به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۳۱ - ۱۸:۳۸
 
۸
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۵/۱۵ ساعت ۰۰:۰۵
کد مطلب : ۱۱۳۰۱۵
در مجالس شورای ملی چه گذشت؛

عاقبت ناخوش پادشاهانی که در خواب رفتند

گروه سياسي: وقتی محمدبن طاهر حاکم خراسان در کاخ نیشابور خفته بود، یکی از دوستداران او از راه رسید و به دربان گفت با امیر کار دارم و کار فوری است؛ باید حضورا صحبت کنم، دربان اجازه نداد و گفت فعلا امیر خواب است و نمی‌شود او را بیدار کرد، آن شخص از در بیرون که می‌رفت سوار بر اسبش می‌شد و گفت: من رفتم ولی کسی می‌آید که امیر را از خواب بیدار کند؛ احمدبن‌فضل راست می‌گفت که آمده بود خبر بدهد یعقوب لیث پشت دروازه نیشابور رسیده‌ است و یعقوب چه زود شهر را گرفت.


بعد از پایان جلسه سلام نمایندگان به مظفرالدین شاه، - مجلس را به احترام مظفرالدین شاه «دارالظفر» می‌خواندند- نمایندگان به مدرسه نظام رفتند تا به ریاست صنیع‌الدوله مجلس شورای ملی در ایران کار رسمی‌اش را آغاز کند. اتاق مدرسه نظام که شد ساختمان موقت، جمعیت وکلای در آن رفتند و خدا می‌داند صنیع‌الدوله چقدر به زحمت می‌افتاد تا به این جمعیت بفهماند که آداب مجلس یعنی چه!

مجلس هنوز آیین‌نامه نداشت و صنیع‌الدوله برای اداره‌اش یاد می‌داد که وکلا با خدم و حشم و قلیان به مجلس نیایند. احتشام السلطنه هم مامور شده بود در ذهن وکیلان فرو کند در مجلس روی قالیچه و با تشکچه و بالشتی زیرِ دست نمی‌توان نشست و آداب مجلس، جلوس بر صندلی است و نیز، وکلا با صدای بلند هنگام احوالپرسی با یکدیگر تعارف نکنند و قبل از صحبت از رییس اجازه بگیرند و هر زمان که خواستند بحثی نکنند و بگذارند هر صحبتی و درخواستی به نظم باشد.

مجلس اول؛ آداب‌ندان اما سربلند

همین مجلس اول که حتی آداب نمی‌شناخت و تازه آداب‌ می‌آموخت در تاریخ سربلند است که استقلال داشت و با همین استقلال بود که هنوز حکم شاه خشک نشده بود با استقراض بیست کرور تومان از خارج برای مخارج دولت مخالفت کرد و‌‌‌ همان ابتدا بانک ملی را از کیسه خودشان بنا کردند تا زیر منت بانک خارجی نباشند. کم نبودند زنان فقیری که طلاهای کوچک و اندک خود را می‌آوردند تا کمکی کرده باشند.

همین مجلس آداب ندان اما در خیال آزادی بود و به هر بی‌آدابی و بی‌اجازۀ رییس سخن گفتن، توانست آصف الدوله حاکم خراسان که در کار فروش دختران ترکمانی بود را از مقامش عزل کند و کامران میرزا وزیر بی‌تدبیر جنگ و ظل السلطان حاکم خونریز اصفهان را هم به سرنوشت آصف الدوله دچار کند.

همین مجلس است که حاجی سیدنصرالله نمایندۀ وعاظ در آن اولین نطق آزادی را می‌گفت: «باید طوری باشد که آزادی در نطق باشد تا هر کس هر چه می‌داند با استدلال بگوید...، البته هر مطلبی را منکر و مخالفی است، اگر کسی حرفی بزند که به نظر اولیه منافی باشد، مخالف مجلس و ملت قلمداد می‌شود و این مطلب موجب سلب امنیت و اطمینان است.» آن سو‌تر؛ چند صندلی دور‌تر حاج میرزا علی آقا مجتهد نماینده خراسان بود که تفسیرش را از حاکم و وزیر چنین گفت: «در سابق وزیر و حاکم یک معنی داشت و حالا معنی دیگر، حالا وزیر و حاکم کسی را می‌گویند که قانون مجلس را به محض اینکه به او دادند اجرا کند.»

وقتی محمدعلی شاه در تاجگذاری‌اش حتی یک نماینده هم دعوت نکرد، مارلینگ سفیر انگلیس در نامه‌ای به لرد‌گری وزیر خارجه بریتانیا نوشت که «ایران آمادگی حکومت مشروطه را هنوز ندارد و تا دو نسل دیگر هم هم آمادگی پیدا نخواهد کرد.» انگلیس و روس شک نداشتند که این حکم هم به سان هزاران حکم دیگر اندکی بعد فراموش می‌شود.

