دیدگاه سیروس شمیسا درباره سهراب سپهری؛
به بهانه سالروز درگذشت سهراب سپهری
ايسنا , 31 فروردين 1393 ساعت 12:50
گروه فرهنگ وادب: اول اردیبهشتماه سالروز درگذشت سهراب سپهری است. سیروس شمیسا با اشاره به پند و اندرزی که سهراب سپهری در شعرهایش به خود میدهد، میگوید معلوم نیست این پند و اندرز تا چه اندازه بر خود او تأثیر داشته است.
سهراب سپهری از محبوبترین شاعران نیمایی در میان مردم است. فارسیزبانان در دهههای اخیر شعر او را زمزمه کردهاند و از لابهلای سطرهای کوتاهش معانی بلند عرفانی را جستوجو کردهاند. سپهری در ادبیات فارسی نخستین یا تنها شاعر عارف نیست، اما عرفانی که در شعر سهراب تجلی یافته، با عرفانی که قرنها در آثار منظوم و منثور ادبیات فارسی وجود داشت، متفاوت است.
سیروس شمیسا درباره نظام فکری سهراب سپهری مینویسد: «سپهری از معدود شاعرانی است که نظام فکری مشخصی دارد و اشعار او را باید با توجه به این نظام فکری دریافت و تحلیل کرد. او معتقد به «فلسفه نگاه تازه» بود، شبیه به آنچه کریشنا مورتی در آثار خود بیان کرده است. یعنی نگاههایی بدون شائبه گذشته و آینده و این منطبق است با مفهوم وقت در عرفان ایرانی... عارف به خوش و ناخوش گذشته و خوف و رجای آینده بیاعتناست، ابنالوقت است یعنی فقط در زمان حال میزید و به واردی که در لحظه در دل اوست مشغول است. این فلسفه که از «صدای پای آب» به بعد در شعرهای او نمودی صریح دارد، سرانجام منجر به آخرین کتاب او میشود که به نظر من نام آن منبعث از همین فلسفه است: «ما هیچ، ما نگاه»! یعنی نگاه بدون غبار عادت، نگاه بدون ترجیح و گزینش، نگاه بدون دخالت من.
اما عجیب این است که سپهری در «ما هیچ، ما نگاه» به لحاظ عاطفی دیگر آن شاعر «صدای پای آب» و «مسافر» و «حجم سبز» نیست. به جای بهار از پاییز میگوید و به جای حال به گذشته (دوران کودکی خود در شن و شورهزار کاشان) نظر دارد. به نظر میرسد که کمی ناامید است و عمر را رفته و زندگی را تمامشده میبیند. گویا آنچه را که میخواسته دیده و فهمیده و دیگر کارش تمام شده است. به هر حال به زبان عرفانی آن حال بسط به حال قبض که غمی ممدوح است نه مذموم بدل شده است.»
شمیسا در بخش دیگری از کتاب «راهنمای ادبیات معاصر» درباره سهراب آورده است: «سپهری در زندگی عادی هم تنها و خجول و اهل انزوا بود، زن و فرزندی نداشت و مادرش از او چون کودکی پرستاری میکرد. مدام به قریههای تنهایی میگریخت و در عوالم خود بود. بر طبق فلسفه نگاه تازه میگوید که نه ماضی و نه مستقبل، فقط لحظه؛ زمان حال، اما باطنا در گذشتههاست. مانند مولانا شادی را میستاید اما باطنا محزون است. میگوید هر روز باید با خورشید متولد شویم اما همواره تولد خود را در باغ کودکیاش در کاشان به یاد دارد... گویی سپهری با فلسفه نگاه تازه مدام به خود پند و اندرز میدهد، اما معلوم نیست که این پند و اندرز تا چه اندازه بر خود او تأثیر داشته است...
سپهری از فلسفه نگاه تازه که چون عرفان مکتب خراسان است خوشش میآید و دوست دارد که چنان باشد، اما اینطور نیست. بهترین مثال، مسأله مرگ است که چون عارفان کهن میگوید مرگ و زندگی یکی است، در تداوم یکدیگر است و نباید از مرگ ترسید. اما او همیشه از مرگ متنفر بود و از آن میترسید. هیچگاه وصیت نکرد و زمانی که از بیماری خود خبردار شد خود را باخت. همین که میگوید: «و نترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست» واضح است که چقدر از مرگ میترسد و آن را پایان کبوتر میداند. اینگونه عبارات امری او را باید به لحاظ معنای ثانوی چنین توجیه کنیم که مثلا باید بکوشیم که از مرگ نترسیم و آن را پایان کبوتر ندانیم. و از این مقوله است: «و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشتهاند» (صدای پای آب)، برای آنکه خود در حسرت گذشتههاست. در «ما هیچ، ما نگاه» جزییات خانه و باغ کودکی را یاد میکند، چنانکه در «اتاق آبی» هم چنین است، و مثلا از اینکه دیگر کسی نیست تا آب حوض آن خانه را عوض کند، ملول است.
به نظر من لطف کلام هم در این است و همین دقیقه است که عرفان او را جذاب و امروزی کرده است، زیرا او را چون خود انسانی عادی و امروزی مییابیم که همین عواطف و احساسات ما را دارد، منتها از سخنان عرفانی لذت میبرد و در دنیای آرمانی میخواهد چنان باشد. حال آنکه در متون عرفانی کهن ادعا این است که گوینده واقعا چنان است که میگوید، در آسمانهاست و با زمین و زمینیان فاصله دارد و این او را از جرگه انسانهای عادی و زندگی ملموس دور میکند.»
محمدرضا شفیعی کدکنی نیز در کتاب «ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت» به ریشههای غیرایرانی عرفان سهراب سپهری اشاره میکند: «یکی از درونمایههای جالبی که در این دوره (دورهای که شفیعی کدکنی آن را دوره اوجگیری مبارزه مسلحانه نامیده است - از حدود 1340 تا 1349) وجود دارد، ظهور نوعی عرفان است که هیچ ارتباطی با تصوف سنتی و سلفی ما ندارد، بلکه کم و بیش تحت تأثیر تصوف بودایی و تصوف شرق دور- چین و ژاپن – است. نمونه کامل این گرایش سهراب سپهری است... شعر سپهری از نوعی عرفان غیرایرانی و غیراسلامی مایه میگیرد. به هر حال، پناه بردن به نوعی تصوف وجود دارد، اما نه آن تصوف سنتی بلکه تصوفی که از خود شاعر میجوشد و ریشههایش بیشتر در شرق دور و هند است.»
سهراب سپهری پانزدهم مهرماه 1307 در کاشان به دنیا آمد. اولین مجموعه شعر او با نام «مرگ رنگ» در سال 1330 منتشر شد. «زندگی خوابها»، «آوار آفتاب»، «صدای پای آب»، «شرق اندوه»، «حجم سبز»، «ما هیچ، ما نگاه»، «در کنار چمن» و «هشت کتاب» از آثار این شاعرند. سهراب علاوه بر شعر، به نقاشی هم به صورت حرفهیی میپرداخت. از نقاشیهای او نیز میتوان به تابلوهای «طبیعت بیجان» (۱۳۳۶)، «شقایقها، جویبار و تنه درخت» (۱۳۳۹)، «علفها و تنه درخت» (۱۳۴۱) ، «ترکیببندی با نوارهای رنگی» (۱۳۴۹)، «ترکیببندی با مربعها» (۱۳۵۱) و «منظره کویری» (۱۳۵۷) اشاره کرد.
سهراب سپهری در غروب اول اردیبهشتماه سال 1359 در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطانعلی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی این شاعر و نقاش است.
کد مطلب: 38760