کودکان کار پشت چراغ قرمز، مشغول انجام انواع کارها از تمیزکردن شیشههای ماشینها گرفته تا فروختن فال، گل و. . . تبدیل به تصویر دایمی و متاسفانه در حال عادی شدن این روزها شدهاند. امروز که به دنبال کاری چندین نوبت با فاصله از چراغ قرمز مشغول نگاه کردن به آنان بودم بودم موقعیتی که بیش از همه تکرار میشد، دستهای رد از داخل ماشینها به بیرون بود که کودکان کار را ازشستن شیشه یا فروش فال یا. . . باز میداشت. من هم با بسیاری از شما و آسیب شناسان اجتماعی همباورم که پول دادن و خریدن چیزی، راهی برای حل این مشکل یا کمکی به آنها نیست و آن پولها که از روی عذاب وجدان یا مهربانی داده میشود نه به دست کودکان که جملگی به جیب دلالان مافیایی این شبکهی گسترده زالو صفت وارد میشود و کمک به فربهترشدن آن میکند.
اما شما را به تجسم تصویری دعوت میکنم؛ تصویری همزمان و بزرگ از تعدادبیشماری از دستهای رد و پس زدن هایی که پشت تمام چراغهای قرمز شهرهایمان حواله کودکان کار میکنیم و مشکلات روانی و اجتماعی که را در بلند مدت خواسته یا ناخواسته زمینه ساز میشویم. به راستی روح فردی قوی و بالغ متعاقب این دریای پی زدنهای مکرر چقدر آسیب خواهد دید در حالیکه اینان کودکانی در سن نیاز به حمایت بیقید وشرط و شادمانی هستند. راه حل اساسی البته یافتن راهکاری برای قطع این چرخه وحشتناک و یک نه قاطع در تمام جامعه به انجام کار کودکان است که این مهم سیاستگزاریهای کلان و همت همه جانبه دولت و سازمانهای وابسته را به طور جدی و عاجل میطلبد. اما آیا ما شهروندان عادی جامعه هم میتوانیم کاری انجام دهیم؟!
اساسا این کودکان در خلقت، فلسفه وجودی، شور زندگی، نیاز به امنیت، حق تحصیل و... با فرزندان دلبند خودمان تفاوتی دارند؟! شاید ما هم واجد و لایق داشتن نقشی هرچند اندک در حل این بحران باشیم: موثرترین راهکار برای افرادی از جامعه که دغدغههای اجتماعی جدی و واقعی برای حل این مشکل دارند همکاری با سازمانهای غیردولتی است که سالها دراین کار تجربه دارند و بیچشمداشت استخوان ترکاندهاند، این سازمانها، محملی بسیار مناسب برای انواع کارهای قابل تصور از خدمات حضوری (از هرنوع و بسته به توانایی و تخصص افراد) و مالی است که به خوبی میتواند تمام نیروهای پراکنده مشتاق را سامان دهد و تاثیرشان را مضاعف نماید. برای بسیاری دیگر از ما که چنین زمان یا توانی را به هر دلیل نداریم نیز اقدامات و مواردی ساده و انجام شدنی وجود دارد:
اول اینکه میتوانیم به خود بیاموزیم موجود در برابر ما تنها کودکی آسیب دیده است نه غولی سمج و غیرقابل تحمل که از حضورش معذب و خشمگین باشیم. دوم این که حتما به آنها نگاه کنیم -نگاهی توام با احترام- و حضورشان را به رسمیت بشناسیم. سوم اینکه حتی پاسخ منفی همیشه میتواند مودبانهتر باشد. حواسمان جمع باشد با اصرارشان خشمگین نشویم، که ریشه این اصرار نه در وقیح بودن آنان که از ترس دلالان بیرحمی است که آنها را صرفا ماشینهای پولساز میبینند. و مورد مهم چهارم اینکه میشود، خوردنیهای کوچک مانند کیک، بیسکوییت، آبمیوه، میوه تازه یا چیزهایی بهتر و با ارزش غذایی بالاتر-البته اگر دغدغه و توانش وجود دارد-از قبل آماده و همراه داشته باشیم و تعارفشان کنیم. این توجیهها که آنها قبول نمیکنند، آنها رد میکنند، آنها فقط پول میخواهند حتی اگر درست هم باشد آیا قانع کننده است؟
واقعا چه عیبی دارد که جواب رد بدهند، اگر ما با مهر و ادب تعارف کنیم و آنها ردمان کنند، با خشم نگاهمان کنند یا هر چیز دیگر، مگر قرار است چه بشود؟ اصلا شاید بتوانند کمی از فشار خردکنندهشان را با اخمی به ما و رد هدیه ما رها کنند و چه بهتر. در هر حال هم عوارض واکنش آنان -هرچه که باشد- از دستهای رد مداوم افراد یک جامعه که در تمام لحظههای روز و شب به سوی این کودکان بیپناه نشانه میرود بسیار کم آسیبتر است. از سویی این دیدگاه که همه این کودکان تعارف را رد میکنند قابل قبول و صحیح نیست؛ اتفاقا خیلی از آنان اگر اندک مهر و صمیمیتی واقعی ببینند، بزرگوارانه میپذیرند و فراموش نکنیم این فرصت و افتخاری است که از طرف آنان به ما مرحمت میشود تا سهیم در برداشتن قدمی بسیار کوچک در حل مشکلی بزرگ باشیم. و نکته اخر؛ دوستان دغدغه مند بزرگوار! «مراکز حمایت از کودکان کار» مشتاقانه انتظارتان را میکشد. و برای آنها وقت یا توانی محدودتر دارند؛ لطفا یادتان باشد که این کودکان فرشته خصال خسته طعم نوشیدنی پرتقالی را بسیار دوست دارند... * پزشک کودکان