مجلس دوم؛ پرتاپ توپ و شورش شاه

مجلس دوم سخت در کار قانون انحصار نمک و مالیات بر وسایل نقلیه و تعرفه مخابرات و قبول و نکول بروات تجاری و قانون حمل اسلحه بود که ناگهان شاه شورید و رسید کار لیاخوف و مجلس و باغشاه و... شد آنچه شد و نباید می‌شد.

پایان کار اما این نبود و چندی بعد همین پادشاه تبعید شد و تلاش همسرش ملکه جهان در نجف هم نتوانست او را باز گرداند و آن زمان بود که دوباره قصد بازگشت کرد و لشکر کشید و باز هم چیزی عایدش نشد و‌‌‌ همان مستمری ماهانه‌اش هم قطع شد و احتمالا شاه نگونبخت در دل می‌گفت کاش‌‌‌ همانگونه که وعده کرده بود قلماً یداً قدماً سراً و جهراً حامی اساس مشروطیت می‌ماند که نماند و این شد اولین گوشمالی تاریخ برای آنکه مجلس نمی‌خواست.

گوشمال بعدی تاریخ نصیب رضاشاه شد و بعدترش محمدرضا شاه؛ که آن دو هم مجلس نمی‌خواستند پس فرمایشی‌اش کردند؛ چه اینکه رضاخان مجلس را آنجا فقط آنجا خواست که رای به انقراض قاجاریه بدهد و دیگر به دردش نخورد و خدایارخان نامیِ پر خشونت را نزد نمایندگان فرستاد تا به تهدید و تطمیع وکیلان را از تحصن بازدارد.

این مجلس در کار تصویب قانون تجارت بود و الغای القاب و قانون سجل احوال تبدیل بروج به ماه‌های فارسی، اما به اجبار به بررسی پایان قاجار نشست تا رضا -فرمانده کل قوا- را سرسلسله پهلوی کند؛ مجلسی بود که چندان باج نمی‌داد و زمانی موتمن الملک رییسش، رضاخان را از کار خشونتش در مجلس ترساند که «تو رسمیت نداری، الان تکلیف تو را معلوم می‌کنم که تو از کجا رییس دولت شده‌ای» تا رضاخان دست و پایش را جمع کند و عذرخواهی کند. زمانی هم که مصدق می‌خواست نمایندگان را به مجلس بکشاند تا از قانون اساسی دفاع کنند می‌گفت «به توپچی و سرباز ده سال مواجب می‌دهند که یک روز شلیک کند، اگر نکرد انجام وظیفه نکرده است، به وکیل هم مواجب می‌دهند که یک روز به کار مملکت بخورد و از قانون دفاع کند، اگر روزی بخواهند قانون را نقض کنند؛ وکیلی که از دفاع خودداری کند در حکم‌‌‌ همان توپچی است که انجام وظیفه نکرده است.» و عاقبت مجلس که کسی را جز رضاخان برای تامین امنیت نمی‌شناخت اعلام آغاز پهلوی کرد و چندتایی هم آنقدر تند رفتند که نشانش‌‌‌ همان سیلی بهرامی به گوش مدرس به تحریک تدین شد، سیلی‌ای که هم پایان قاجاریه شد و هم پایان جمهوریت!

مجالس سوم تا ششم؛ عافیت باشی !!

از آن پس، مجلس ششم تا هفت مجلس بعد چنان فرمایشی شد که انگار اصلا نبود، آنچنان که در‌‌‌ همان مجلس‌ها نماینده‌ای طی چند سال وکالت وقتی پیشخدمت مجلس به بغل دستی او آب داده بود گفته بود «عافیت باشی»! این تنها حرف او در کل سال‌های وکالت بود، مدرس هم در نقد تقلب مجلس ششم که حتی یک رای هم نیاورده بود می‌گفت: من خودم به خودم رای داده‌ام که! پس‌‌‌ همان یک رای من چه شد؟ چرا خوانده نشد؟

و عاقبت ... خروج رضاشاه

پس از محمدعلی شاه چند سالی بعد رضاشاه هم عاقبت خفه کردن صدای مردم و مجلس را دید و پیش از رفتن شعر «مرده بادا پادشاه صیفی‌کارِ بادمجان فروش» را هم از زبان گویندگان رادیوی بی‌بی‌سی فارسی شنید و همراه با راننده‌اش صادق خان انشاء رفت تا فروغی که شش سال پیشترش، زن ریش‌دار خطاب شده بود، اینبار به التماس و قسم رضاشاه قبل از رفتن به مجلس بیاید تا به قولش در حق فرزند شاه عمل کند.

