کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

ترس هولناک ازجا به جاشدن مرجعیت اجتماعی

روشنفکران جامعه از برج‌عاج خود پایین آیند

25 آذر 1393 ساعت 17:02

...می‌شود به ریشه عصبیت‌های آقای جامعه‌شناس و رویارویی‌اش با انتخاب و فرهنگ واقعی ملت، پی برد. همان طور که با نمایش تصاویر تشییع جنازه پاشایی، برای گروه دیگری از "نظم قدیم" هم روشن شد: مرجعیت اجتماعی در "دوران تازه" ایران، به نفع مردم دارد جا به جا می‌شود.


گروه فرهنگي: امیر قادری از روزنامة‌نگاران حوزه سينما در سايت کافه سینما نوشت: به عنوان یک علاقه‌مند موسیقی که تا به حال پیش نیامده به موسیقی مرتضی پاشایی فقید گوش بدهم، به نظرم بتوانم بدون تعصب به اظهار نظرهای جنجال برانگیز و پرواکنش این روزهای یوسف اباذری، یک جامعه‌شناس و دانش‌یار دانشگاه بپردازم؛ تا به این بهانه، به جاهای دیگری هم سر بزنیم. همچنان در دوران تازه‌ای قرار داریم که بینش‌ها و گروه‌های مختلف حرف‌شان را در فضای آزاد می‌زنند، بدون ابزار محدودیت‌زا، و از آن مهم‌تر، محافظ، خودشان را افشا می‌کنند و پاسخ‌شان را هم می‌گیرند. در قسمت دوم این یادداشت هم به یک مستند ایرانی می‌پردازم، که به شکلی دیگر، نمونه و فرآورده روزگار تازه‌ای است که درباره‌اش بحث می‌کنیم.

آقای جامعه‌شناس در جلسه‌ای گفته: «این آقایی که عکسش را اینجا زده‌اند و چراغ‌ها را تاریک کرده‌اند، یک خواننده پاپ بود و پاپ در سیر موسیقی، مبتذل‌ترین نوع موسیقی است... من داده‌ام یک موسیقی‌دان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده... مبتذل محض است!» و «برای من خیلی جالب است که [200-300 هزار، یک میلیون نفر] یک ملتی می‌افتند به ابتذال، و در مجلس ترحیم چنین خواننده ...شرکت می‌کنند و توی سرشان می‌زنند... و یک نفر در فیس‌بوک می‌نویسد که "من تا ابد می‌سوزم"... چرا مردم ایران به این افلاس افتاده‌اند؟ چطور مردم ایران به این فلاکت افتاده‌اند؟» و «بسیار خوشحالم که دارم توهین می‌کنم. برای این‌که این ملت نشان داده که باید بهش توهین بشود تا برود و بفهمد که شما نمی‌توانید هم به این آقا گوش بدهید، هم به بتهوون گوش بدهید بعد هم تسکین بگیرید و بخوابید.»

پیش از این هم در این باره صحبت کرده‌ایم که نعل واروی این گونه فکر کردن و سخن گفتنِ مشهور شده به "روشنفکری" در فرهنگ ما، ادعای در برج عاج بودن است. و این که حداکثر انتقادی که به این جایگاه و این طرز تفکر می‌شود، این است که باید از آن مکان رفیع پایین آمد، با مردم همراه شد و درک‌شان کرد. این که فقط بتهوون گوش نکرد و مرتضی پاشایی هم شنید. اما نکته اصلی در مورد این طرز تفکر؛ نه برج عاج نشینی، که اتفاقا کم‌سواد بودن است. مسئله طرز تفکر بسته و قدیمی و غیر قابل تغییر و چارچوب‌بندی شده‌ای است که آن روی دیگر سکه جهالت و لمپنیسم کف خیابان است. همان قدر درگیر ارزش‌های از پیش اعلام شده، همان‌قدر ایستاده در برابر نوزایی، و همان‌قدر متعصب. و همان قدر متاسفانه ناشی از سواد اندک. گفته‌ها را مرور کنید. روی دیگر ارزش‌گرایی قشری در تاریخ این مملکت: «پاپ در سیر موسیقی، مبتذل‌ترین نوع موسیقی است».

