به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۰۹ - ۱۲:۲۵
 
۷۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ساعت ۱۴:۲۳
کد مطلب : ۳۹۴۲۴

يک اتفاق تکان‌دهنده در تهران / تصاویر

گروه جامعه: روز چهارشنبه اندکی پس از ظهر، همزمان با غرش رعد‌ و‌ برق در آسمان پایتخت و آغاز بارش ناگهانی، پایتخت‌نشینان در خیابان‌های خیس تهران نظاره‌گر سایش قطره‌های ریز و تند باران بر سر شهر شدند. در خیابان ولیعصر تهران اما لغزندگی زمین، لذت بارش بهاره را زائل کرد.
خبرنگار قانون با این مقدمه می‌نویسد: «عابری جوان و هدفون به گوش و بی‌حواس ... موتورسیکلت‌سواری لعنت‌گویان به‌ این بارش بی‌مقدمه و عجول برای رسیدن به محل کار ... رسیدن همزمان‌ این دو به تقاطع ... و تصادفی برق‌آسا که عابر جوان را زیر چرخ‌های موتور به زمین انداخت.

پشت پنجره دفتر روزنامه، چشم‌هایی که تا لحظاتی قبل بارش قطره‌ها را دنبال می‌کردند، حالا نفس‌بریده به حادثه‌ای که پیش چشمشان رخ داده بود خیره مانده بودند. پسرک تکان نمی‌خورد. صداها پشت پنجره تکرار می‌کردند: «تکون نمی‌خوره ... تکون نمی‌خوره ...» موتورسیکلت‌سوار جوان در صحنه مانده بود. گویا اورژانس خبر می‌کرد و همزمان وحشت‌زده بالای سر پسرک‌ این‌سو و آن‌سو هم می‌رفت. لب‌هایش به تندی تکان می‌خوردند. عاقبت پسرک تکان خورد، صورتش توی هم مچاله شد. سرش را حرکت داد و با درد بالا آورد. جوی کوچک خون زیر سرش با آب باران راه گرفت. عکاس روزنامه از در دفتر بیرون دوید ...



پرده اول ... یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان!
اورژانس هنوز نرسیده. عکاس روزنامه بالای سر پسرک‌ ایستاده. دورش را سه چهار نفری گرفته‌اند که یکی از آنها همان موتورسیکلت‌سوار وحشت‌زده است. دو سه نفر دیگر‌ ایستاده اند و نگاه می‌کنند. بقیه مردم حتی نمی‌ایستند، نگاهی می‌اندازند و به سرعت رد می‌شوند بی‌آنکه دغدغه‌ای گریبانگیرشان شود. بیشتر از دغدغه، عجله دارند چون حالا باران به شدت تند شده و یک لحظه‌اش برای خیس شدن از سرتا پا کافی است ... کاری به کار پسرک کم‌سن و سالی که افتاده کنار جدول خیابان و هر آن ممکن است اتوبوس‌های خیابان ولی‌عصر با یک خطا سرش را له کنند، ندارند.

برای نمونه حتی یک ماشین نمی‌ایستد، حتی یک نفر محض کنجکاوی نمی‌پرسد که‌ این بچه وسط خیابان زیر این باران تند که حالا مثل یک چاله دورش را گرفته چه می‌کند! اورژانس همچنان نرسیده. پسرک را از ترس آسیب مغزی نمی‌شود تکان داد، حتی نمی‌شود اندکی جا به جایش کرد. سرش هنوز خون‌آلود است. دراز به دراز توی آن چاله آب، زیر بارش سیل‌آسا افتاده و رفته‌رفته به‌شدت به لرزه می‌افتد. مردم می‌آیند و می‌روند. حتی کسی برای فیلم گرفتن هم نمی‌ایستد. گویا اتفاقی عادی رخ داده و همه به آن عادت داریم. انگار نه انگار که یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان ...



پرده دوم ... 20 دقیقه بعد
20 دقیقه از زمانی که پسرک دراز به دراز کنار خیابان شلوغ ولی‌عصر افتاده می‌گذرد که آمبولانس از راه می‌رسد. برخلاف مردم که به شدت عجله دارند، پزشکان اورژانس به هیچ‌وجه عجله ندارند. خونسردی بارزترین خصیصه‌ای است که از چشم‌هایشان می‌خوانی. مصدوم خیس را که حالا از شدت لرز دندان‌هایش به هم می‌خورد، روی برانکارد به ماشین انتقال می‌دهند. از عکاس می‌خواهند که عکس برندارد، مثل همیشه در جواب دیرکردشان می‌گویند که به موقع آمده‌اند و از تو می‌پرسند چه نسبتی با مصدوم داری که‌ اینقدر سوال می‌پرسی.

