به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۰۹ - ۲۱:۵۸
 
۱۵
تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۴/۱۰ ساعت ۰۸:۱۰
کد مطلب : ۸۲۵۸۸
نقدی بر نگرش‌هاي «سیاه و سفید»ي ما

سهم ما در برپایی تمدن نو کجاست؟

مقاله وارده
گروه مقالات: گاندي می‌گويد: در انسان نيرويي عاليتر از طبيعت وحشي و غاصب وجود دارد. اين نيروي روحي در قبال طغيان و مظالم به مثابه نور در مقابل ظلمت است، همین نیرویی که به ما کمک مي‌کند در برابر شرارت‌هاي بی شمار حاصل از تنگ دستی بشر در برابر طبیعت غدار و عداوت‌هاي انسانی برخواسته از تعلقات حیوانی ایستاده و چیره گردیم و اگر توانستیم به تغییر شرایط در جهت بهبود وضعیت محیط طبیعی گام برداریم، هرچند به سختی که نیاز رسیدن به سعادت عبور از صخره‌هاي تنگ چشمی و مرارت است...سياست و اقدامات اين نيروي روحي بر تدبير و حكمت قائم است...و باعث توسعه مدنيت اخلاقي در جهان می‌گردد كه اگر چنين نمي شد بايد نوع انساني چون ديگر انواع بجاي ایجاد پايه هاي تمدني درخشان به قلع و قمع خود می‌پرداخت كه چنين نيست و زيباييهاي پيرامون ما عليرغم كج مداريها‌ي زمانه‌هاي عسرت غير قابل انكار است...

بعد از این مقدمه که عالم آرای کلام من از گاندی است آنچنان که من شناختم،که من کجا و گاندی بزرگ ؟! که جسم و جان بشر در همیشه تاریخ به این فرزانگان بی بدیل مدیون بوده است و قله معرفتی اگر فتح گردیده به واسطه وسعت فضیلت و علو طبع هم اینان بوده که خشت خشت بنای تمدن انسانی بر زمین از شیره جان این سالکان طریقت عشق و اخلاق نیرو گرفته است والا از دونان دنیا دوست و منفعت طلب جز جنگ و بدعهدی و پیمان شکنی بدست نیاید!...

و اما ایران ما در اندیشه مدنی و اخلاق حکیمی خود بر گرفته از این جغرافیای شکننده و به واسطه سخت جانی طبیعت این سرزمین و لاجرم سخت‌کوشی و پالایش درونی این مردم قانع، که سرآمدانی در عالم علم و اندیشه و اخلاق کم نداشته‌اند...در همیشه تاریخ اهل فضل و دانشش! فرهنگ و ادبیات جهان را به خرد فردوسی و حکمت نظامی و اخلاق سعدی و عرفان مولانا مزین کرده‌اند و لاجرم جهانی را مدیون این همه نیک‌اندیشی کرده‌اند و البته این همه اتفاق مبارک و میمون مربوط به گذشته است و همه مي‌پرسند و مي‌پرسیم امروز در کجای قافله تمدن بشری قرار داریم و دستاوردهای امروز و همچنین سهم ما در برپایی تمدن نو کجاست...؟

چرا هنوز هم بعد از عبور از دو قرن مجاهدت ملی یعنی از همان اواسط قرن 19 میلادی تاکنون و طی پستی و بلندی‌هاي بسیار در چنبره نگرش سیاه و سفید خویش گرفتاریم و بابت این بینش سلبی نسبت به این فلات مهین و مردمش هزینه‌هاي بسیاری بر مردم و میهن تحمیل کرده ایم، راستی آیا درخلوت با درون خویش نقش خود را راست یعنی آنچنان که هست باز نموده ایم و در برابر آیینه به خود شکنی آنچه باعث مانده‌گی ما شده است پرداخته ایم...؟

... جهانی را نظاره گریم که با اسباب علمش دو اسبه پیش مي‌تازد و در قید امر و زید هیچ کس نیست و فراخ روی او همه هستی ست و لذا با تکیه بر علم و تجربه طی طریق توسعه را در پیش گرفته و ما هنوز در پیچ ابتدای آن مفاهیم ابتدایی، معلقیم و در تقسیم جدید الورود انسانی و غیر انسانی آن گرفتار و به صورتی نامتوازن خود بزرگ بینی هستیم که سخت در حال خود زنی خویشیم... واقعیت اما اینکه توسعه فقط یک شیوه زندگی نیست بلکه نوعی نگاه همه جانبه به فرهنگ و تمدن است که همه زوایای زندگی را شامل می‌گردد.

مثلا شما نمی توانی سوار بر هواپیمای پهن‌پیکر طی عرض کنی اما در همان حال رویای شترسواری دولا و پهنا رادر سر داشته باشی و یا در سیاه چادر از طریق اینترنت و ماهواره به آن سوی دریاها مرتبط باشی اما هنوز هم اگر گوسفندت که سیاه زخم گرفت با مهره مار بخواهی درمانش کنی، اینها اندکی از درد جانکاهی ست که ایرانی خواستار سرفرازی را رنج مي‌دهد....نباید که گاهی برای اثبات نداشته‌ها به ستیز با دانش پرداخت...باید که اسباب مادی علم را در همه عرصه‌ها فراهم آورد تا قافله این تمدن دیر پا از مسیر درست به کج راهه نیفتد.

