فرانکلین دلانو روزولت در سخنرانی آغاز دوران ریاست جمهوریاش گفت که تنها چیزی که باید از آن ترسید، خود ترس است. این کلمات با گذشت سالها مثل آژیری ما را بیدار کرده، و با سهمگینترین ناکامی مواجه میکند: سرآسیمگی و دستپاچگی. روزولت در آن زمان به آمریکاییها درباره ضرورت افزایش بیسابقه گستره و دامنه دولت فدرال هشدار میداد، طرحی که بعدها طرح نو یا نیو دیل (New Deal) نام گرفت. آمریکاییها از آن بیم داشتند که چنین اقداماتی زمینهساز هزینه شدن مالیاتهایشان در راه ایدههایی شبیه ایدههای کمونیستی شود. همین ترس که از نظر روزولت بیاساس بود، آمریکا را در فلجی ناشی از رکود اقتصادی گرفتار کرده بود.
نمیدانم روزولت یا تهیهکنندگان سخنرانیهایش از سرمنشاء این عبارت پرطنین آگاه بودند یا خیر. این عبارت در واقع بازنویسی چیزی است که فرانسیس بیکن در یکی از رسالههایش بیان کرده بود. بیکن نوشته بود: "تنها چیز وحشتناک خود ترس است." این عبارت بیکن آنقدر تکرار نشد که در میان اهالی سخن رواج پیدا کند، اما جوهر آن مشابه سخن روزولت است. دلیل اینکه به این مورد اشاره میکنم این است که ممکن است یک سیاستمدار آمریکایی در مورد نفوذ فرهنگی ناشی از اقتباس از کلام یک فیلسوف طبیعی انگلیسی احساس نگرانی کند. شخصا چنین نگرانیای ندارم، پس بگذارید تأکید کنم: تنها چیزی که باید از آن ترسید، خود ترس است - بهخصوص ترس از نفوذ فرهنگی.
به ندرت به وجود این ترس اذعان میشود، یا بهتر است بگوییم بهمحض اذعان به آن، به یکی از جنبههای مورد احترام محرز آنچه که میراث فرهنگیمان قلمداد میکنیم، متوسل میشویم. مثالهای پیچیده و چند لایهای از این دیالکتیک نژند وجود دارد، اما بگذارید روی تنها یکی از آنها متمرکز شوم: هیجان و اضطراب پیرامون قابل قبول بودن شهادت دادن زنان مسلمان روبندهدار در دادگاههای بریتانیا. به جای کلمه جنجال واژه اضطراب را بکار بردم، زیرا فکر نمیکنم بجز معتقدان تندروی اسلام سیاسی، عده زیادی اعتقاد داشته باشند که کل مسأله چیز چندان مهمی باشد، و این افراد بهر حال به صلاحیت دادگاههای بریتانیا اعتقادی ندارند. آن دسته از ما که این را قبول داریم، هیچگاه نیاز به توضیح نبوده که گفتن حقیقت با نگاه مستقیم و روی گشوده راحتتر است. در یک محاکمه، هیچ شاهد یا متهمی که بخواهد دیگران را متقاعد کند، فکر نکرده که حضور در دادگاه با صورت پوشیده – چه با روبنده، و چه با یک ماسک ترسناک – کارش را آسانتر خواهد کرد.
تظاهرات زنان مسلمان فرانسوی برای حق داشتن حجاب
حتما مواردی وجود دارد که دینداری فراوان و حجب و حیای مفرط برخی افراد باعث میشود نحوه اعمال برخی قواعد در مورد آنها تغییر کند، اما در کل فکر میکنم که میتوانیم به خودمان مسلط باشیم و به حقیقت ارزشهای فرهنگیمان صریح و بیتعارف نگاه کنیم. نه اینکه نگران باشیم که اعضای هیأت منصفه و قضات نتوانند صحت اسناد و شواهد ارائه شده را از پشت روبنده ارزیابی کنند. هرچه که باشد، مأموران پلیس، نظامیان و اعضای سازمانهای اطلاعاتی معمولا اجازه این کار را دارند.
اما آنها شاید مستعد باشند که تیرگی و ابهام چهره فرد را به شهادتش هم تعمیم دهند، و نتیجتا به آن به دیده تردید نگاه کنند. هیاهویی برای هیچ به راه افتاده که بهانهای شده است برای خودنمایی و تعریف از بیطرفی باشکوه سیستم حقوقیمان، رواداری وصفناشدنی جامعهمان، و شخصیت واقعا دموکراتیک نظام سیاسیمان. شاید همه اینها تا حدی درست باشد، اما با این حال به خوش خیالی توأم با نگرانی فرهنگی میماند که در درون خودش احساس امنیت نمیکند. البته وضعیت برخورد با این مسائل در فرانسه از این هم بدتر است. در این کشور، داشتن روسری (چه برسد به روبنده) هم در همه فضاها و چارچوبهای حکومتی، اعم از حقوقی، آموزشی یا پزشکی ممنوع است.