در مجلس فروغی حرف‌هایش را گفت و آخر هم خواست وکلا حرف‌هایشان را بگذارند برای بعد! عجب آنکه‌‌‌ همان کسانی نپذیرفتند که تا صبحش به چاکری رضاشاه مفتخر بودند؛ علی دشتی و آقا سیدیعقوب انوار؛ که می‌خواستند اجازه خروج رضاشاه را از کشور لغو کنند تا به جنایاتش رسیدگی شود و تکلیف جواهرات سلطنتی را هم که رضا شاه با خود برده است، معلوم کنند.

محتشم السلطنه دستور ختم داد و چند روز بعد محمدعلی روشن از تماشاچیان مجلس که زمانی در حبس دوران رضاشاه بود، وقتی صحبت فروغی درباره اشغال ایران تمام شد که «حوایجی دارند، می‌آیند و می‌روند، کاری به ما ندارند» سنگی به سوی فروغی انداخت و خشمگین از نخوردن سنگ، به سویش رفت تا خفه‌اش کند!

کار مجلس سیزدهم تمام شد و محمدرضاشاه پادشاه دوم پهلوی شد و فروغی به خانه رفت تا همراه حبیب یغمایی شاهنامه تصحیح کند.

مجلس چهاردهم؛ مصدق رای اول تهران

مجلس چهاردهم وقتی در سال بیست و دو افتتاح می‌شد که بزرگ‌ترین مژده‌اش برای مردم رای اول مصدق بود و نوید جلوس نمایندگان حقیقی مردم و‌‌‌ همان آغاز کار با مخالفت با اعتبارنامه آن سید جیمبو –سیدضیاء– که پس از بیست سال اقامت در خارج که بیشترش به کشاورزی در فلسطین گذشته بود شروع شد و با ممانعت از قرارداد گس-گلشاییان ادامه یافت و با مخالفت با ورود مستشار و لغو اختیارات میلسپو رییس امریکایی مالیه و غائله آذربایجان پایان یافت.

مجلس پانزدهم و بازی قوام

اگر نبود مجلس چهاردهم و پانزدهم سخت می‌شد گفت وضع آذربایجان چه می‌شد. قوام هر چه می‌کرد باز نیازمند مجلس بود آخرکار؛ او که ظرافت به خرج می‌داد و زمان می‌کشت به ضرر استالین، هر لحظه دستوری می‌داد و ساعتی بعد بی‌اثرش می‌کرد و پای قراردادی امضایی می‌زد تا ارتش سرخ از ایران خارج شود. مجلس که از فترت درآمد، قوام چندتایی ناگفته رو کرد و از نمایندگان خواست هیچکدام از قرارداد‌ها را تایید نکند و آخر هم ارتش سرخ از ایران خارج شد.

سال‌ها بعد محمدرضاشاه در قضیه بحرین که بهای آن خرید اسلحه بود و ژاندرمری خلیج فارس، وقتی تاییدِ رفراندوم را مشروط کرد به تصویب مجلس، با لبخند انگلستان روبرو شد که می‌دانست مجلس را شاه و دربار چیده و تایید مجلس طنز بیهوده‌ای بیش نیست. آخر هم بحرین جدا شد و صدایی از کسی بلند نشد و تنها صدا از فروهر و حزب ملت ایران بود که او هم در مجلس نبود؛ دیگری پزشک‌پور در مجلس بود که او هم آنقدر تنها بود که اثر نکرد.

آن زمان که محمدرضاشاه آنقدر جان نگرفته بود که جانِ مجلس را بگیرد، مجلس پر بود از صدای ملت و حسین مکی هم نطق تاریخی و طولانی خود را تا ساعتی گذشته از بامداد می‌گفت و متن کار شده حسیبی و مستوفی را درباره نفت که تمام کرد پیام پیرمحمد احمد آبادی -مصدق- را هم به مجلسیان داد تا مجلس سراسر شور بشود و امید.

افتخار ملی شدن صنعت نفت بر سینه مجلس شانزدهم

مجلس چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم هم چنین بود و شاید اگر رزم آرا هم با سه گلوله خلیل طهماسبی کشته نمی‌شد، بعید بود می‌توانست روی در روی آن مجلس بایستد، باری نشان افتخار ملی شدن صنعت نفت هم پس از پنجاه سال ماند بر سینه مجلس شانزده.

اما بعد از شاه پدر و پیش از شاه پسر -رضا شاه محمد رضاشاه- یکی دیگر هم به اشتباهی هرچند استراتژیک از قدرت مجلس کاست و تا پای انحلالش رفت که او هم عاقبت خوشی ندید؛ او‌‌‌ همان مصدق بود که چند سالی جهان را به لرزه آورد و بعد از کودتا سه سالی در زندان ماند و ده سال آخر را در انزوای احمدآباد مدرسه‌ای ساخت و درمانگاهی؛ گاهی هم عرض جواب می‌نوشت در حاشیه کتاب «ماموریت برای وطنم» که شاه نوشته بود.

