• امیرحسین بنائی
گروه مقالات: فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر دانشگاهها در دولتهای نهم و دهم، فضایی تکصدایی، خمود، بیتحرک و بعضاً امنیتی که از هرگونه شور و حرارت بیبهره بود و دانشگاه را تا حدّ یک کلاس درس تنزّل داده بود. دانشجویان نه انگیزهای برای فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی داشتند و نه اگر داشتند، مجالی به آنها داده میشد. برای درک میزان این کمتحرکی کافی است تا فضای دانشگاهها در دولت احمدینژاد را با فضای دانشگاهها در دولت سیدمحمد خاتمی مقایسه کرد.
در این میان «بسیج دانشجویی» و نیز چند تشکل محدود دانشجویی نظیر: جامعه اسلامی دانشجویان، و..... به طور وسیعی در دانشگاهها میدانداری میکردند و تنها گروههای دانشجویی بودند که هیچ محدودیتی را در اجرای برنامههای خود نداشتند. آنها مجموعههای هماهنگی بودند که فقط در قالب هنجارهای کلیشهای و رسمیِ حکومتی فعالیت میکردند و نه اجازه خلاقیت، ساختارشکنی، مطالبه و انتقاد را داشتند و نه قصد آن را.
هدف این مقاله، پرداختن به کمّ و کیف جفاي دولت احمدینژاد به دانشگاه و دانشگاهیان و جایگاه علم و معرفت در کشور نیست که آن، نگارش مثنوی صد من کاغذ میطلبد. مقصود، اشاره به یکی از کارکردهایی است که آن تشکلهای به اصطلاح دانشجویی معدود برای جریانهای افراطی و قدرتطلب ایفا میکردند و آن همانا «گزینش نیروی انسانی بیخطر و کمهزینه برای آنها» بود.
در بین این تشکلها، گروههای افراطی و قشري به راحتی قدرت جولان داشتند و با اجرای طرحهایی دیدگاههای افراطی و مرام معرفتشناسانه تنگ و دگم خود را به خورد دانشجویان آنهم عمدتاً دانشجویان مذهبی و هماهنگ با نظام میدادند. چند تشکل معدود دیگر حتی عقبهای نامعلوم داشتند و هدایتکنندگان پشتپرده آنها نیز نامشخص بودند. رؤسای آنها را نیز اغلب آقازادگانی تشکیل میدادند که ظاهراً با برنامهریزی همان دستهای نامعلوم پشت پرده به قدرت رسیده بودند.
دو دسته از دانشجویان، جذب اینگونه تشکلها میشدند:
دسته اول دانشجویان با زمینه مذهبی نسبتاً قوی که از مسائل سیاسی کماطلاع بودند و عمدتاً ریز مسائل را نمیدانستند. این دسته از دانشجویان به آسانی در تور تشکلهای دانشجویی مزبور گرفتار میشدند و با دریافت اندکی از مزایا نظیر: آموزشها، اردوها، و..... به نیرویی ارزان قیمت، کمخطر و وفادار برای آن جریانهای افراطی و قدرتطلب پشت پرده تبدیل میشدند. واقعاً برای آن دسته از سیاستبازانچه چیزی بهتر از این بود که با نقاب ولایتمداری، مشتی نیروی پا به رکاب و همیشه در صحنه و صددرصد مطیع را آنهم از بین دانشجویان و با کمترین هزینه شکار کنند؟
دسته دوم از دانشجویان جذب شده (كه البته همچنان ميشوند) به این تشکلهای مزبور را نیز افراد فرصتطلب و منافقپیشهای تشکیل میدادند که از دسترسی این تشکلها به منابع قدرت اطلاع داشتند و لذا به هدف رسیدن به نان و نوا، خود را به رنگ آنها درآورده بودند. آنان هرگز به مرام و عقاید حتی ظاهری و صوری حاکم بر این تشکلها هم اعتقاد قلبی نداشتند ولی به راحتی خود را همرنگ جماعت آنها کرده و مي كنند تا بتوانند پس از پایان تحصیل، شغلی را در یکی از سازمانهای تحت نفوذ و کنترل جریانهای پشت پرده این تشکلها برای خود دست و پا کنند.
چه غمبار است دانشجوی جوانی که باید مشتاق حقیقتجویی و آرمانگرایی باشد و شور و هیجان پرسشگری، مطالبه و انتقاد را تجربه کند، اینچنین گرفتار دام تحمیق عدهای سودجو و قدرتطلب شود که به اسم اسلام و با نقاب ولایتمداری دارند به ریشه دین تیشه میزنند. دل به حال آن جوانان مذهبی صاف و ساده بیشتر میسوزد؛ البته!