به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۴ - ۱۹:۲۷
 
۱
تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۹ ساعت ۱۶:۲۰
کد مطلب : ۱۳۹۲۲۵
تاملی در مسئله نسبت رفاه اقتصادی با رضایت اجتماعی

آزادی نباشد، اقتصاد رشد نمی‌کند

حسام‌الدین اسلاملو - روزنامه بهار
یکی از پر ابهام‌ترین واژه‌ها در فرهنگ سیاسی-اجتماعی معاصر، کلمه آزادی است. کلمه‌ای که برای هر گروهی یک جور معنا پیدا می‌کند و گستره‌ای با بلندا و پهنای زیاد است. یکی آن را در جمله به معنای رهایی از زندان استفاده می‌کند و دیگری از آن برداشت ولنگاری اخلاقی دارد. یکی هم آن را مترادف اختیار و اراده‌ آدمی در مقابل جبر روزگار می‌داند و فضای باز تکاپوی فرهنگی- هنری- اقتصادی و سیاسی را زیر مجموعه‌ آن قرار می‌دهد. اما به راستی آزادی چیست؟ آیا زمان آن نرسیده که چه موافق و چه مخالف با آزادی باشیم، دست کم به یک مفهوم مورد قبول همگان از آن دست پیدا کنیم؟

اگر غربی‌ها در چنین مفاهیمی، کلماتی مثل Liber و Freedom دارند، در زبان ما نیز واژه‌هایی مثل آزادی، رهایی، اختیار و اراده وجود دارد که هرکدام وجوهی از سبک‌بالی‌ را در بُعدی از ابعاد زندگی انسانی‌ نشان می‌دهند. از سبک‌بالی اجتماعی و سیاسی تا سبک‌بالی فکری، فلسفی، حقوقی و تکلیفی. ‌در زبان فارسی واژه دربند مقابل رها قرار دارد که طبق سنت دیرین اهریمن-اهورایی یا خیر و شرّی ما، هردو مطلق‌اند. یک سو اسارت مطلق و دیگرسو اختیار مطلق! جای شگفت است که به هرحال در زبان ما نظری و نوک زبانی هم که شده یک واژه معتدل پیدا می‌شود. بنابراین حتي پیش از ورود اندیشه‌ غربی لیبرالیسم به ایران هم آزادی برای ما یک جور راست قامتی و غروری داشت در سرخم نکردن و خم و راست نشدن جلوی اصحاب قدرت. به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری/ جواب داد که آزادگان تهیدستند.

روی هم رفته آزادی پیش از ورود لیبرالیسم این جور معناهایی در میان ما داشت. فرد آزاده به یک سری اخلاقیات انسانی معتقد بود و در آن‌ها چونان سرو ریشه داشت و همین ریشه‌دار بودنش در این خاک به راست قامتی و پایداری‌اش دربرابر زورگویی گردباد و سموم خزان و ستم زمستان، یاری می‌رساند. کسی سر بر آزادگی از خلق برمی‌آورد چون سرو که بر اراده خویشتن در برابر اجبار نابجای قدرتمندان اصرار می‌ورزید. برخلاف تصور امروز ما از آزادی، در ایران قدیم کسی به آزادگی شهره می‌گشت که به خاطر لذتی گذرا، تسلیم هر حرف ناحسابی نمی‌شد. آزادی هیچگاه در زبان ما به معنای رهایی مطلق نبود که بوی دل‌بخواهی خودخواهانه بدهد. اما بازهم طبق همان سنت افراط و تفریطی ما، از ورود اندیشه لیبرالیسم به ایران با غرب ستیزی‌ای که مد شد، اندک اندک با آزادگی -این داشته فرهنگی خودمان- هم پشت پا زدیم! دهن کجی کردیم. یا بهتر است بگویم با این کلمه لج کردیم و در لغت‌نامه ذهن خیلی‌هایمان، آزادی؛ ولنگاری معنا شد!

* آزادی در تنهایی
هرکس در تنهایی خود یعنی در عالم اندیشه و زیست فردی، خودمختار است. یعنی نباید برای تفکر و عملش در این حیطه خصوصی بیم و هراسی از کسی یا چیزی داشته باشد که موجب محدودیتش شود و خود را در قفس ببیند.

