به روز شده در ۱۴۰۳/۰۲/۰۶ - ۰۳:۵۲
 
۲۸
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۱۷ ساعت ۲۳:۰۷
کد مطلب : ۴۷۸۱۳

7 زن برگزیده سريال بازي تاج و تخت /تصاوير

شي
شي معشوقه يكي از مهم‌ترين كاراكترهاي مجموعه است. در واقع اهميت شي پيش از آنكه ناشي از خودش باشد، از حضور او كنار تيرين حاصل شده است. حب و بغض مخاطب نسبت به او هم در نسبت رابطه‌اش با تيرين شكل مي‌گيرد. تا جايي كه او در كنار تيرين و شانه به شانه اوست، همدردي و همراهي بيننده را برمي‌انگيزد. اما آنجا كه كم مي‌آورد در درك قهرمان، همه چيز تمام مي‌شود.



شي از جانب تيرين پس زده مي‌شود و نمي‌تواند بفهمد آن مرد كوچك چه رنجي مي‌كشد در گذشتن از تنها مايملكي كه در يك شهر تقريبا سراسر دشمن، دانسته است. سرنوشت بي‌رحمانه‌اي كه مارتين بر پيشاني شي مي‌نويسد (نفرت مخاطب و نه مرگ او) تاوان يك آن شك و سقوط زني است كه امكان اين را داشته پا بگذارد به جهان پيچيده و صادق مردي كه خيلي تنهاست تا محرم او باشد. تنها محرم او. و عظمت آن اتفاق را نفهميده است. آيا داغ نفرت تماشاگر و آن خداحافظي محقرانه از صحنه نبردهاي وستروس، جزاي به حقي نيست براي زني كه مي‌تواند هر مردي را شير من بخواند؟ حالا تنها خاطره‌اي كه از شي باقي مانده آن لحظه ورود اوست به دادگاه فرمايشي تيرين. تير خلاصي كه ما و مرد ما را در آني ميخكوب كرد. فلج كرد و غربت او را بيش از پيش به صورتمان كوبيد.

آريا
او كودكي بيش نبود وقتي جان اسنو، نيدل را در دستش نهاد و رقصيدن با شمشير جايگزين همه بازي‌هاي دخترانه او شد. لابد جان اسنو هم مي‌دانست كه بايد ابزار انتقام و محافظت از خانواده را در دستان كوچك‌ترين دختر ند استارك بگذارد. آريا مسير سخت و دور و درازي را پشت سر گذاشت تا به آن نقطه رسيد كه بنشيند و جان سپردن ‌هاوند را فقط تماشا كند. بي‌آنكه سكوتش را بشكند، بي‌آنكه لب‌هايش بلرزد، بي‌آنكه اشكي بريزد، بي‌آنكه حتي آني شك كند كه بايد بايستد و نيدلش را در قلب‌ هاوند فرو كند.



او آرام دست انداخت توي خورجين ‌هاوند و كيسه نقره‌اش را برداشت و رفت. همان‌طوري كه از خود او آموخته بود مرده‌ها به نقره نيازي ندارند. نماي نزديكي كه در آخرين اپيزود فصل چهار از صورت آريا مي‌بينيم تصوير دختري‌ است كه ترس‌هايش را دفن كرده و حالا آماده است به تنهايي رهسپار شود به شهري كه سرنوشت اوست؛ براووس. در فصل بعد بايد بنشينيم به تماشاي دختر كوچكي كه بيرق‌دار خونخواهي پدرش شده است.

كاتلين
كاتلين تالي همسر لرد ادارد استارك و بانوي وينترفل. او زني سخاوتمند، مهربان و قوي بود و ...اينكه زني اصلي‌ترين برگ برنده‌اش را در ميدان جنگ بي‌هيچ هراسي رها كند از كجا مي‌آيد؟ آن‌هم در جنگي كه يك‌سوي آن پسر جوانش ايستاده و شانس زيادي براي بردن و بازپس گرفتن خانه و سرزمينش و همچنين براي گرفتن انتقام پدر شهيدش ندارد. سكانس رويارويي جيمي ‌و كاتلين تمام زواياي روشن و تاريك او را بر مخاطب مي‌گشايد. فرازها و فرودهاي شخصيت او را. او پيش از هر چيزي مادر است و همين كافي است وقتي خبر كشته شدن فرزندان كوچكش توسط تئون گريجوي را مي‌شنود، براي آزادي و نجات دخترانش درب زندان را بگشايد و جيمي ‌لنيستر را فراري دهد.



