علی کریمیمله*
انتخابات را اگر نوعی بازی سیاسی بدانیم، نتیجه آن خود به خود و تصادفی رقم نمیخورد بلکه تابع قواعد معینی است. مهمترین قاعده بازی این است که نتیجه بازی را نه فقط قابلیتها و تواناییهای یک طرف، بلکه ناتوانیها و تاکتیکهای ناصحیح رقیب نیز تعیین میکند. از این رو آنچه در انتخابات دوازدهمین دوره ریاست جمهوری رقم خورده است، بخشی، ناشی از تواناییهای آقای روحانی و اتاق فکر و عملیات او و بخش دیگر ناشی از ضعفها و خطاهای تاکتیکی و سوء محاسبات استراتژیک آقایان رییسی و قالیباف و تیم فکری و عملیاتی آنان است. به نظر میرسد در چند سطح میتوان به موضوع علل رقم خوردن شکست برای رقبای روحانی نگریست.
الف-در سطح تحلیل خرد یا فردی روحانی در موضعی فرادست و آقایان قالیباف و رییسی در موضعی فرودست قرار داشتند. از نظر اکثریت رأی دهندگان، قالیباف معرف چهرهای با کوله باری از دو شکست در انتخاباتهای گذشته بود و نه تنها نتوانست بر این مانع روانی چیره شود، بلکه در روزهای منتهی به کناره گیری نیز روندی نزولی را تجربه میکرد. آقای رییسی اما چهرهای ناشناخته در حوزه اجرا اما با انبانی از تجربه قضایی بود که هیچ تناسبی با مسئولیت ریاست جمهوری به عنوان عالیترین مقام اجرایی کشور بعد از مقام رهبری نداشت.
تلاش بی وقفه او برای معرفی خود به عنوان شخصی با قابلیتهای اجرایی کافی، هرگز برای مخاطبان قانعکننده نیامد. به علاوه هر دو نامزد آسیبپذیر و کم توان، علاوه بر ورود تهاجمی به صحنه رقابت، فاقد ایدهها و برنامه ایجابی و مثبت ارزیابی شدند که یکی فقط برای فرونشاندن عطش انتقام شکست سال 92 و دیگری دارای مأموریتی برونزاد، برای تخریب چهره رقیب پا به میدان گذاشته اند. اما در مقابل روحانی دارای کارنامهای محسوس بود که هر چند برخی سطور خالی یا عباراتی ناخوانا و گزارههایی نامقبول از نظر رأی دهندگان داشت، اما در مقایسه با رقیبانش مقبولتر بود و افقی روشنتر را نوید میداد. تداعی مهارتهای روحانی در مناظره و کاربرد به موقع تکنیکهای مجادلات کلامی که در 92 به اثبات رسیده بود، از نظر فردی، چهرهای برتر از وی معرفی میکرد.
ب- در سطح میانی که ناظر به ارزیابی تواناییها و قابلیتهای گروهها و جناحهای عمده حامی نامزدهاست، میتوان به این موضوعات مهم توجه کرد که آیا این گروهها در شناخت و اولویتبندی درست مسائل ملی که با خواستههای واقعی مردم سازگار باشد و مفصلبندی آنها در قالب گفتمان رقابت و استفاده از تاکتیکهای کارآمد و هوشمندانه برای معرفی خود و شناسایی رقیب موفق ظاهر شده اند؟ آیا روند ائتلافسازی و یارگیری سیاسی آنان مسیر معقول و جامعه پسندی را طی کرده است؟ ایدههای انتخاباتی آنان از جذابیت، قدرت بسیج و برانگیزانندگی سیاسی لازم برخوردار بوده است؟ در این رابطه گفتنی است که آقایان قالیباف و رییسی بی اعتنا به تجربه انتخابهای مکرر مردم از 76 به بعد، دوگانه فقیر و غنی، انقلابی و غیرانقلابی، برون گرا و درون گرا، فسادانگیز و فسادستیز و شبیه آن را برجسته کردند که به باور اکثر رأی دهندگان یا مسائل اصلی جامعه نبودند یا آنان نماینده خوبی تشخیص داده نشدند.