باری راست ودروغش بماند براي زماني كه نمي داني چه كسي راست گفت و چه كسي دروغ! اما از هرچه بگذريم آنچه حقيقت دارد اين است كه ما به زیر و بم خود در همه ابعاد سياه و سفيد نگاه می‌كنيم نگاهي كه در مناسبات در همه احوال به گزينه خير و شر از منظر تمايل ذهني خودمان می‌رسد و آنگاه با اين نظر به بسط اين تفكر می‌پردازيم كه هركه با ما نيست برماست.

تفكر غالبي كه عليرغم تحولات بي شمار در سطوح اجتماعي همچنان با تكيه بر اهرم هاي قدرت يكه تاز مانده و در منازعات بوجود آمده طي قرن‌ها شايد هميشه دست بالا را داشته و با ملاك هاي خود ساخته به حذف هر انديشه اي پرداخته كه به احساسش تلنگري هرچند كوچك زده و بويي هرچند ضعيف از نقد را به مشام رسانده، و تازه دير زماني كه نقد ي در كار بوده به دشنه بلای غدران گرفتار آمده و لذا چونان شمشیری در هم شکسته به غلاف ترس نقاد پناه برده که اگر هم نمی برد دیگر آن نقد و نقاد منصفانه نیود بلکه در خدمت تمجید و تکریم بود....

بايد گفت كجاست تاريخ نويس فرهيخته‌ای چون بيهقي كه عالم آراي جان شود....که رنج بی پایان حسنک وزیر را هنگامی که پای میز محاکمه و قضاوت ناعادلانه قاضی در میدان شهر نیشابور ایستاده است همه اندوه جانفرسای نیشابوریان را در سینه اهل خرد نه آن روز که تا امروز به شعله و آه و افسوس مي‌کشاند، که در تاریخ این سرزمین آتش آه دل سوختگان کم به هوا بر نخواست همچنان که از حسنک وزیر تا امیر نظام راهی نبوده است...راستی به تعبیر ابوالحسن بیهقی در میانه‌ تاریخ چنین سخن‌ها از برای آن آرَم تا خفتگان و به دنیا فریفته‌شدگان بیدار شوند و هر کس آن کند که امروز و فردا او را سود دهد..........

به هر جهت سرنوشت جامعه منتقد وانتقاد پذیر روشن است زیرا هرچه باشد فاعل آن در همه حال پاسخگوی اعمال بد و خوب خویش خواهد بود و قانون را به مدد خود خواهی افراد و باندهای مجهول قدرت فرا نمی خواند بلکه به افراد و نهادهای قانونی چون احزاب و سازمان‌هاي مدنی امکان دفاع از مکونات و منویات روشن خویش را مي‌دهد که از ویژه گی‌هاي نقد پذیری تقید به قانون است.

پس داشتن قانون، اساسی ترین موهبت در زندگی بشر است که اگر جدی گرفته شود راه بر اعمال نابهنجاریها در همه جنبه‌ها‌ي حیات اجتماعی مسدود می‌گردد و امکان فراغ بالی در سیر برای همه اقوام و نحله‌ها فراهم مي‌شود تا طی طریق پیشرفت و توسعه به تناسب شایسته گی برای همه افراد جامعه جدا از تعلقات از پیش ساخته هموار گردد، اما توجه باید داشت که مشکل از جایی شروع مي‌شود که برای بعضی‌ها نقد را به تکریم داشته‌ها و نداشته هایشان تعبیر مي‌کنند و بر طبل و هیمنه قدرتی مي‌کوبند که با آن هل من مبارز مي‌طلبند و این آغاز فراموشی خود خواسته نقد منصفانه است، لذا چون عروس نقد! به زیور تملق و مداهنه مزین گردید، جایی برای نمایش و به کرسی نشستن حرف حساب نمی ماند و ابزار‌هاي جانبی چون بی انصافی در قضاوت و مبالغه در توصیف قدرت جای گفتگو و مقصد اهداف اخلاقی قابل عرضه را مي‌گیرند.

و اینجاست که پایه‌هاي صعود و صعوبت در روابط اجتماعی چون چوب موريانه خورده اي با تلنگر بند انگشتي و يا عبور اندك نسيمي تا می‌خورد و می‌شكند، تجربه تاريخي اين نگرش عليرغم عمر كوتاه تاريخ مدون بشر بارها و بارها تكرار شده اما هيچ گاه درس عبرتي نگرديده است كه باعث مردي و سالاري گردد.
کی ببینم چهره زیبای دوست؟ /کی ببویم لعل شکر خای دوست؟
کی بر افشانم به روی دوست جان/کی بگیرم زلف مشک‌آسای دوست؟ عراقی
ماهشهر- تیرماه 1394 علي ربیعی (علی بهار)