چه کسی گفته؟ همان طور که یک سمفونی می‌تواند ارزشمند و بی‌ارزش باشد، همان طور هم یک قطعه پاپ می‌تواند این طور از آب درآید. متفکر واقعی، با سلیقه خدادادش، باید بتواند خوب و بد هر کدام از این رسته‌ها را انتخاب کند. و گرنه این که بگوییم کلاسیک خوب و پاپ بد، چه تفاوتی با اظهار نظر یک گروه فشار، در فلان مورد مبتنی بر ارزش‌های خشک‌ و قالبی‌اش دارد؟ از بتهوون، به عنوان نمونه موسیقی سطح بالا، نام برده شده، و مثالی بزنم: گروه امگا، یک گروه راک مجارستانی دهه شگفت‌انگیز ۱۹۷۰، قطعه‌ای بسیار کوتاه دارد ملهم هم از سمفونی شماره ۵ بتهوون. درجه یک. نه به آن پیچیدگی، ولی در مواردی دوست‌داشتنی‌تر و با روح زمانه خودشان سازگارتر. بشنویدش، چطور میان این دو قطعه رتبه‌بندی می‌کنید؟ اباذری باز گفته: «من داده‌ام یک موسیقی‌دان، فرمت موسیقی او را تحلیل کرده... مبتذل محض است.»

الان بحث ما این نیست که موسیقی پاشایی مبتذل هست یا نیست، اما چطور از تحلیل "فرمت یک موسیقی"، می‌تواند با ابتذالش حکم داد؟ مگر یک قطعه بسیار ساده تشکیل شده از چند نت، نمی‌تواند یک ملودی سطح بالا بیافریند، و مگر پیچیدگی امکان ندارد در مواردی مبتذل هم باشد؟ به این ترتیب روشنفکری که باید هر لحظه از نو متولد شود، و در برابر پدیده‌های گوناگون هستی، رویی گشوده داشته باشد، و آن گاه البته به قضاوت بنشیند؛ درگیر محدودیت‌ها و چارچوب‌ها و ارزش‌های قالبی از پیش تعیین شده می‌شود، و به یک گروه فشار دیگر تبدیل می‌شود. همان‌گونه که در اغلب این سال‌ها بوده است. تکرار می‌کنم که چالش اصلی در تاریخ، نه بین چپ و راست، نه بین فاخر و مبتذل، که میان ذهن باز و ذهن بسته است. حالا در هر قالبی که قرار باشد رخ بنمایاند.

این هفته همچنین با دوستان، مستندی تماشا کردیم از علی همراز، به اسم آقای بیکار. که جایزه بهترین کارگردانی را از جشنواره سینما حقیقت گرفته است. با علی پیش از این سر مستند بلندی که ساختم، آقای کیمیایی، همکاری کردیم. خواستم این را بگویم که آن چه می‌نویسم، امیدوارم کمترین ربطی به این سابقه نداشته باشد. آقای بیکار، یک مستند صادقانه است درباره دو سال از زندگی سازنده‌اش، دو سال اخیر تاریخ کشورمان، با فرم متنوع و ساختار چهل‌تکه‌اش، که هوشمندانه به انسجامی نهایی، برای انتقال تصویر مورد نظرش، از این روزگار دست یافته است. شرایط پا در هوای جامعه ایرانی، در یکی از مهم‌ترین (و شاید مهم‌ترین) دوران گذارش را، در این مستند می‌شود یافت. انتقال از شرایط قبیله‌ای، به جهان صنعتی. از اقتصاد مرکزی به بازار آزاد. مستندی درباره سال‌های افسردگی و بی‌کاری سازنده‌اش است، اما پرانرژی است و سرخوش. و می‌داند که باید با هوشمندی سرگرم کننده هم باشد. داستان مستندسازی است، خود علی همراز، که مثل بسیاری از همکاران‌اش دارد برای تلویزیون برنامه می‌سازد، و در روزگار کمبود پول نفت و ضعیف شدن اقتصاد مرکزی، این ارتباط پاره می‌شود، پس مجبور است مستند خودش را تولید کند. و این یکی است که موفق می‌شود.

فیلم البته آن طور که سازنده‌اش ادعا کرده، بعد از تولید، قسمتی از آن توسط سازمان دولتی مرکز گسترش خریداری شده، و در ادامه این راه، امیدوارم این حد از ارتباط هم برای فیلمسازهای با استعداد ما نباشد. و اقتصاد و آموزش دولتی، بماند برای شاگردهای ضعیف و کم‌استعداد کلاس. بعد وقتی چنین فیلمی یکی از جوایز اصلی یک جشنواره دولتی را می‌گیرد، آن وقت می‌شود بیش از گذشته امیدوار شد، و از آن مهم‌تر می‌شود به ریشه عصبیت‌های آقای جامعه‌شناس و رویارویی‌اش با انتخاب و فرهنگ واقعی ملت، پی برد. همان طور که با نمایش تصاویر تشییع جنازه پاشایی، برای گروه دیگری از "نظم قدیم" هم روشن شد: مرجعیت اجتماعی در "دوران تازه" ایران، به نفع مردم دارد جا به جا می‌شود.


کد مطلب: 63614

آدرس مطلب :
https://www.baharnews.ir/news/63614/روشنفکران-جامعه-برج-عاج-خود-پایین-آیند

بهار نیوز
  https://www.baharnews.ir