زیرا انتخابهای پیاپی مردم از دوم خرداد 76 تاکنون نشان میدهد که آزادیهای سیاسی و اجتماعی و اصلاحات و گشایش سیاسی در داخل و تعامل سازنده با خارج از خواستههای انکارناپذیر اکثریت رأی دهندگان بوده است. تنها استثنای این ریتم هماهنگ انتخاب مردم، دولتهای نهم و دهم است که آغاز آن محصول خطای تاکتیکی اصلاحطلبان در سال 84 بود. چنین امری از فقر شناختی اصول گرایان از تحولات ساختاری جامعه و مطالبات نیروهای مهم اجتماعی و ناتوانی آنان از تغییر ذائقه سیاسی-اجتماعی مردم حکایت میکند. اما در جبهه مقابل، روحانی با امتداد گفتار اصلی رقابت قبلی که عقلانیت و میانه روی بود وترمیم آن در قالب امنیت و ارامش و آزادی و پیشرفت توانست قابلیت خود را در شناسایی نیازهای اصلی جامعه بویژه سازمان اصلی رأی- جوانان و طبقه متوسط و متوسط جدید جامعه- و مهارت و هنر بسیج آنان را به نمایش بگذارد و موفق شود رقیبان را به حاشیه براند.
این نکته هرگز بدان معنی نیست که مردم فقیر نیستند و از رفاه کافی برخوردارند یا فساد وجود ندارد یا راه کارهای مقابله با فساد کافی بوده است یا ستمها و رفتارهای غیراخلاقی دولتهای بیگانه و متخاصم را فراموش کرده اند، بلکه بدین معنی است که اولویتها و سیاستهای برخورد با آن مسائل از دیدگاه مردم با دیدگاهها و برنامههای روحانی سازگاری بیشتری دارد. به علاوه فرآیند ائتلافسازی جناحها و گروههای عمده نیز از همان آغاز نشان از توفق و پیشدستی حامیان روحانی داشت. زیرا ائتلاف اصلاحطلبان و اصول گرایان معتدل از سال 92 به بعد نه تنها رخنه و شکافی را تجربه نکرد بلکه در انتخابات 94 مجلس نیز تقویت شد و نتیجهای خیره کننده را رقم زد، از مدتها قبل از آغاز رقابت ریاست جمهوری نامزد خود را شناخت و به جامعه معرفی کرد، اما فرآیند پرسر و صدای ائتلافسازی درون جناحی در اردوگاه اصول گرایان، حکایتی پیچیده، متأخرتر از تحولات زمان و ناهموار داشت.
سازوکار جمنا نه تنها بر خلاف اسمش که متشکل از نیروهای انقلاب معرفی شد، دربرگیرنده بسیاری از چهرههای نام آشنای انقلاب نبود، حتی برای همه اصول گرایان نیز جامعیت نداشت و محفلی بسته از پس ماندههای سیاسی-مدیریتی دولت احمدی نژاد و شخصیتهای پرهیاهوی جبهه پایداری را نمایندگی میکرد. علیرغم اینکه گفتار تغییر را تکرار میکرد، اما نامزدی را معرفی کرد که نماد محافظه کاری و تجربه مجسم و مکرر مخالفت با تغییر بود. به علاوه تقلید الگوی رفتاری اصلاحطلبان در سال 92 از سوی قالیباف نیز نشانه دیگری از فقر شناختی پایگاه رأی قالیباف و موقعیت وی در زمان انصراف داشت. چه پایگاه رأی قالیباف از خلوص اصولگرایانه برخوردارد نبود و بخشی از آن که قابل پیش بینی هم بود به سبد روحانی منتقل شد. به علاوه عارف در سال 92، زمانی که در حال اوج گیری بود با کناره گیری فداکارانه همه آرایش که از خلوص اصلاحطلبانه برخوردار بود، را به سبد روحانی واریز کرد، اما قالیباف انصراف را زمانی کلید زد که ستاره اقبالش با سرعت در حال افول بود، و از همین رو هم تقلید ناشیانه از الگوی رفتاری اصلاحطلبان برای دوگانه رئیسی-قالیباف کارساز ظاهر نشد.