می‌گویی خبرنگارم و نمی‌دانی چه سرّی در‌ این جمله است که خنده به لب پزشک می‌نشاند. با همان خنده می‌گوید: «چی می‌خوای بنویسی خانوم؟ می‌بریمش بیمارستان دیگه ... بفرمایید، داریم می‌بریمش.» در کشویی آمبولانس را می‌بندد و پشت در گم می‌شود.



پرده سوم ... 20 دقیقه بعدتر
به دفتر برمی‌گردی و پشت میزت می‌نشینی تا شرح واقعه را بنویسی اما می‌شنوی که آمبولانس هنوز‌ ایستاده. سرک می‌کشی و می‌بینی که ماشین هنوز همان جاست و در آن بسته. همه می‌پرسند: «پس چرا نمی‌رود؟» همه نگران حال پسرک هستند اما آمبولانس گویا خیال حرکت ندارد. معلوم نیست پشت آن در چه خبر است. می‌نشینی و کمی‌ بعد دوباره بر می‌خیزی و سرک می‌کشی و می‌بینی هنوز همان جاست. کفر همه بالا آمده. بار دیگر پایین می‌روی، در‌ این فاصله پلیس هم از راه می‌رسد و جمع خونسرد را تکمیل می‌کند.

در پشت آمبولانس حالا باز است. موتورسیکلت‌سوار جوان همچنان رنگ‌پریده است و داخل ماشین بالای سر مصدوم نشسته. دو طرفش دو پزشک اورژانس نشسته‌اند که کارهایی انجام می‌دهند و همزمان با پلیس صحبت می‌کنند. یکی‌شان پایین می‌آید و با پلیس پچ‌پچ می‌کند. صورت پسرک پیدا نیست اما بدنش را می‌بینم که لباسی به تن ندارد. می‌پرسم حال مصدوم چطور است و پس چرا حرکت نمی‌کند؟ جواب نمی‌دهند. دوباره می‌پرسم. پزشک بی‌حوصله است: «خانوم چی می‌خوای؟ من که نمی‌تونم‌ اینو بذارم‌ اینجا برم.» به موتورسیکلت‌سوار اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد: «باید بره کلانتری، نمی‌شه که بذارم بره، باید تحویلش بدم.» دوباره به سمت پلیس برمی‌گردد که می‌پرسم اگر در‌ این فاصله برای مصدوم اتفاقی بیفتد چه؟ آن هم مصدومی‌که 20 دقیقه زیر آب باران افتاده بوده و خون از سرش رفته. باز می‌خندد: «20 دقیقه؟ ... تو آب؟ ... کی گفته؟» بعد خنده اش را می‌خورد و ژست می‌گیرد: «خواهرم، اگه من تشخیص بدم علائم حیاتی مریض ضعیفه یا‌ اینقدر بدحاله که باید سریع منتقل بشه مطمئن باش‌ اینجا نمی‌مونم.‌ این حالش خوبه چیزیش نیست.» در تمام مدتی که کنارش می‌ایستی و حرف می‌زنی همین‌ها را یک ریز تکرار می‌کند. عاقبت پس از‌ اینکه چک و چانه‌هایش را با تو و پلیس می‌زند، می‌پرد داخل ماشین و می‌گوید: «برو دیگه خواهر من ... کارتو که کردی، خبرتو که گرفتی، صدا هم که ضبط کردی. برو.» یک بار دیگر در را می‌بندد و پشت آن گم می‌شود.



