مثل صحنه هایی که راوی با مادرش یا با فرد مورد علاقه اش داشت. روایت این صحنهها به گونهای است که نمیتوان فقط آنها را روخوانی کرد و انگار یک چیزی از وجودت فراتر میرود و اگر صرفا متن را بخوانی، گویی ضد ریتم عمل میکنی. این گاهی اذیت کننده بود و دوست داشتم حس و حال قوی نویسنده را اجرا کنم ولی این اجازه را نداشتم و همان طور که در نمایش یا فیلم، خودم را مثل یک موم در اختیار کارگردان میگذارم تا هدایتم کند، در این تجربه هم تلاش کردم در جهت نظر تولید کننده اثر عمل کنم.
پس اگر اختیار عمل بیشتری داشتید، دوست داشتید داستان را با احساس و اکت بیشتری بخوانید؟
من آن شیوه را بیشترترجیح میدهم چون گوینده نیستم. میتوان برای تهیه کتاب صوتی از یک گوینده یا دوبلور با صدای خاص و زیبا دعوت کرد و چه بسا نزدیکتر به آنچه میخواهند هم باشد ولی وقتی از یک بازیگر برای تهیه کتاب صوتی دعوت میشود، قطعا اجرا و عواطف بیشتری را به روخوانی اش اضافه خواهد کرد و شاید نیاز به کنترل بیشتری هم داشته باشد. به نظرم شنونده هایی که روخوانی به شیوه کتابت را میپسندند را میتوان به رنگ و لحن بیشتر دعوت کرد اما آنهایی که از اجرا و عواطف در روخوانی میپسندند، از روخوانی تخت و یکنواخت لذت نمیبرند. بعضی از کتابها جا دارند که شما کمی رهاتر و درگیرتر روخوانی اش کنی و نمیتوان ساده و تخت آنها را خواند. مثل اینکه بگویند به داخل رودخانه برو ولی خیس نشو. این ممکن نیست. شما وقتی به حس و حال این کتاب میروید، اصلا نمیتوانید آن را تخت بخوانید و درگیر ماجراها و حس و حالش نشوید.
با شما موافقم چون در جایی شاهد افت انرژی راوی و ناامیدی اش میشویم و در جاهایی فوران شور و حالش را میبینیم. اساسا داستانی است که خواننده در آن جاری میشود و میرود.
بله همین طور است و از آنجا که زندگی شخصی نویسنده با داستان گره خورده است، نویسنده در لابه لای داستان حس میشود. حتی قبل از پیوستن من به کار، خود نویسنده قرار بوده که داستان را بخواند اما آنقدر درگیر حس و حالش شده است که کار پیش نرفته است. واقعا نمیشود احساست را در حین خواندن آن کنترل کرد. حالا فکر کنید کسی که این صحنهها را خلق کرده و زایش ذهنیاش آن هم براساس واقعیت بوده، چطور از فوران احساسات اش جلوگیری کند و دچار بغض و گریه نشود البته من سعی کردم به جنس صدای خانم چیستا یثربی نزدیک بشوم و حس و حال کار طبیعیتر شود و به عمد با صدای بمتر هم متن را روخوانی کردم.
قبل از همکاری با این مرکز و نشر کتاب صوتی «پستچی» ، آن را خوانده بودید یا بعد از خواندن آن، توانستید با داستان ارتباط برقرار کنید؟
پیش از این داستان را نخوانده بودم ولی زمانی که قرار شد با این مرکز همکاری کنم و کتاب را خواندم، با آن ارتباط گرفتم.
به نظرتان در شرایط فعلی که همه از افت کتاب خوانی دم میزنند، کتابهای صوتی میتوانند جای کتاب خوانی را در میان مشغله کاری بیشتر پر کنند؟
این اتفاق که خیلی خوب است چون وقتی شما کتابی را میخوانید، ممکن است حواستان گاهی پرت شود ولی وقتی به کتاب صوتی گوش میکنید، بیشتر متمرکز هستید، ضمنا هم شما و هم کسی که کتاب را روخوانی کرده، مشترکا همراه قصه شده اید. این امکان را هم دارد که هر وقت خواستید متوقفش کنید یا ادامه اش را گوش بدهید. افرادی هم که مدام مشغولند و وقت سرخاراندن را هم ندارند، میتوانند درترافیکی که دو ساعت زمان میگیرد، کتاب گوش کنند. اگر همه ما به این روش عمل کنیم، مدت زمانهای مردهای که درترافیک یا جایی منتظریم، میتوانیم کتاب بخوانیم.
آیا کتاب «پستچی» آنقدر شما را جذب کرده که آن را به دیگران پیشنهاد کنید؟ و فکر میکنید چقدر معرف زنان دهه 40 و 50 است که تجربه هایی مانند شخص اول قصه داشته اند؟
قطعا این کتاب را به دیگران پیشنهاد میکنم ولی به نظرم زنانی که کتاب تصویر میکند، خیلی از زنان آن دوره دورند. در آن دوره خیلی آدمها درگیر حواشی و مسائل جنگ تحمیلی بودند و پیش بردن یک عشق آتشین همزمان با آن مشکلات ممکن به نظر نمیرسید. آن روزها آن قدر مسئله جنگ حاکم بود که مردم از عشق زمینی دور بودند و اگر هم عشقی میتوانست در جریان باشد خیلی الهی و عرفانی بود.