* آزادی در اجتماع
 اما در اجتماع دو نفر و بیشتر، آزادی به معنای باور داشتن به یک رهایی مطلق و بی‌قید و بند نیست. زیرا این رهایی بی‌قید و بند منجر به هرج و مرج می‌شود و جامعه انسانی از هم می‌گسلد. پس در جمع، آزادی هرکس تاجایی محترم شمرده می‌شود که به مرز آزار دیگران یا سادیسم نرسد: مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن/که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست؛ از آنجا که آزادی من، رها به لگدمال کردن آزادی دیگری نیست، فلاسفه می‌گویند: آزادی نمی‌تواند رای به نفی آزادی بدهد.پوچی سخن بسیاری از منتقدان آزادی در این مغلطه‌شان نهفته که مدعی‌اند آزادی یعنی هرکس هر تهمت و افترا و توهین و ناسزایی دلش خواست را متوجه دیگران کند و هرچه خواست بگوید و هرکار غیراخلاقی‌ای خواست بکند.!آیا به راستی آزادی یعنی این؟ این که ولنگاری است. اگر من در جایگاهی تواناتر از دیگری به نام آزادی به دیگری اهانت کنم یا حقوق دیگری را پایمال کنم، که آزادی او را زیر سؤال برده‌‎ام و باز هم اگر معتقدم که همه آزادند، پس جایگاه آزادی کسی که به او ستم شده، کجاست؟

* قانون و آزادی
اینجاست که قانون مفهوم پیدا می‌کند. قانون به هیچ عنوان به معنای اعمال سلیقه قدرت‌مداران و فرادستان نیست. چون در صورت اعمال سلیقه بالادستان (سلیقه‌ای که مورد توافق همه مردم یک جامعه نیست) حق آزادی همگان به پای آزادی یک فرد خودکامه یا جمعی مستبد، قربانی می‌شود.قانون از همین جاست که با آزادی همزاد می‌شود. قانون و آزادی خواهر و برادرند چون قانون به معنای در نظر گرفتن اصولی است که نفع عموم را در نظر گرفته و همگان ملزم به رعایت آن هستند. در نظر گرفتن نفع همگان نیز ضامن رعایت حق آزادی برای همه است. اینجاست که قدرت انتخاب واقعی مردم از راه صندوق رای با آزادی پیوند می‌خورد. زیرا تشخیص بی‌طرفانه نفع یا زیان عمومی قوانینی که توسط قدرتمندان تصویب و اجرا می‌شود، به عهده جامعه است و میزان خشنودی یا ناخشنودی مردمش.

* آزادی نباشد، اقتصاد رشد نمی‌کند
آزادی برای همگان عین مساوات است و ادعای مساوات زورکی و هدایت شده از بالا توسط دستگاه‌های متظاهر به ساده‌زیستی، چیزی نیست جز قربانی کردن آزادی و برابری مردم به پای یک مساوات پوشالی.آزادی نباشد، اقتصاد نیز رشد نمی‌کند. دلیلش روشن است. کار اقتصادی در انحصار وابستگان به قدرتمندان است و انحصار قدرتمندان در اقتصاد موجب ویژه‌خواری اقلیت و تهیدستی اکثریت می‌شود.در نبود آزادی در یک سرزمین، هیچ سرمایه‌گذاری اعتماد نمی‌کند که سرمایه‌اش را خرج کند. زیرا بیم مصادره اموال می‌رود یا اینکه رقابت با رقیبان وابسته به قدرتمندان نشدنی ا‌ست.حتی تکاپوی فرهنگی مستقل به دلیل نبود آزادی هیچگاه به درآمدزایی نمی‌رسد و ناچار فرهنگ و هنر آن جامعه رانتی و وابسته به قدرت باقی می‌ماند برای خدمت به انگیزه‌های ضدفرهنگی.بسیاری از جوامع قدیم و امروزی از نگاه آزادی همواره دو طبقه‌اند. یک طبقه کاملا رها که رأس هرم و یک طبقه اسیر و تحت سلطه.  گروه فرادست، اراده گروه دیگر را پایمال می‌کند و حتی فکرشان را هم طوری به بند می‌کشد که خود از اسارت خود بی‌خبر بمانند و این یعنی اوج رهایی و آزادی مطلق برای فرادستان و اوج اسارت برای گروه فرودست. برابری‌خواهی در چنین جامعه‌ای یعنی از اختیار بی‌حد و‌اندازه گروه اول کاسته و از حصارهای گروه دوم برداشته شود. در اینجا مساوات‌خواهی همان آزادی‌خواهی ‌است.طنز ماجرا این است که مخالفان سرسخت آزادی در واقع موافقان محدودیت برای خود نیستند. بلکه مخالفان آزادی آن‌هایی هستند که برای خود در جامعه، آزادی بی‌حد و مرز قائل‌اند!مخالفان آزادی این عیب‌جویی را نسبت به آزادی دارند که وقتی ما برحقیم و قدرت داریم، چرا اجازه بدهیم اندیشه‌های باطل مجال ظهور و بروز یابند؟

پاسخ روشن است. آن‌ها برحق نیستند. آن‌ها چون زر و زور دارند، خود را با تزویر از طریق رسانه‌ها برحق جلوه می‌دهند و افکار عمومی را می‌فریبند  وگرنه این برحق بودن و باطل بودن را که مشخص کرده؟ خودشان!؟ هیچ کس نمی‌گوید ماست من‌ترش. پس دیگران بهتر می‌توانند داوری کنند. همه فرقه‌ها و دسته‌ها در همه جوامع خود را برحق می‌دانند که اگر نمی‌دانستند، تا این ‌اندازه بر راه خویش پافشاری نمی‌کردند. ولی وقتی پهلوان‌زاده‌ای از محبت مردم به خود سوءاستفاده کند و بی‌کُشتی گرفتن با حریفان، خود را و تنها خود را در کُشتی‌گرفتن بی‌مثال بداند و به مردم بباوراند، این پرسش پیش می‌آید که برتری او را چه کسی مشخص کرده؟ کدام مسابقه برگزار شده تا پنبگی پهلوان یا برتری‌اش آشکار شود؟ آنان که خود را حق مطلق می‌شمارند، اگر واقعا به حقانیت خود معتقدند که نبایستی از آزادی بیان بیمی داشته باشند زیرا اگر به راستی آن‌ها حق مطلق باشند، با آزادی بیان و نقد و پاسخ به نقد، نادرستی اندیشه‌های مقابل روشن شده و اندیشه برتر در نزد مردمان جایگاه والاتری می‌یابد. پس بهتر بود قدرت‌ها پشت سر اندیشه‌ها نیایند و نسبت به همه باورها اعلام بی‌طرفی کنند. یا اگر دولت‌ها گرایش به اندیشه‌ای دارند، به اندیشه‌های دیگر -که طرفدارانی غیر دولتی دارند- کورباش و دورباش نگویند. بگذارند همه گروه‌ها برمبنای علایق و تفکرات‌شان، فعالیت نرم و آرام داشته باشند.

دولت‌ها تنها موظف هستند آن دسته‌های گوناگون را از خشونت و آزار نسبت به هم بازدارد که دو اصل بنیادین یک اجتماع یعنی آزادی و قانون خدشه‌دار نشوند. خدشه‌دار شدن این دو اصل موجب می‌شود دولت‌ها (قدرت‌ها) مقدمات ماندن مداوم خود را بر سریر قدرت فراهم کنند و آزادی بشر به بن‌بست استبداد برسد. آن زمانی است که نفع یک عده و اعمال سلیقه‌شان در جهت زیان اکثریت جامعه، لباس جعلی قانون به خود بپوشاند. هر وقت هم که این لباس جعلی پاره و کشف عورت شد، هرج و مرج (رهایی همه تا مرز آزار یکدیگر) نسیب جامعه می‌شود. این است راز همیشگی چرخه باطل استبداد-هرج و مرج در کشورهایی که مردم‎شان هنوز با مفهوم آزادی آشنایی ندارند.

آیدین
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۶/۰۸/۰۹ ۱۷:۴۹
درود بر نویسنده
دقیقا باید گفت که آزادی شاه راه توسعه و پیشرف هر ملتی است. (356074)