پرده چهارم ... من زدم، من به هیچ کس نزدم
موتورسیکلت سوار را تحویل پلیس داده‌اند. چشم‌هایش پر از وحشت است. تا لحظه آخر بالای سر مصدوم مانده و با‌ اینکه می‌توانسته اما نرفته. دوستش را خبر کرده که تنها نباشد اما چشم‌هایش پر از ترس است. دوستش برای او که موش آب کشیده شده لباس آورده. حواسش نیست. لباس را برعکس پوشیده است. می‌پرسم: «خوبی؟» جواب نمی‌دهد. دوباره می‌پرسم: «چطور شد که زدی بهش؟» حواسش نیست. می‌گوید: «آره من زدم.» بعد دست روی سرش می‌کشد و دنبالش که می‌روم انگار که بخواهد گریه کند، می‌گوید: «من نزدم ... من به هیچ کس نزدم ...» اصلا تو حال خودش نیست. می‌فهمد لباسش را برعکس پوشیده، همان وسط خیابان از تنش در‌می‌آورد و دوباره می‌پوشد. دست‌هایش را مدام روی سرش می‌کشد. تحویل پلیس شده و با‌ اینکه اورژانس گفته حال پسرک خوب است اما او در آستانه سکته قرار دارد! بغض کرده و اصلا نگاهت نمی‌کند. معلوم نیست در نقطه خالی و بی‌هدفی که هر چند لحظه به آن زل می‌زند چه می‌بیند ... تنهایش می‌گذارم.



پرده آخر ... آسان و بی‌دردسر

به دفتر که برمی‌گردی و از بالا سرک می‌کشی، آمبولانس و پلیس و موتورسیکلت‌سوار، همه رفته‌اند. باران بند آمده، اثری هم از حادثه‌ای که کمتر از ساعتی قبل اتفاق افتاده، نیست اما خیابان همان خیابان است و مردم همان مردم ... ماشین‌ها هنوز بوق می‌زنند و با شتاب از خیابان خیس عبور می‌کنند. به فرض حتی تحمل لحظه‌ای‌ ایستادن برای عبور یک عابر را ندارند. عابر‌ها بدتر از ماشین‌ها ... با عجله می‌روند و می‌آیند، مثل مورچه‌هایی که تند و تند به هم تنه می‌زنند و از کنار هم رد می‌شوند و می‌روند و برمی‌گردند و هیچ عاملی جز شاید دانه‌ای روی زمین، عامل بازدارنده آنها از‌ این شتاب نخواهد بود. انسان‌هایی که‌ این روزها آموخته‌اند اگر آب و دانی دیدند از حرکت بایستند، در غیر‌این صورت، سر پر دردسر خود را به درد بیشتر نیندازند. مردمی‌که در روزهای گذشته برای دریافت اندکی بنزین و ذخیره آن قبل از اعمال گرانی‌ها، در صف‌های پمپ بنزین غوغا کردند و تحمل چند ساعت معطلی در صف‌ها را به جان خریدند و تا نیمه‌شب در جایگاه‌های دریافت سوخت ماندند، همان مردمی‌ هستند که امروز حتی چند ثانیه نیز برای‌ ایستادن بالای سر جوانی که کنج خیابان به حال مرگ افتاده بود وقت نگذاشتند.

در گذشته اگر به فیلم گرفتن می‌ایستادیم و جان کندن همنوع برایمان جذابیت بصری داشت،‌ این روزها حتی درد و جان دادن نیز هیجان خود را برای ما جماعت بیمار از دست داده. دغدغه آب و نان و معیشت و اقتصاد، تنها چیزی است که می‌تواند ما را ساعت‌ها در کنار هم در صف‌هایی مانند توزیع سبد کالا نگاه دارد. غیر از‌ این کاری به کار هم نداریم، کاری به کار آنها که مسئولیت به گردن دارند نیز نداریم. ما عجول و بی‌حوصله شده‌ایم و آنها خونسرد و پایدار. فرقی نمی‌کند‌ این مسئولیت، مدیریت یک سازمان باشد یا به وقت رساندن ماشین اورژانس. خونسردی و کتمان، گویا به رمز موفقیت تبدیل شده. می‌آیند و می‌مانند و می‌خندند و می‌روند، کم مانده سیگاری هم به نرمی‌ بالای سر مریض دود کنند تا خونسردی‌شان کامل شود. برای مردم هم تا زمانی که برای عزیز خودشان اتفاقی نیفتاده باشد، هیچ چیز مهم نیست. اوج احساس مردم حالا در‌ این خلاصه شده که جلویت را بگیرند و بگویند: «داشتی با اورژانس حرف می‌زدی؟ پسره حالش خوب بود؟» و تو پوزخند بزنی و بگویی: «خوب بود.» در جواب تو دست‌ها را رو به آسمان بلند می‌کنند و شکر‌ ایزد می‌گویند. فکر می‌کنی؛ تنها کاری که هم آسان است هم بی دردسر.»

داود
United States
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۴:۵۳
من در فرحزاد تهران از بالای یک شیب بلند و در اخر یک دیوار بلندافتادم پائین و پاشنه پایم خرد شد از درد فقط داد میزدم خدایا منو بکش در این وضع یک نفر که ظاهرا معتاد بود اومده میگه اینجا داد نزن بلند شو برو! چند نفری اومدن و رد شدن و یک ساعتی طول کشید تا یک افغانی اومد و منو تا لب جاده کول کرد و زنگ زد به داداشم تا بیاد منو ببره منم اخرش دست اون فرشته افغانی رو بوسیدم البته پاشنه پا انقدر خرد شد که یک عمل سنگین داشتم و پایم هم یکی دوسانت کوتاه شد (221232)
رضا
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۴:۵۳
اول برای خودم و بعد برای جامعه و مردم متاسفم که گذاشتیم کارمون به کجا برسه. یه زمانی اروپایی ها رو به بی احساسی متهم میکردیم که نسبت به همدیگه بی تفاوتند ولی الان در جامعه مثلاً اسلامی ما وضع اسفناکه. حداقل اونها اگر (به فرض محال) هم بی تفاوتند میدونند که برای یک مصدوم سریع آمبولانس میرسه... هر چند افرادی که برای نجات حیوانات اینقدر تلاش میکنند بعیده که نسبت به همدیگه بی تفاوت باشند.... (221233)
شهر خلوت
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۵:۱۵
زندگی ها همه ماشینی شده احساسات از بین رفته برای هم هیچ وقتی نداریم فقط داریم نفس میکشیم (221245)
غلام علي
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۵:۳۱
اين پسرك چفدر بزرگ شده بود ريش و سبيل داشت . (221255)
عبدالله
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۵:۳۲
وقتی مهمترین مساله کشور دفن یا عدم دفن ریچارد فرای جشن همسر ریس جمهور در کاخ سعدآباد افزایش ناگهانی سه هزارریالی بنزین لبخند یا اخم دکتر ظریف در مذاکرات با اسم کوچک صداکردن همدیگر درمذاکرات با طرف خارجی و.......باشد چه توقعی دازید عاطفه دارد میمیرد !؟بیخیال !!ملت با فرهنگ وباستانی ایران به کجارسیده است (221256)
مسلمان ایرانی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۵:۴۵
سلام،دقیق ، عمیق ،درست ،واقعی وتأسف بارترین صورتِ جامعه ایرانی رابه تصویرکشیدید؛با نتهاکارآسان وبی دردسر،دعامی کنم تا جلوی قلم شیوای شمارانتوانندبگیرند ! (221261)
سیمین
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۵:۵۹
فشار زندگی و نرسیدن به هدفهامو ن ما رو بی تفاوت کرده.من خودم که حوصله مشکلات و درگیری و بیماری اعضای خانواده خودم را هم ندارم چه برسه به غریبه توی خیابون.حالم از این زندگی که فقط صبح را شب می کنیم به هم میخوره.اوضاع ما ایرانیها خیلی بد شده. (221266)
ahwazi
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۶:۰۸
هنوز خونگرمي، عشق و محبت رو در مردم خوزستان ديد. حتما ي فرقي بين مردم اهواز با شهري مثل تهران وجود داره كه همه ميگن. اهواز ما هم شهر بزرگه، همه چوره فرقه و نژادي هست و پول و ثروت فراوانه. اما مردم خونگرمن، قلبشون براي هم ميتپه. به خدا من هر وقت از خوزستان دورم افسرده ميشم.بموني شهر ما هميشه جاويد (221268)
KSh
United Kingdom
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۶:۱۲
اما دوستان من در يك كشور اروپايي زندگي ميكنم چندشب قبل سرما خوردگي وتب لرز داشتم به اورژانس زنگ زدم اول ادرس گرفت بعد شروع كرد ازاحوالم سوال كردن هنوز سه يا چهار دقيقه نگذشته بودوتلفن قطع نشده بودكه اورژانس زنگ دربخانه زد ومن گفتم خداحافظ اورژانس رسيد (221269)
سامی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۸:۳۰
دوست عزیز شما اروپا هستی و اونجا جون انسان مهمه (221309)
اجمد
Australia
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۲۱:۱۳