مدافعان بیمناک ارزشهای بریتانیایی شاید با حسرت به نحوه عمل مرکزگرا و اقتدار بیگذشت حکومت فرانسه نگاه کنند، و آن را نشانه اعتماد بنفس سالم این کشور بدانند. بنظر من اضطراب فرهنگی فرانسویها صرفا پرخاشجویانهتر است، و مقامات آن آنقدر نگرانند که در روز روشن به ابراز آن میپردازند. اما میشد این افراد سرگردان همیشه بیطاقت و مخالفخوان را در فضا و چارچوبی قرار داد که نفوذ فرهنگ مادرزادیمان در آن بلامنازع و مثبت باشد. فکر میکنم در آن صورت آرام خواهند گرفت، و مهمتر آنکه دهانشان را خواهند بست.
من در دانشگاه برونل در حاشیه لندن تدریس میکنم. دانشگاه ما یکی از بیشترین نسبتهای دانشجویان بریتانیایی- آسیایی و آفرو- کارائیبی (سیاهپوستانی که تبارشان به آفریقاییان مهاجر به حوزه کارائیب میرسد) را در میان دانشگاههای بریتانیا دارد. آنها بیش از نیمی از دانشجویان ما را تشکیل میدهند. بسیاری از دانشجویان ما به تعالیم اسلامی پایبند هستند. این در حالی است که خیلیها اسلام را تهدیدی برای نهادها و آزادیهای ما میدانند.
من در کلاسهایی تدریس میکنم که در آن بعضی دختران حجاب دارند، اما این مسأله اهمیت چندانی برایم ندارد. آنچه برایم مهم است، حالت چهرهها در زیر روسریهاست. من در آشنا کردن این جوانان با سنت فلسفی غرب به رنگ پوست، دین و جنسیت آنها توجهی نمیکنم. آنچه برایم اهمیت دارد، این است که آیا به حرفهایم توجه میکنند یا نه؟ مثلا آیا به فلسفه متافیزیکی باروخ اسپینوزا، و پیوند آن با استدلالهای سن توماس آکویناس برای اثبات وجود خدا، توجه دارند؟ استدلالها میتوانند پیچیده باشند، و من هیچ ادعای خاصی در این زمینه ندارم. اما بارها و بارها شاهد این واقعیت بوده ام که هیچ همبستگی و تناظری میان پایبندی آشکار فرهنگی یک دانشجو و علاقمندی و توجهش به موضوع مورد بحث وجود ندارد.
در واقع سوال این است که آیا کسی که علاقه زیادی به درک فلسفه غربی نشان میدهد، بیحرکت خواهد ایستاد تا دخترانش را ختنه کنند، یا پسرانش آلوده یک ایدئولوژی مذهبی خشن و آخرالزمانی شوند؟ اگر بخواهم صریح باشم، میگویم که این طور فکر نمیکنم. برعکس، من فکر میکنم که هزاران معلمی که هر روز در مدارس و دانشگاههای سراسر کشور مشغول تدریس هستند، کارشان ترویج یک جنگ فرهنگی مخرب نیست، بلکه به شاگردانشان میآموزند که چگونه با اطمینان تدریجا تکامل پیدا کرده، و پرسشهای واقعی و صریحی مطرح کنند.
این همان چیزی است که دانشآموزان – چه با حجاب و چه با کلاهی بر سر – با دقت به آن گوش فرا میدهند. برای من، این بحث که آیا جامعه بریتانیا باید واقعیت چند فرهنگی بودن خود را بپذیرد و به دیگی جوشان تبدیل شود، و یا اینکه باید مثل کاسه سالاد همنخوردهای باقی بماند، بر تعارضی کاذب بنا شده است. هر دو این دیدگاهها نشانگر برخوردی ماهیتا متحجرانه با مقوله فرهنگ هستند.
مسلم است که فرهنگ بریتانیایی بهوسیله فرهنگهای مهاجران تازهواردتر تغییر خواهد کرد، اما میتوان با قاطعیت گفت که اتفاقا بزرگترین آرزوی ما همین است؛ اینکه وارثان، مالکان و ناقلان میراثی باشیم که آماده و قادر به تطبیق است. اسپینوزا قطعا این را میفهمید، اما او در آن زمان فرزند یهودیانی بود که بهخاطر تفتیش عقاید (انکیزاسیون) در اسپانیا از این کشور گریخته بودند، و در آمستردام هم بهخاطر موضع فلسفیاش از طرف همکیشان خود طرد شده بود.
عقاید او از دیدگاههای سن توماس آکویناس، بنیانگذار الهیات کاتولیک مدرن، تأثیر زیادی گرفته بود، و سن توماس هم به نوبه خود از موسی بن میمون (Maimonides)، فیلسوف یهودی، تأثیر شگرفی گرفته بود. جالب اینکه موسی بن میمون هم تفکرات ارسطو را جذب کرده بود، و البته این تفکرات به زبان عربی و توسط ابن رشد، فیلسوف مسلمان به او انتقال یافته بود. پس بهقول فرانکلین روزولت، تنها چیزی که باید از آن بترسیم، خود ترس است. اما درست بعد از این ترس فرهنگی مخرب، ایراد بزرگ دیگری قرار دارد، و آن جهل فراگیر است.
کشف حجاب اجباری جواب نداده ...
حفظ حجاب اجباری هم جواب نمی دهد... (181059)