حمزه فیضیپور
فرهنگ همانند دیگر واژهها و مفاهیم در علوم انسانی به کثرت تعریف شده است. به میزان تجمیع رشتههای مربوط به شناخت انسان و جامعه در مجموعه علوم انسانی و افتراقات رشتههای زیر مجموعهای (جامعه شناسی، انسان شناسی، تاریخ، روان شناسی، مردم شناسی و....) از نظر حوزه تخصصی مطالعات و موضوعیت انسان، زیست و رشد جسمانی - فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و تاریخی او ؛ به همان اندازه برای انسان و مفاهیم مربوط به این موجود و از جمله فرهنگ تعاریف مختلف وجود دارد. به عنوان مثال روح الامینی به نقل از کروبر در کتاب گرد شهر با چراغ اشاره میکند که در علوم انسانی و در تبیینهای مقایسهای اندیشه فرهنگ اجازه میدهد جامعه شناسی و مردم شناسی را با یکدیگر فرق بگذاریم چرا که اولی به جامعه و دومی به فرهنگ میپردازد ؛ با این وصف این مفهوم فرهنگِ انسانی و انسان فرهنگی است که سرنوشت کاری جامعه شناسی، مردم شناسی، تاریخ و باستان شناسی را به عنوان علوم میان رشتهای (ضمن دارا بودن تمایزات) در تبیین کمی و کیفی مسائل فرهنگی، انسانی و اجتماعی بهم گره زده است.
در هر حال قدر مشترک تعاریف فرهنگ در علوم انسانی روابط متقابل انسان و محیط، و انسان و فرهنگ میباشد و بر این اساس و با استفاده از نظر تایلر میتوان گفت که فرهنگ مجموعه پیچیدهای است از معارف، معتقدات، هنرها، صنایع، تکنیک ها، اخلاق، قوانین، سنن و تمام عادات، رفتار و ضوابطی است که انسان به عنوان عضو جامعه آن را از جامعه ی خود یاد میگیرد و در قبال آن تعهداتی به عهده دارد . آنچه از دل این تعریف مراد و مقصود است تا بر اساس آن عنوان متن تشریح گردد چند واژه کلیدی میباشد:
یک) پیچیدگی امر فرهنگ
دو) بخش نرم و بخش سخت فرهنگ (افکار، اعتقادات و صنایع و میراث مادی)
سه) یادگیری و امر یادگرفتنیِ مضامین فرهنگ
چهار) یادگیری از ساختارِ رسمی و غیر رسمی جامعه
پنجم) تعهدات
باید پذیرفت که یک امر پیچیده آنهم از جنس و از آنِ یک موجود پیچیده به نام انسان را نه تنها نباید دستِ کم گرفت بلکه باید با دقت و وسواس بیشتر به آن پرداخت. منظور از وسواس بیشتر امرِ فرهنگ سازی و نهادینه کردنها میباشد که این دو در حوزه معنوی فرهنگ یعنی اندیشه ها، احساسات، اعتقادات و انگیزهها خود امور اعتقادی و باورمندی به حساب میآیند که ذیل کارکرد آنها از طریق نهادهای فرهنگی و اجتماعی (منزل، مسجد، مدرسه، رسانه، مدل الگوها و...) و به استمرار و تدریج در تقریب و تسهیل ذهن (ذهنیتِ خواستن ها)، دل (اشتیاق در اراده پروری) و نمایش عینی ذهن و دل در رفتار ؛ فرهنگ در جامعه بارور میگردد و جامعه مشتاقانه با آن فرهنگ خو میگیرد.
افکار، احساسات، اعتقادت، باورها و بخش نرم فرهنگ که مبنا و اساس رفتارها و کردارها میباشند و با آنها بعد مادی و شکل عینی فرهنگ تجلی مییابد زمانی به زیبایی، با طیب خاطر و با تمام وجود و با خلوص خود را نشان میدهند و زینت بخش جامعه در رشد و تعالی میباشند که در شاکله ی تک تک افراد جامعه و ساحتار جامعه رسوخ و نفوذ کرده باشند.
به این معنا که افراد جامعه و نهادهای فرهنگی، تربیتی و سیاسی جامعه در یک تعامل رضایت آفرین و در یک خط افقیِ تعاملی در فهم و باور یکدیگر، امورات و نیازهای فرهنگی را با رعایت اصل اولویت ها، شناسایی و نهادینه کنند که امر نهادینگی و درونی کردن امورات و عناصر فرهنگی جز با شیوههای اقناعی، استدلال و با تکیه بر اصل قرآنی دعوت با حکمت (ادْعُ إِلَىسَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ / نحل، 125) نه شدنی هست و نه پذیرفتنی!
فرهنگ و عناصرش که یادگرفتنی هستند نیازمند بسترها و زمینهها برای یادگیری داوطلبانه و انتقال به نسلها در قالب شیوههای جذاب و سودمند میباشد. اگر اینگونه حس شود که تجربه، برخی آنها را به این باور کشانده است که با زور و تحکم میتوان فرهنگ سازی کرد و امر یادگیری را تسهیل نمود باید گفت که این روش و شیوهها از نظر روان شناسی، جامعه شناسی و به لحاظ اخلاقی منسوخ هستند که اگر بکار گرفته شوند پذیرش عناصر مورد نظر در فرهنگ ازطریق آنها مقطعی و صوری خواهد بود و این نوع نگاه به فرهنگ سازی، از فرهنگ و بخش نرم اعتقادی آن فقط پوستهای را به جای خواهد گذاشت و به جای تاثیرجادویی و نفوذی در اذهان و قلوب ، به ظاهر سازیهای بدون پشتوانه ی اعتقادی دامن خواهد زد و مشکلات را ریشهای حل نخواهد کرد.