منم ساکن استرالیا هستم چند شب پیش درد سنگ کلیه گرفتم داشتم میمردم از درد دوستم زنگ زد اورژانس دکتره پشت تلفن میگفت دوستون رو بلند کتید قدم بزنه 3 یا 4 دقیقه نشد دیدم آمبولانس دم دره/ سریع یه سرم زدن آمپول مسکن و غیره/ یاد فامیلمون تو ایران افتادم که بنده خدا 20 دقیقه تو حیاط جون داد و تلف شد نیم ساعت بعدش آمبولانس اومد (221377)
پزشک
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۶:۲۱
همراه آمبولانس پزشک نداریم؛ این افراد تکنسین هستن... (221271)
سجاد
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۲۰:۰۳
منم میخواستم همینو بگم پزشکای اورژانس توی بیمارستانن و امبولانس فقط تکنسین اورژانس داره که پزشک نیستن.البته جدای از این موضوع قبول دارم که بعضی پزشکا متاسفانه کم کاری میکنن ولی پزشک شرافتمند هم کم نداریم (221347)
عطا
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۷:۱۰
گفتی ونوشتی هر آنچه که باید می گفتی. واقعا دلم میگیرد ازاینگونه رفتارها ولی عجیب ترآنکه آنچه رابیان کردید 35 سال پیش وپس از چند ماه از پیروزی انقلاب آیت اله طالقانی در سحترانی شب 21 رمضان بیان می نماید واز این تفاوت رفتار مردم در عرض چند ماه قبل وبعد ازپیروزی تاسف می خورد (221281)
1360
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۷:۲۳
موتوری تو خط ویژه چیکار میکنه پلیس ما فقط بلده بره جلوی جونارو بگیره تو خط ویژه رو خط عابر هم امنیت نیست (221284)
داود
United States
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۹:۳۳
اره راست میگی باید به جای بیمارستان همونجا دارش میزدن!! خب عزیز من تخلفش جدا اول باید زنده بمونه که برای تخلفش هم جریمه بشه یا نه؟ (221332)
سهیل
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۷:۵۱
وای بر ما وای بر ما جماعت زنده کش , مرده پرست. (221292)
محمد امین ازمشهد
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۸:۰۴
حرفای شمابطور کلی درست است اما در این موافع اگر بایستی میگن مزاحم شدی اگر کمک کنی میگن کارشناس نبودی دخالت کردی بدتر شدمگر تو اورژانس بودی دادگاهیت می کنن (221295)
محسن
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۱۸:۴۳
... نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک، غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند... (221313)
مجید ی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۲۰:۳۹
در اولین روز کاری سال 93 از اتوبوس پیاده شدم رفتم در جلو که به قول معروف کرایه رو حساب کنم به محض پایین اومدن پام رفت بین دو تاجدول جوب و ساق پام به شدت آسیب دید همسفرهام که با من پیاده شدن و حتی راننده اتوبوس یک نفر برای نمونه به کمکم نیومدن ((اتوبان آزادگان-زیر پل جاده مخصوص))کسی هم نبود به داد من بدبخت برسه با پای خونین و با یک لنگه کفش (یه لنگه اش رو آ ب برد) خودم رو به بالای پل رسوندم و به اورژانس زنگ زدم که..... (221366)
عرفان
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۲۲:۰۹
خود کرده را تدبیر نیست.....از ماست که برماست....

خودمون کردیم....که لعنت بر خودمون (221385)
بی احساس
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ ۲۳:۰۹
وااااااااااااااااااااااای بر ما (221403)
مجتبی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۶ ۰۰:۴۴
دوستان ناراحت نشید ولی اینها نتیجه حرام خوری است! همان کاری که ما می کنیم و همون اروپایی ها شاید نکنند!! حق مظلوم خوردن, حق کارگر خوردن, حق مشتری را خوردن, دوز و کلک, زیرمیزی , رشوه,... (221419)
آه
Anonymous Proxy
۱۳۹۳/۰۲/۰۶ ۰۱:۱۲
مرده های خوب و زنده های بدی هستیم (221420)
ایرانی وطن پرست
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۳/۰۲/۰۶ ۰۲:۳۹
در عجبم از مرام اين مردم پست اين طايفه زنده كش و مرده پرست تا هست بكشندش ز جفا تا مرد به عزت ببرندش سر دست / سیمین بهبهانی (221424)