خاطرهای از دوران آتش به اختیار بودنم!
17 تير 1398 ساعت 15:17
گروه جامعه: عمادالدین باقی در کانال تلگرامیاش نوشت: در این سالهایی که به کرات اخبار وتصاویر آزار دهنده ای از برخی امر به معروفها و نهی از منکرها دیدهایم که خودش یک منکرعظیم است بگونهای که گاه خود دستگاههای ذیربط هم برخورد کردهاند بارها به خاطرات دهه 60پرتاب شدهام. در آن سالها هم چه بسیار بودند کسانی که واقعا بدون جیره و مواجب و بدون اینکه وظیفه شغلی و اداری شان باشد و کاملا از سر اعتقاد، از این سر شهر به آن سر شهر میرفتند و موجب آزار مردم میشدند و دوربین و موبایل و ماهواره و رسانههای امروزی هم نبودند که انتشار دهند و کمترین توبیخی متوجه عاملان این اقدامات بشود و آنان نیز گمان میبردند دارند امر به معروف و نهی از منکر میکنند. البته دیدهام بعضی از آنها را که امروز دگرگونه شدهاند اما خیلی دلم میخواست بدانم امروز درباره عملکرد گذشتهشان چگونه میاندیشند وچه حس و حالی دارند وقتی رونوشتهای جعلی امروزشان را میبینند؟ یکی از دوستانم داستانی ظاهراً مربوط به یکی از همین افراد را فرستاد که پاسخ به این کنجکاوی همیشگیام بود. با وجود اینکه این صفحات آرشیو عمومی نیستند و باز نشرکننده آثاراین قلماند اما گفتار زیر به واسطه کنجکاوی یاد شده دربالا برای این صفحه موضوعیت پیدا میکند. توصیه میکنم بویژه به مدافعان گشتهای ارشاد و امر به معروف ونهی از منکر که به حکم "فاعتبروا یا اولی الابصار" بخوانند:
خاطره ای از دوران آتش به اختیار بودنم
چندی پيش داشتم توی خيابون از جلوی يك آموزشگاه هنری رد ميشدم که چشمم به يكی از دوستانم افتاد كه پشت فرمون ماشينش كه جلوی اموزشگاه پارك بود نشسته وسخت تو فكر بود خيلی تو خودش بود گويا در رؤيايی عميق فرو رفته بود.جلو رفتم وآرام به شيشه سمت مسافر جلو زدم. به خودش امد و از ماشين پياده شد.حال واحوال كرديم واز هر دری سخن گفتيم. پرسيدم اينجا چه ميكنی؟چرا اينقدر تو فكری؟مشكلی پيش آمده؟ گفت دخترش كلاس اموزش گيتار دارد منتظراست كلاس تمام شودو ادامه داد: ميدانی ساليانی نچندان دور در دهه60 در دوره جوانی عضو بسيج بودم و به اعتبار كارت ولباس بسيج وتفنگی كه در دست داشتم به خودم حق ميدادم كه امر به معروف ونهی از منكر كنم آنهم به هر روشی كه فكر ميكردم صحيح است بدون اينكه حتی بدانم معنی اين دو يعنی چه و بدون كمترين اموزش ونظارتی.روزی از روزها در يكی از خيابانهای اين شهر خانواده محترمی به همراه دختر نوجوانشان را ديدم كه دخترك گيتاری را بر دوش انداخته بود.
با ديدگاه ان زمان فكر ميكردم هركس كت وشلوار پوشيده باشد دين واعتقاد درست وحسابی ندارد جلو رفتم و با لحن زننده ای اونها رو به باد انتقاد گرفتم كه: در دوره اي كه ما انقلاب كرديم وشهيد داديم شما دنبال فسق و فجوريد!
مرد بااحترام گفت كدام فسق و فجور برادر؟
گفتم من برادر تو نيستم كسی كه دنبال موسيقی و اسباب لهو و لعب باشد برادر من نيست. در همان حال دست بردم كه گيتار را از دخترك بگيرم دخترك با چشمان بهت زده مرا نگاه ميكرد ومادرش به التماس افتاد كه تورو خدا اين گيتار هديه تولدشه خيلی براش عزيزه. وقتی اسم تولد آمد با خودم فكر كردم كه هركس برای بچش تولد بگيره حتما طاغوتيه و بی دين وايمان ومن بايد اينها را به راه راست هدايت كنم. دختر گريه میكرد. مادرش ميگفت غلط كرد اقا ديگه نميارش بيرون، پدر هم ملتمسانه غرور پدريش را خرد كرد و از من خواهش میكرد كه كوتاه بيايم و اين دفعه را گذشت كنم.غرور همه وجودم را گرفته بود مردم عادی هم بی تفاوت رد ميشدند چند نفر هم دورتر نظاره میكردن بعضی ها هم می گفتن حقشونه می خواست نياره. من با بيرحمی گيتار رو كنار ديوار گذاشتم و با لگد خرد كردم.
در اون لحظه وقتی به دختر نگاه كردم با همه وجود حس كردم كه همراه گيتارش قلبش، اعتقادش و اعتمادش به دينی كه من قصد داشتم او را به آن رهنمون كنم شكستم. پدر كه لبريز از خشم شده بود عصبانيتش را بر سر زن و بچهاش خالی كرد شايد چون توان مقابله با من و با سيستمی كه به من اين قدرت را داده بود نداشت. من سرمست از كاری كه در راه رضای خدا كرده بودم و كاری كه فكر ميكردم صددرصد صحيح است چون حكم خداوند را اجرا كرده بودم آنها را با خشمی فرو خورده رها كردم. من غافل بودم كه خدا حرمت انسانها را مقدم بر ساير احكامش ميداند وامروز من،همان منی كه روزی گيتار شكستم با دست خودم دخترم را در كلاس موسيقی ثبت نام کردم پسرم را برای تحصيل به خارج فرستادم و هروقت به دخترم با گيتارش مي نگرم احساس شرم تمام وجودم را مي گيرد.
كاش ما می فهميديم كه احترام به عقايد ديگران چقدر مهم است.کاش می فهميدم نوع پوشش و رنگ لباس ديگران به ما ربطی ندارد كاش وكاش وكاش... حرفش كه به اينجا رسيد دخترش با گيتارش از كلاس امد بيرون.با خودم فكر كردم اون دختر خانم الان بايد حدود چهل ساله باشه ايا زخمی كه به روحش خورده ترميم شده واگر اعتقادی به آن دنيا هست اين دسته ادما چگونه پاسخگو خواهند بود.
کد مطلب: 181976