من از سیاستهاي اقتصادی دولتهایمان هیچ نميدانم اما حق بدهید بپرسم چرا مالزی بیهیچ منابع عظیمی آنگونه شده و ما با این دنیا و دریای نفت و معدن این گونه؟ مدیران پاسخگو باشند با این همه فقر و ناداری و بیکاری در جهان چه حرفی برای گفتن داریم؟
اسماعیل حسینپور
گروه جامعه: زمستان است، سرماست و سرِما به زندگی گرم است. برف ميبارد و تو با برف حرف ميزنی. لبخند بر لب داری، پیش از تو پاهایت حرف ميزنند. انگشتانت زبان شدهاند، آنها بی پیرایه ترین زبان زمیناند که مصلحت نميشناسند. تو با صبر و سکوتی سنگین از کنار من، از کنار ما ميگذری، برف ميبارد و تو با همه نداشته هایت دلخوشی که برف بر خاکت، بر شکوه باستانی سرزمینت ميبارد.
این قصه نیست، سیاه نمایی نیست، روایت تلخ زندگی برخی فرزندان ایران است، درد است، درد که نميتوان پنهانش کرد وقتی مدیرکل کمیته امداد استانم ميگوید: « قریب به 4 هزار دانشآموز در استانم - یعنی در بخشی از ایران - با دمپایی به مدرسه ميروند و بیش از 3هزار دانشآموز کیف ندارند.»
این بچهها کسی را مقصر نميدانند آنها فقط پدر و مادرشان را مقصر ميدانند. اینها از هیچ کس شِکوهاي ندارند. قانع و صبورند. سهمشان را از زندگی همین ميدانند. سهمشان از ایران، از نفت، از معدن، از پیشرفت همین است. آنها نميدانند که کمیته امدادشان در خارج از مرزها هم دستگیری برخیها را ميکند. آنها نميدانند که برخیها قیمت کیف دستی شان60 میلیون تومان است، آنها هیچ کس را مقصر نميدانند...هیچ کس را.
اما ما مقصریم، ما که حس بزرگ انسان بودنمان را در اوج برجها گم کردهایم. ما که از پشت عینکهاي دودی مان تَرَکهاي دست پدران و مادران این کودکان را نميبینیم. ما که سوار بر بنزهای بیخیالی در خیابانهاي دور ميزنیم و دیگران را فروتر از خویش ميبینیم. ما که نميدانیم ممکن است تمام درآمد خانوادهاي همین پول امروز آدامسهاي پسرش باشد.
نمیخواهم این دولت یا آن دولت را مقصر بدانم، این هیچ دردی از دردهای این فرزندان بی کفش و کیف و کلاه را حل نميکند. من از فقر ميگویم از فقر دانشآموزانی که اگر بر آنها خرده نگیری حاضرند شیر رایگان مدرسه را به همکلاسیهاي دارایشان بفروشند. مسؤول این فقر کیست؟ چرا هیچ کس خود را پاسخگو و مقصر نميداند؟
اگر فردا خطری همین خاک، همین میهن را تهدید کند فرزندی که تمام سهمش از ایران همین دمپایی بوده است فردا جانش را فدای میهنش ميکند، او بیگانه را در این خاک و ملک راه نميدهد اما امروز ما برای این فداکار فرزندان فردا چه کردهایم؟ چه ميکنیم؟ چه بسیار فرزندانی که از دست فقر بازمانده از تحصیل و بازنده زندگی شدهاند! چه بسیار فرزندانی که با فقر نفس ميکشند و نميدانند فقر در فرهنگ لغتها چگونه معنا شده است که خیلیها غم فقر مردم را ندارند.
من از سیاستهاي اقتصادی دولتهایمان هیچ نميدانم اما حق بدهید بپرسم چرا مالزی بی هیچ منابع عظیمی آنگونه شده و ما با این دنیا و دریای نفت و معدن این گونه؟ مدیران پاسخگو باشند با این همه فقر و ناداری و بیکاری در جهان چه حرفی برای گفتن داریم؟
در پایان به قول عماد خراسانی شاعر نغزپرداز ميگویم:
برما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست