گروه جامعه: روایت ها واقعی هستند. هیچ قصدی از انتشار خبر تجاوز و شكنجه به کودک کار وجود ندارد مگر آنکه تلنگری باشد به دست اندرکاران؛ آنها که خیال میکنند تمام دغدغه، ترک و پینههای دستان کوچکی است که در کورهپزخانهها،خشت آجر میزنند، بدانند تاولهای بزرگی که این روزها بر بدنه جامعه می خورد، بیشتر از اینها چرک کرده است.
دغدغه گاهی کورهپز خانه است، گاهی چهار راه هاست، گاهی کودکان دستفروش و گدایان مترو است و گاهی هم کف خیابان است. آنچه رقم خورده به کابوس شاهدان تبدیل شده است. کابوس اینکه حقیقت محض است؛ هرچه دیده اند واقعیت داشته است.
روایت مستندات شاهدان، سند تلخی از اتفاقاتی است که ممکن است در هر جامعه رخ دهد اما زمانی فرا می رسد که باید از مرز کتمان گذشت؛ عبور از این مرزها به قول بعضی ها، « تاوان دارد» ممکن است گزارش، بهانه دست دیگران بدهد که در این مملکت، فلان اتفاق افتاده است؛ یا شاید بسیاری معتقد باشند که گفتن این وقایع، چه دردی دوا می کند؛ آنها که باید، می دانند. نوشتن لحظات تلخی که بر شاهدات این ماجرا گذشته است که اتفاقا آدم های معمولی جامعه نیستند و هر کدام در جایگاهی خاص قرار دارند و با پدیده های شوم اجتماعی هم بیگانه نبودند، گواه آن است که حتی زمانی که با چشم خود هم دیدند باور نمی کردند اتفاقی چنین سخت گریبان کودکان کار را گرفته باشد. روایت های غریبی که با وجود مستندات نمی توان باور کردو به نظر اغراق آمیز است. بارها از شاهدان سوال شده است که مطمئن هستید و تلخ تر آنکه سر افکنده موضوع را تايید کرده اند.
روایت اول
حادثه را در میان جمعی اعلام کرده است. فشار ناشی از آنچه دیده است، راهی برایش باقی نگذاشته جز اینکه پرده از این حرف مگو بردارد. روایت خردادماه امسال است. شبانه با جمعی دیگر در شهر پرسه می زدند. در جریان بازدید به یکی از پل های یکی از بزرگراه ها رسیده اند. توانی برای تعریف آنچه دیده، ندارد.
برای بیان هر کلمه مکث می کند تا ببیند با چند واژه می تواند عمق فاجعه را بگوید. 6 نفر بوده اند كه تجاوز كردند. 6 معتاد شیشه ای که شرایط و قرائن گواه آن بود که در جریان ارتکاب عمل شنیع خود در شرایط طبیعی نبوده اند و از حالت عادی خارج شده بودند. قربانی 6 مرد، دختری 11 ساله بوده است. راوی ميگوید: شاهدان دو نفر دیگرشان آنجا بودند. حالشان بد شد، شوک آنچه مقابل چشمانشان رخ داده بود، هنوز هم هست. نمیتواند بيشتر بگوید.
روایت دوم
از همان ابتدا سراغ عکس می رود. گوشی همراهش پر از تصاویر آسیب های اجتماعی کف خیابان است. روی یک عکس متوقف می شود. تصویر بزرگ می شود. دختربچه ای زانوهایش را بغلش گرفته و در گوشه ای از فضای ماشین چمباتمه زده است. لباسهایش آنقدر چرک است که به سختی می توان رنگ صورتی لباسش را تشخیص داد. او را در چهار راه قيطريه پيدا كرده اند. كودكي كه دو، سه نفر ديگر مثل او بوده اند. چشمانش را معصومانه به دوربین دوخته است. عادت نداشته ازاو عکس بگیرند و شاید همین سبب شده نگاه منگی به تصویر داشته باشد. لحظات سیاه زندگی او را آخرین گوشی مدل آیفون ثبت کرده است و شاید همین هم برایش عجیب بوده؛ در یکی از شب هاي شهر او را شناسایی کرده اند. اینکه کجا بوده است بیان نشد. اینکه چه ساعت از شب بود گفته نشد.
بررسيهاي پزشكي حكايت از جسمي شكنجه شده داشت. شنیدنش هم حس بدی دارد. صدا آرام می شود؛ سخت از میان جمله ادا شده واژه چندبار شنیده می شود. باورش آنقدر سخت است که دوباره و سه باره، عدد پرسیده میشود. اطمینان دارد. و این بار برای آنکه بتوان باور کرد بلندتر میگوید: چند بار در طول یک روز دختر شكنجه شده است. هنوز تصویر دختر بچه بر صفحه گوشی تلفن همراه موجود است. فقط 6یا 7 سالش بوده، یعنی اگر مدرسه می رفت اول دبستان بود.
اگر بچه ای مثل بچههای دیگر شهر بود حتما دلش پیش کتاب ها و درسهایش بود. حتما جایی از وقتش جلوی تلویزیون بود و بخشی دیگر را با همسالانش می گذراند. اگر کودکی معمولی بود شاید در این سن و سال دوست داشت ادای کارهای مادرش را درآورد. شاید از پدرش می خواست برای تولدش چیز خاصی بخرد. پذیرفتن و باور آنچه رخ داده، سخت است. شبیه فیلم های ترسناک آمریکایی می ماند که می ترسی اما می دانی دروغ است. ترس آمده است. با همه وجود،ذهن، از پذیرش آنچه گفته شد سر باز می زند، کاش نه او 7 ساله بود و نه این تصویر حقیقت داشت.
کاش دروغ بود اما تصویر خط بطلانی بر خیال پردازیهای ذهن مغشوش است. پرونده اش لای پوشه های مددکاری است. شاهد حادثه، همه کابوس هایش را نگفت. بعضی حرف ها را نمی شود گفت. بعضی حرف را نمیشود نوشت.
باور کنیم
زمانی که دکتر مینو محرز، رئیس مرکز تحقیقات ایدز به ایسنا اعلام کرد طبق مطالعهای روی یکهزار کودک کار در تهران بیشترین میزان شیوع ایدز در کودکان کار و خیابان بین سنین 10 تا 18 سال است و بیشترین راه ابتلا در بین این کودکان، تجاوز جنسی هم بین دختران و هم بین پسران بوده است، باور کردن مطالعه علمی هم سخت بود. هشدار این محقق برای اینکه اگر کاری نکنند امکان تجاوز جنسی و اعتیاد در این کودکان زیاد شده و به تبع آن ابتلا به ایدز در میان آنها افزایش مییابد، جدی بود. این مطالعه نشان داد 4تا 5 درصد این کودکانHIV مثبت بودند. یعنی 50 کودک که بیشترشان در جریان یک اتفاق شوم،سلامتشان تباه شده است.
یافتههای پژوهش سنجش رفتارهای پر خطر در کودکان کار و خیابان در ایران که توسط سازمان بهزیستی انجام شده حاکی از آن است که این کودکان از سنین پایین با روابط جنسی آشنا میشوند به گونه ای که میانگین سن شروع روابط جنسی در دختران، 12.5 و در پسران 13.7سال است و در مجموع، ٢١ درصد این کودکان رابطه جنسی را تجربه کردهاند. اهانت و خشونت از سوی مردم، «کتک خوردن»، «خفت شدن» و «آزار جنسی» از جمله تجربههای کودکان کار در زندگی خیابانیشان است که در گزارش «سازمان بهزیستی» به آن اشاره شده است.
دست ما کوتاه است
مولود بشنوایی، عضو هیات مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان است. انجمن حمایت از حقوق کودکان با بیست و یک سال فعالیت در زمینه کودکان کار و خیابان، قدیمی ترین نهاد مدنی است که در این زمینه فعالیت میکند. این انجمن آمارهای جامع و گزارشهای مستندی دارد که برای کودکان کار رخ داده است.
بشنوایی میگوید: گزارش های مراکز پزشکی، گزارش خود کودکان و مردم نشان میدهد کودکان ما حدود تعرض و تعدی به خود را نمی شناسند؛ دايم باید به آنها گفته شود کسی حق ندارد به مسائل خصوصی شما دست بزند. اجازه ندارند به شما دست بزنند. دست زدن هم نوعی تعرض است اما متاسفانه تجاوز به کودکان هنوز یک مسئله غایی دیده می شود. عضو هیات مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان میگوید: خواهش میکنم جامعه را حساس کنید. دولتمردان را حساس کنید. هر چقدر هم چشمها را بست و ندید باز این مسائل هست و ممکن است مخاطرات آن در آینده گریبان این جامعه را بگیرد.
یکی از کارهای انجمن حمایت از حقوق کودکان، آموزش مهارت ها به دختران است. به آنها یاد داده شده است وقتی در خیابان هستند اگر کسی خواست آنها را اذیت کند ، داد و فریاد کنند؛ چند روز قبل یکی از دخترهای 12 ساله مرکز، اول با گریه و بعد با خوشحالی گفته است یک موتور سوار قصد داشته او را بدزدد اما او آنقدر جیغ کشیده که مرد موتور سوار رهایش کرده و مردم به دادش رسیده اند. بشنوایی میگوید: یاد گرفتن مهارتها در پیشگیری تاثیر اصلی را دارد. باید مرکزی باشد که به این بچهها بها دهد. کودک باید بفهمد کسی هست که از او حمایت کند و تنها نمیماند. اگر یک شماره سه رقمی باشد که دايم در برنامه های تلویزیونی گفته شود، بچه احساس امنیت می کند که مامن و پناهگاهی دارد و آنوقت تن به اتفاقات ناگوار نمیدهد.
کلام آخر این فعال حقوق کودک تلخ است؛ میگوید: ما دائم در این مرکز التیام آلام میدهیم. مددکارهای ما در تنهاییشان به خاطر فشارهایی که به این کودکان میآید گریه میکنند. باور کنید در خیلی از مواقع، دست ما کوتاه است. ما می توانیم بچه را التیام دهیم اما او به همان چرخه باز میگردد و تغییری در کار نیست. کودکان کار در خیابانها بیپناه هستند، تعرض به کودکان کار هزینهای برای متجاوز ندارند چرا که کودک کار سر و صاحب ندارد و خدا کند قانون، مردم و هر کس که دستش میرسد به داد بیکسی آنها برسد.