عشق پرشكوه يك مادر به فرزندانش از استاندارد فضيلت‌هاي بشري فراتر است. چيزي عظيم و غير قابل كتمان كه مهر و تحسين بيننده را مي‌خرد. اما آيا رها كردن گروگان ارزشمند جبهه پسر جوانش كه مهم‌ترين فرزند تايوين لنيستر - هوشمند جبهه دشمن – است از طرف زني كه پاشنه كفشش را وركشيده و لابلاي سربازان لشكر خانواده‌اش در هيات زني فرمانده و اثرگذار قدم برمي‌دارد ضعف نيست؟ شايد اگر جيمي ‌كماكان در بندهاي راب استارك اسير بود سرانجام او به اين راحتي‌ها به عاشوراي عروسي سرخ و شكم پاره نوعروسش كشيده نمي‌شد. كاتلين زني‌ست كه براي نجات خانواده‌اش هميشه در صحنه است.

مي‌تواند از شمال بكوبد تا پايتخت كه ند استارك را هشدار دهد به دست‌هايي كه در پرده به‌كارند. او تقريبا هميشه و همه‌جا در كنار پسرش و در گفتمان رجل سياست‌مدار حاضر است. و در نهايت اشتباه گران او نيز ناشي از همين سرسپردگي است. حسرت بزرگ مخاطب از او مي‌تواند دوست نداشتن و انكار مدام جان اسنو باشد. اما كدام از شما حق نمي‌دهد به زني كه نتواند سمبل زنده خيانت همسرش را دوست داشته باشد؟ آن هم زني كه همه چيزش را در طبق اخلاص گذاشته است تا خانواده‌اش را از مهلكه‌ها نجات بدهد. منطقي است! ولي مساله اين است كه لازم نبود دوستش داشته باشد. كاش فقط مي‌توانست او را تحمل كند. بزرگ‌منشانه و بخشاينده. آنچنان كه از او انتظار مي‌رفت.

ايگريت
مو قرمز شمالي. سركرده گروه وحشي‌ها – تورموند - كه هجوم آورده‌اند به ديوار، در دست نايت واچ‌ها اسير شده. او وقتي دارد با جان اسنو درباره ايگريت حرف مي‌زند، مي‌گويد : او به شمال تعلق دارد، به شمال واقعي. ايگريت تنها زن شاخص اين مجموعه است كه از آن‌سوي ديوار آمده بود. از سرزمين‌هاي بكر سراسر يخ. يخ نخراشيده و سرماي جگرسوز. زني آمده از خالص‌ترين و بي‌رقيب‌ترين خودنمايي طبيعت.



تنها مكان دست نخورده در ميان لوكيشن‌هاي آميخته با بازي‌ها و قواعد مدنيت. شور ايگريت در تقابلي چشم‌نواز با آن سرزمين پوشيده از برف، از او شمايلي مي‌سازد دل‌پذير و شكوه‌مند و البته متمايز از تمام زنان حاضر در مجموعه. از آن جهت كه او غريزي‌ترين زن اين مجموعه است.

مليساندرا
كاهنه‌اي از آشاي... چه كسي است كه نداند او بي‌آنكه تاجي بر سر داشته باشد ملكه اصلي استانيس باراتيون است؟ او استانيس را ترغيب كرد تا به خداي نور مومن شود و در روند داستان، بر تمام كساني كه او را رد مي‌كردند يا به استانيس درباره او هشدار مي‌دادند را حذف فيزيكي كرد يا از اهميت و قدرت انداخت. اين ميان جدالي مدام ميان او و سرداووس در جريان بود و دقيقا در لحظه‌اي كه استانيس، داووس را به جرم فراري دادن گندري - حرامزاده رابرت باراتيون- به مرگ محكوم كرد، نامه‌اي از شمال رسيد و مليساندرا تاييد كرد كه آنچه در نامه آمده است حقيقت دارد و وجود سرداووس در ارتش استانيس حياتي است.



