به روز شده در ۱۴۰۳/۰۱/۲۸ - ۱۹:۳۵
 
۸۲
تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۴ ساعت ۱۸:۰۵
کد مطلب : ۶۲۴۵۸

5 سال تريبون يك‌طرفه سيما عليه موسوي!

گروه سياسي: صدا و سيما همچنان و پس از 5 سال گذشت از انتخابات سال 88 به صورت تريبوني يك طرفه، عليه ميرحسين موسوي و مهدي كروبي برنامه مي‌سازد و به خاطره گويي‌ همفكران خود مي‌پردازد بدون اينكه به اين مهم فكر كند افكار عمومي چقدر گوشش به اين «تكرار مكررات» بدهكار است.
امروز هم در برنامه شناسنامه سيما، يحيي آل اسحاق از اعضاي موتلفه و رییس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران، عليه ميرحسين موسوي به خاطره گويي پرداخت و اين در حاليست كه صدها ساعت برنامه، سخنراني، خاطره گويي و ... عليه دو كانديدايي كه در طول سه سال گذشته در حصر بوده و فرصت حتي يك دقيقه دفاع از خود را نداشته‌اند از عجايب سياست در ايران است كه نمونه اش را كمتر مي توان در ديگر كشورها يافت! از سوي ديگر دوستان مرحوم عسگراولادي در حالي از موسوي و كروبي به عنوان سران فتنه ياد مي كنند، كه خود آن مرحوم در اواخر عمر صراحتا اعلام كرد آقايان موسوي و كروبي را سران فتنه نمي‌داند. با اين مقدمه، خاطره گويي امروز آل اسحاق در برنامه شناسنامه در اين باره را بخوانيد:

مجری(رنجبران): در مورد صحبت‌های آخر آقای عسگر اولادی در مورد سران فتنه، نظرتان چه بود؟
آل اسحاق: آقای عسگر اولادی یک آدم واقعا مخلص بود. خدا رحمتش کند. قیمت تمام شده هم برای تصمیمات خودش نمی‌گرفت. اگر تشخیص می‌داد این کار به نفع انقلاب است انجام میداد. البته این فهم من است. به دلیل این که از نزدیک با ایشان ارتباط داشتم. احساس می‌کرد وظیفه اش در این مقطع زمانی این است، البته مشورت می‌کرد از بزرگان صاحب نظران ولی با توجه به فقاهه‌ای که خودش داشت به وظیفه اش عمل می‌کرد. از جمله مسائلی که ایشان در آن مقطع که نامه‌ها را نوشت با توجه به شناختی که از آقای موسوی داشت، با توجه به سابقه اش قبلش یک جلسه‌ای گذاشت. آقای عسگر اولادی با چهار پنج نفر دیگر رفتند دفتر آقای موسوی. قبل از بحث‌های انتخابات همان اوایل که ایشان داشت کاندیدا می‌شد. نم نمک دعواها شروع شده بود. اوایل 88 یا بعد از این دعواها که شروع شد چهار پنج نفر رفتند آقای موسوی را نصیحت کنند.

مجری: چه کسانی بودند؟

آل اسحاق: شاید آن‌ها راضی نباشند. من خودم بودم. من و آقای عسگر اولادی و پنج نفری که جز رجال سیاسی هستند رفتیم همان ساختمانی که در میدان ولی عصر است. خودشان هم خیلی احترام کرد. اقای عسگر اولادی گفت من تو را می‌شناسم، علی رغم اختلافاتی که ما با هم داشتیم در صداقت تو شک نداشتم، تو منتسب به امام بودی. او شروع کرد خصوصیات مثبت اش را بیان کرد ولی گفت مسیری که داری انتخاب می‌کنی دور نمایش را خوب نمی‌بینیم، نگران هستیم که خدای نکرده به شما و به کشور لطمه بزند، یک مقدار تامل کن، در روش و منش و برخورد ات یک خورده حساب شده تر باش که به اصل نظام لطمه نخورد. هر یک از آقایان هم یک جوری به یک ادبیاتی گفتند. ایشان برگشت ضمن احترام به آقای عسگر اولادی و دوستان گفت من خودم بسیجی هستم. برای انقلاب هزینه گذاشتم. شما نگران نباشید من حتما از چهارچوب بیرون نمی‌روم. من با حفظ همه‌ی چهارچوب‌های نظام عمل می‌کنم. منتها این مسیر را شروع کردم، به من اجحاف شده، ظلم شده، کذا و کذا. بار دوم گفتند باشد اگر می‌خواهی انجام بدهی با این ادبیات انجام بده. با یک توصیه‌هایی ایشان هم قول داد و آمدیم بیرون. ما همه خوشحال بودیم ولی بعدا حال و هوایی که اطراف ایشان بود باعث تغییر شد. برآورد آقای عسگراولادی بود این بود که اطرافیانی که دور ایشان بودند ایشان را نگذاشتند به تصمیمی که در آن جلسه رسیده بود عمل کند و در چهارچوب حرکت کند. این مسائل پیش آمد با این ذهنیت که ایشان نوعی از صداقت را داراست، نوعی از سرمایه گذاری در نظام دارد و نخست وزیر امام بوده و این قضایا. در آخر می‌گفت باید رفت و کمک کرد از این داستان او را در آورد. منتها با حفظ همه‌ی اصول شروع کرد. یک سری مکاتبات، دوباره نصیحت کردن و ... . با نیت خالص بود با این که برای این کار خیلی با ایشان مخالفت کردند. از دوستان نزدیک اش هم مخالفت کردند حتی در جریان حزب هم عنوان کرده بود من حاضرم از حزب بروم بیرون که هزینه‌ی من به حزب تحمیل نشود، من وظیفه‌ی شرعی ام تشخیص دادم که با حفظ همه‌ی اصول و موازین این مکاتبات را بکنم.

مجری: تا آخرش هم امیدوار بودند

آل اسحاق: این را باید از خودشان می‌پرسیدیم البته این استنباط من است این اواخر نه دیگر بعد از این که کلی رفت و آمد و مکاتبه شد به نظرم آخر به این نتیجه رسید که فایده‌ای ندارد...