همچنین در نگاه مکتب وتفکردینی مبنای پرداختنها در حوزه اعتقادات و عبادات به عنوان بخشی از فرهنگ، نیز تحمیل، اکراه و اجبار (لَا تُکرهُوا إِلَی أَنْفُسِکُمُ الْعِبَادَة) پذیرفتنی نیست چرا که نتیجه صواب برای کردار شایسته بدنبال نخواهد داشت، از آن رو که حالت اجبار در روح و روان آدمیان نقش مخرب دارد و به جای سازندگی شخصیت، تخریب آن را یدک خواهد کشید.
باید توجه داشت که کج رفتاریها و بی اعتنایی به عناصر مورد احترام افراد یک جامعه آنهم با بافت و ساختار دینی ؛ علل مختلف دارد و تا آنها مورد مداقه کارشناسانه قرار نگیرد و راه حل فرهنگی سازنده (با لحاظ کردن رفق و مدارا) ارائه نشود هرگونه نسخه پیچی تحکمی و نگاه امنیتی برای رسیدن به مقصود، منتج به نتیجه ی مطلوب نخواهد شد. این روزها در جامعه ما در بسیاری از امور و به تعبیری ناهنجاریها و رفتارهای غیر قانونی دیده میشود که به طور خاص جوانان به آن دامن میزنند.
مراد این نیست که این ناهنجاریها تمجید گردند بلکه منظورتخطئه تداوم روشهای آزمودهای در حوزه فرهنگ است که به آنها با نگاه دستوری نگریسته میشود، نگاهی که با امر فرهنگ، فرهنگ سازی و نهادینه کردن امورات و رفتارها سازگار نیست.
برای فرهنگ سازی و جلوگیری از هنجار شکنیها باید به ریشههای این ناهنجاریهای خلاف شرع، عرف و قانون (که البته در این زمینه نظرات مختلف و متضاد وجود دارد) توجه عمیق نمود که مولود یک علت خاص نیستند. وقتی که پدیدهای فرهنگی-اجتماعی به یک مسئله تبدیل میشود باید دانست که علل مختلفی وجود دارد که این مسئله یا مسائل را بوجود آورده اند و با دستور آن علل و این مسائل نه تنها مرتفع نمی شوند بلکه در شکلهای مختلف و هزینه بر و مسئله ساز خود را نشان میدهند. از نظر نگارنده ریشه خیلی از رفتارهای موجود در جامعه به واژهای به نام لج بر میگردد که خود معلول علل دیگری است وباید با تامل در آنها نیک اندیشید ، نیک راه حلها را با طمانینه سنجید و بررسی نمود و به نیکی پیشنهادات افراد خبره و مجرب را در این زمینه مورد استقبال قرار داد.
عدم تامین نیازها (اقتصادی، سیاسی، امنیتی و...)، تعارض کارکردی، ناهمسویی و تناقاضات رفتاری نهادهای فرهنگ ساز (مدرسه، مسجد، تلویزیون، روزنامه ها، دانشگاه، حوزه، تریبونها و....)، فاصله عمل و گفتار برخی متصدیان امور، جملات و سخنرانیهای تند، احساسی و گاه نسنجیده ی همراه با توهین در برخی منابر و محفل ها، انزوای اهل نظر در حوزههای کارشناسی و یا بی محلی به نظرات تخصصی و البته دلسوزانه آنان، تقدم فروع بر اصول (تعبیر مولا علی علیه السلام: تضییع الاصول و تمسک بالفروع و.....)، باند سالاری به جای حزب باوری که خلاء آفرین در شفافیت سازی و پاسخگویی بوده است، فقدان و عدم کارآیی نهادهای میانجی در تلطیف و تعدیل تقابل ها، جابه جایی کارکردی نهادها (نهادی که وظیفه اش فرهنگی و فرهنگ سازی است به حاشیه میرود و نهادهای دیگر جایگزین میشوند) و مجموعهای از عوامل دیگر.... بستر ساز زمینهها برای مسئله سازیها میباشند.
لذا بر مبنای منطق رفق و مدارا که منطقِ توصیهای بزرگان دین است (نبی مکرم اسلام ص : أمَرَني رَبّي بِمُداراةِ النّاسِ كَما أمَرَني بِأداءِ الفَرائضِ. /خداوند به من امر کرد که با مردم مدارا کنم چنانچه مرا به انجام فرایض امر کرده است ) و بر اساس حکمت و موعظه ، نهادها و شخصیتهای فرهنگ ساز باید در این میان نقش آفرینی کنند و مراحل نهادینه کردنها و درونی سازیها با تاکید و تکیه بر اراده ها، خواستها و ابزار ایجابی حالت تعامل و همسویی به خود بگیرد و در تفکر سلبی، تنبیهی و دستوری تاملی ژرف گرایانه صورت گیرد که با این شیوه و تداوم آن تا چه حد در امر درونی سازی و جذب مشارکت مردم در رعایت قوانین و هنجارهای اخلاقی موفقیت حاصل شده است و تا چه میزان بر لج و لجاجت شهروندان افزوده است ؟
تجربههای پیشین و نظر اهل فرهنگ موید این نکته است که با دستور و لج معضل فرهنگی حال نمی شود و انتظارات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بر آورده نمی گردند. باید طرحی نو در انداخته شود و برای فرهنگ سازی به مقدمه ی آن روی آورد که آن فتح باب گفتگوی اصحاب فرهنگ، اهل نظر و صاحبان هنر برای تعامل، اقناع و تفاهم در همه عرصه هاست که ره آورد آن همراهی سیاست، فرهنگ و اجتماع خواهد بود.