جادوگر، پيش‌گو، راهبه موسرخ و زيبا، در بارگاه استانيس باراتيون يك همه كاره است. استانيس را اغوا مي‌كند تا براي او پسري بزايد كه البته چيزي جز يك شبح نيست و جان رنلي را كه از تسليم شدن در برابر برادر بزرگش سرباز مي‌زند، مي‌گيرد. او نيروي پيشگويي دارد و اين را گه‌گداري به رخ ديگران مي‌كشد. هنگامي‌كه پيرمرد حاضر در جلسه حكومتي استانيس، جامي‌آغشته به زهر را به او تعارف مي‌كند در حالي كه ابتدا خودش از آن مي‌نوشد تا او را مجاب به نوشيدن كند، آرام جام را مي‌گيرد و منتظر مي‌شود خون از سوراخ‌هاي بيني پيرمرد بيرون بزند و سپس در حالي كه چشم‌هاي گيرا و نافذش را به او دوخته شراب زهرآلود را مي‌نوشد. چه چيزي بر او كارگر است؟ زخم شمشير؟ پولك اژدها؟ اصلا مليساندرا چند سال عمر دارد؟ نشاني از گذر عمر بر اندام و صورت درخشان او نيست. مليساندرا با صدايي بسيار پرطنين خطبه مي‌خواند و خيل آدم‌ها را متاثر مي‌كند و در حلقه خداي نور جمع مي‌كند. حالا ديگر نفوذ او از خود استانيس هم گذشته و خانواده و شواليه‌هاي او را هم دربرگرفته است.

مليساندرا وقتي نامه شمالي‌ها رسيد جمله كليدي را گفت جنگ اصلي آنجاست و حالا لشكر استانيس به ديوار آمده. وحشي‌ها را شكست داده و منس ريدر را اسير كرده است. بانوي آتش نيم‌نگاهي از پس آتش برخاسته به حرامزاده استارك‌ها انداخت. جان اسنو كه حالا ديگر از دل وقايع آن سوي ديوار و از بستر جنگ‌هاي بر سر ديوار، هويتي مستقل بهم زده است و حالا بيش از آنكه يك نگهبان شب صرف باشد در ذهن مخاطب كسي است كه در جنگ عظيم زمستان نقشي اثرگذار خواهد داشت. گويا قرار است نيروهاي متافيزيكي بانوي سرخ‌پوش در بالاي ديوار خودنماتر از هميشه، به جاي آنكه در مسير تاج و تحت استانيس خرج شوند، درگير جنگ اصلي باشند. بايد ديد.


دنريس
دنريس طوفان‌زاد، زني با اندامي‌ كوچك، موهاي نقره‌اي و چشماني بنفش كه مشخصه‌ تارگرين‌هاست. او تنها زن مجموعه است كه در حوزه قدرت كنار كسي نايستاده. نه همسرش، نه فرزندش، نه عاشقش، نه پدرش، نه برادرش. مركزيت و سوداي قدرت مال خود اوست. او خودش ادعاي تاج و تخت دارد. فصل اول، فصل خودنمايي دختر تارگريان‌هاست كه چون يك برده زيبا در راستاي تحقق روياي برادر وامانده‌اش به كال دروگو فروخته مي‌شود. او مسير شكوفا شدن و بلوغ را به هوش و ظرافت رقم مي‌زند و راه قلب مرد آن قبيله را مي‌يابد. برادر بي‌شعورش را كه خيال مي‌كند بازمانده نسل اژدها‌هاست، حذف مي‌كند و وقتي كال و در پي آن حمايت دوتراكي‌ها را از دست مي‌دهد به دل شعله‌هاي آتش مي‌زند و در نمايي درخشان، از لايه‌هاي غبار از خاكستر بيرون مي‌زند و نويد تولد مادر اژدها داده مي‌شود.



كاليسي هر چه پيش ترمي‌رود بيشتر به شمايلي نزديك مي‌شود كه پرچم‌دار عدالت بشارت داده شده است. او در ميان مردهاي فراوان اطرافش فرمان‌فرمايي مي‌كند و بر دست‌هاي بردگاني كه آزاد كرده به آسمان برده مي‌شود و به ميسا خطاب شدن عادت مي‌كند. در فصل چهارم سريال، دنريس تارگريان دست از جهان‌گشايي به قصد تاج و تخت بر مي‌دارد و در قالب ملكه‌اي فرو مي‌رود كه حكمراني را تمرين كرده و با دردسر‌هاي معمول حكومت بر مردم دست و پنجه نرم مي‌كند. در آخرين اپيزود فصل چهارم دنريس ناگزير مي‌شود در راستاي حمايت از جان مردم سرزمينش از وحشي‌گري غريزي فرزندانش(اژدها)، آن‌ها را به بند كشد. لااقل همين دو اژدهايي كه دم دستش هستند. او پس از به زنجير كشيدن دو كودكش در سياهچال به سمت درب خروجي مي‌رود و ما از داخل تاريكي سياهچال او را از پشت سر تماشا مي‌كنيم. زني باريك اندام با موهايي بلند و براق، در حالي كه چشم‌هاي بنفشش، خيس شده‌اند. دنريس به قطع مهمترين قهرمان زن دنياي مارتين است.

سرسي
سرسي زن هوشمند، خودخواه و جاه‌طلب خاندان لنيستر‌هاست كه در سايه عنوان ملكه و همچنين پدر توان‌مندش امكان قدرت‌نمايي تمام و كمال در پايتخت يافته. سرسي در جلسه‌اي از شوراي حكومتي، روي صندلي كنار دست پدرش مي‌نشيند. چه كسي نمي‌داند اصلي‌ترين و اثر گذارترين فرد پايتخت تايوين لنيستر است؟ سرسي در واقع آنجا به ما مي‌فهماند پيوند عميقي دارد با پدرش. كه پيش از آنكه به احساسات پدر/ دختري آن دو وابسته باشد، تاييدي است بر نگرش لنيستري او به قدرت. او را تقريبا در تمام اتفاقات پايتخت در مركز حوادث مي‌بينيم و در جدال و كشمكش با مردان مهمي‌ كه در مركز حكومت در رفت و آمدند.



چه وقتي ند استارك در پايتخت است، چه وقتي جنگ بلك واتر رخ مي‌دهد، چه هنگامي‌ كه مارجري تايرل وارد پايتخت مي‌شود، چه هنگامي‌ كه جافري در مراسم ازدواجش به قتل مي‌رسد. و در اپيزود آخر از فصل چهارم نوبت به تايوين مي‌رسد كه سرسي را روبروي خود ببيند. او به خواسته پدرش در باب ازدواج با سرلوراس وقعي نمي‌دهد و آنقدر پيش مي‌رود كه او را تهديد به افشاي راز بزرگ خود و جيمي‌ كند. چيزي كه البته ديگر راز نيست و فقط مانده ملكه مهر تاييدش را به صداي بلند بزند. سرسي اسم فرزندانش را دانه دانه مي‌آورد. پسر بزرگي كه از دست داده، دختري كه چون برده به عنوان عروس به دورن فرستاده شده و كودكي كه تازگي تاج‌گذاري كرده و مي‌بايست دختري را به عنوان عروس برگزيند كه سبب ترس سرسي است.

ملكه‌اي زيبا و باهوش كه به شكلي كوچك‌تر سرسي را ياد خودش مي‌اندازد. سرسي ديگر حاضر نيست در راستاي نگاه قدرت‌طلب لنيستر‌ها و در جهت حفظ متحدان، سرنوشتي را كه تايوين براي او رقم زده، بپذيرد. او مي‌خواهد همين جا كنار تامن و البته جيمي ‌بماند. آيا سرسي لنيستر كليد سقوطش را زده است؟ آيا او هم علي‌رغم ادعاي سياستمداري، از يك لنيستر غليظ سقوط كرده؟ آيا او كماكان همان ماده شيري است كه در برابر تهديد ند استارك به افشاي هويت پسرش، خونسرد و بي‌مهابا به او گفته بود زماني كه تو درگير بازي تاج و تخت مي‌شوي، يا مي‌بري يا مي‌ميري... هيچ حد وسطي وجود ندارد؟

سرسي خود را امتداد روح پدرش در جهان مي‌بيند اما تايوين لنيستر در سرسختي و بي‌رحمي‌ كوهي از يخ بود. در حالي كه سرسي آتشي وحشي، جوشان و حريص است. حريص افتخار، قدرت و ستايش كه آرامش و رندي زيرپوستي پدرش را ندارد. خدا به مخالفان او رحم كند. سرسي لنيستر خيلي كمتر از اين حرف‌ها صبور و بخشنده است.
مرجع : هفت فاز