ج- در سطح کلان و فراملی نیز توان سنجی دو اردوگاه حاوی نکات ارزندهای است. انتخابات ایران در حالی برگزار میشد که منطقه در آتش خشونتهای فرقهای و نفرت پراکنیهای مذهبی و دینی در حال سوختن بوده و سایه جنگ و تسری خشونت به داخل-علی رغم همه تدابیر هوشمندانه و به هنگام امنیتی نظام و فداکاری و وظیفه شناسی نیروهای حافظ نظم و امنیت در جامعه- هنوز از درجاتی از احتمال برخوردار بود. حاکمان مستبد منطقه با سردمداری عربستان سعودی و بازیگری رژیم صهیونیستی و در پرتو حمایت قدرتهای بزرگ فرامنطقهای بهویژه آمریکا به انحای گوناگون مترصد کشاندن مستقیم ایران به اینگونه جنگ افروزیها بودند.
به طور خاص ظهورترامپیسم در سیاست خارجی آمریکا به دنبال نارضایتی از برجام، در صدد تمهید مقدمات برای ایجاد اجماع مجدد جهانی بر ضد ایران بود که با روی کارآمدن رئیسی چنین خواستهای تسهیل میشد. بهعلاوه به نظر میرسد که روسیه نیز از پیروزی اصول گرایان استقبال میکرد زیرا روی کارآمدن رئیسی برای روسها حاوی دستاوردها و مزیتهای تاکتیکی استراتژیک متعدد بود. بدیهی بود در میانه چنین میدان جنگ خیز و خشونت گرا و رادیکال، اتکا به گفتمان صلح و امنیت از راه تعامل سازنده با جهان به منظور پیشرفت ایران، همان نیاز و پاسخ معقول به خواست اکثریت مردم شناسایی شد و کارنامه برجامی روحانی گواه صادقی بر توانایی اتخاذ و اعمال سیاستها و تدابیر امنیت ساز شناخته شد و مورد اقبال مردم صلح دوست قرار گرفت.
از این زاویه رأی به گفتمان صلح و آرامش در حقیقت تجسم حاکمیت و اراده ملی و نه تنها نه به طالبان بازگشت به عقب در داخل، بلکه نه بزرگ مردم ایران به فتنه انگیزان فرقه ای-مذهبی منطقهای و جنگ افروزان فرامنطقهای ارزیابی میشود. این نمایش تؤامان استقلال جویی و آزادی خواهی از رهگذر سازوکارهای دموکراتیک و صندوق رأی در منطقهای آلوده به ستیزههای خونین و جان فرسا در کسوت مردم سالاری، شایسته تکریم است و صد البته در معرض آسیب. ایران عزیز ما به ثبات دموکراتیک نیازی حاد و عاجل دارد. این مهم جز با وحدت و مشارکت همگانی اعم از برندگان و بازندگان انتخابات میسر نمیشود. و چه بسا مسئولیت طرف برنده در به رسمیت شناختن مخالفان و نمایش رواداری و شکیبایی مدنی و استفاده از ظرفیتهای مثبت مخالفان و منتقدان بیشتر است و منتقدان نیز از طریق تشکیل اپوزیسیون نهادمند و قانونمند سهمی غیرقابل انکار در تکوین پویشهای سیاسی جامعه بر عهده دارند. خلاصه کلام این است که پایان انتخابات آغاز یک راه ناتمام است. طی این راه به همراهی همگانی و نیروهای پوزیسیون و اپوزیسیون نیازمند است.
* عضو هیأت علمی دانشگاه