کودتا که شد، ماند غرامت نفت انگلستان. هر مجلس که آمد صدایی از مردم نداشت و در فکر خسارت شرکت نفت انگلیس بود که عاقبت هم تصویب شد ۱۴۳ میلیون لیره ناقابل برابر با ۴۰۰ میلیون دلار به انگلیس پرداخت شود و‌‌‌ همان طرح نفتی پیش از کودتا با نام مستعار کنسرسیوم عینا اجرا شد تا همچنان با مجلسی خالی از صدای ملت، کماکان ببرند از کیسه ملت. جایزه مخالفان و دشمنان جبهه ملی و وکیلان درباری هم در مجلس بعد شد نمایندگی سنا، تا جمال امامی و علی بهبهانی و حسن اکبر و سیدحسن امامی و جواد بوشهری و... از این به بعد قبل از نامشان کلمه سناتور قرار بگیرد.

قانون «از کجا آورده‌ای» بر ایستگاه اتوبوس!

همین مجلس نوزدهم بود که قانون «از کجا آورده‌ای» در آن تصویب شد و این قانون به اینجا ختم شد که مردم نامش را بگذارند بر ایستگاه اتوبوسی کنار ساختمان بزرگ سرلشکر حاجعلی کیا فرمانده مهندسی ارتش که گویا از راه مقاطعه کاری‌های مشکوک ساخته بود.

قانون اساسی در سال‌های مجلس فرمایشی بار‌ها تغییر کرد، زمانی رضاشاه بر سر ازدواج محمدرضا و فوزیه خواهر ملک فاروق پادشاه مصر، مجلس را واداشت تفسیری مطلوب از ترکیب مادرِ ایرانی الاصل برای ولایتعهدی نوه‌اش بدهد و زمانی هم بر سر سن قانونی ولیعهد و انتخاب شهبانو نائب السلطنه عوض شد. عده‌ای سن را هجده می‌گفتند، عده‌ای نوزده، عده‌ای بیست و دو و برخی بیست و پنج. عاقبت بیست سال تصویب شد و حتی کلامی از شرط لیاقت گفته نشد تا یک روز مجلس به همین کار صرف شود. مجلسیان هم خوشحال که چنین تغییراتی در عصر آنها و در سایه همایونی رخ می‌دهد؛ همان مجلسی که عبدالله ریاضی رییسش، به این مباهات می‌کرد که تنها منویات ملوکانه را برآورده می‌کند؛ منویاتی که یکی یافتن لقب برای پادشاه بود و «علم» کلی ادیب و ادبیاتی را مامور کرده بود به این کار تا از این میان پیشنهاد رضا‌زاده شفق بر دل شاه بنشیند و لقب آریامهر انتخاب شود.

آن هنگام که لقب آریامهر برای تصویب در مجلس خوانده می‌شد، رضا علوی نماینده دانشگاهیان در کنگره آزادمردان و آزادزنان مخالفت کرد تا زهره مجلس را آب کند آنگاه که گفت «مگر در شاهدوستی ما شک بوده که لقب آریامهر انتخاب شده؟ آریامهر نور سرزمین آریاست و پیشنهاد می‌کنم لقب جهانمهر انتخاب شود» عبدالله ریاضی نفس راحتی کشید و گفت این لقب پیش از این به تصویب دربار رسیده و نیازی به بحث اضافی ندارد!

بیست و چهار مجلس تا انقلاب

به گزارش ایلنا، تا انقلاب سال پنجاه و هفت، بیست و چهار مجلس آمد و رفت و محمدرضاشاه آنقدر زنده ماند تا هم بفهمد مجلس واقعی مردم در راس امور است و هم ببیند سرنوشتش با آن پادشاه که مجلس را نمی‌خواست و توپ بست و آن یکی که فرمایشی‌اش کرد یکی است؛ عاقبت ناخوش پادشاهانی که در خواب خوش رفتند!

گفته‌اند: «وقتی محمدبن طاهر حاکم خراسان در کاخ نیشابور خفته بود، یکی از دوستداران او از راه رسید و به دربان گفت با امیر کار دارم و کار فوری است. باید حضورا صحبت کنم، دربان اجازه نداد و گفت فعلا امیر خواب است و نمی‌شود او را بیدار کرد، آن شخص از در بیرون که می‌رفت، سوار بر اسبش می‌شد و گفت من رفتم ولی کسی می‌آید که امیر را از خواب بیدار کند. احمدبن‌فضل راست می‌گفت. آمده بود خبر بدهد یعقوب لیث پشت دروازه نیشابور رسیده‌ است و یعقوب چه زود شهر را گرفت.»

یادداشت: فرهاد فرزاد