گروه سياسي: سئوال اين است: چرا جنبشی که از دوم خرداد سال 76 پديد آمد و به عنوان جنبش اصلاحات ميشناسيمش، امروز هم به رغم آن که قريبِ پانزده سال از روی کار آمدنش ميگذرد ميتواند گرهای از کارِ فروبسته مان باز کند و ما را به مطلوبی که در سر داشتيم و داريم برساند؟
سيدسبحان تقوی
گره گشايیِ هر تئوري، نظريه، پديده و يا جنبشي به هيچ وجه بدين معنا نيست که آن را امر مقدّسی دانسته و ورایِ چون و چرا و نقد و پرسش بيانگاريم. عالم سياست، عالم نقد است و پرسشگری. در سياست، تقدّس باوری بدان معنا که پديده ای را آن قدر بالا ببريم که دست ما آدميانِ جايزالخطای به تعبير حافظ: "خواب آلوده" و "شراب آلوده" را از ساحتِ کبرياييش کوتاه سازيم معنا ندارد.
اصلاحات را نيز بايد بتوان نقد يا حتی نفی کرد. براي مثال ممکن است کسانی بگويند و البته گفتهاند که ما اساسِ اين نظام را بر آب ديدهايم و اميد به بهبودش نداريم؛ لذا به دنبال انقلابيم و پی افکندن نظامی که بدان مايليم؛ اما اگر کسی مشیِ اصلاحات را پذيرفت بدين معناست که آن نظام سياسی را پذيرفته و در قالبِ همان نظام به اصلاح دست ميزند.
البته سياست اصلاحات را نبايد به منزلة رضايت اصلاحطلبان از نظام دانست. اساساً مشی اصلاحات چنين است که در هر نظام و رژيمی که باشد، نظر به اصلاح وضع موجود در چارچوب همان نظام دارد و در پیِ بر هم ريختن اساس و بنياد نظام نيست. با اين تعريف کسانی که آنها را اصلاح طلب ميخوانيم در هر رژيمی که باشند، همين طريق را در پيش ميگيرند و ميکوشند تا در داخل همان نظام اصلاحگری کنند؛ لذا قرار گرفتن در جرگة اصلاحطلبان گرچه به معنای وفاداری به نظام و قانون اساسیِ آن و پای بندی به الزامات و تعهدات آن است اما لزوماً به معنای همرايي با شيوه، نگاه و روش هاي موجود در آن نظام نيست.
اصلاحطلبان اصولاً خواهان درگيری و هرج و مرج و درافتادن با اساسِ قدرت به قصدِ برانداختنش نيستند و اين نه بدان خاطر است که از قدرت حاکمه هراسی و واهمه ای دارند؛ بلکه ميتواند انگيزههاي مختلفی داشته باشد:
1- ممکن است اصلاحطلبان در يک ارزيابیِ کلی، نقاط مثبت وضع موجود را بيش از نقاط منفياش بدانند؛ به عبارتی حسنات وضع موجود بر سيئات آن بچربد.
2- معمولاً انقلابها در جوامع گوناگون هزينههاي بسياری را بر آن جامعه بار ميکند که گاه به انجامش
نمی ارزد. هيچ مصلحِ مشفقی نمیپذيرد که تا آن زمان که انسداد سياسی به طور کامل رخ نداده و هنوز اميدی به اصلاح ميرود، انقلابی پا بگيرد و خونی از دماغ کسی ريخته شود.
3- انقلابها بيش از آن که بر عقولِ مردم سوار باشند، عواطف و احساسات آنها را نشانه ميرود؛ انقلاب که از دری وارد شود، عقلانيت از دری ديگر بيرون ميرود و اين سبب ميشود تا هيچ کس نتواند تضمين دهد که آنچه پس از وقوع انقلاب حاصل ميشود بهتر از داشتههاي پيش از انقلاب است. اساساً دستاوردهای انقلاب، قابل ارزيابی نيست.
بنابراين شخص اصلاح طلب تمام همِّ خود را مصروف فعاليت در چارچوب نظام موجود ميکند و ميکوشد که تا جای ممکن از ظرفيتهاي موجود در قانون اساسی آن نظام بهره گيرد. همه ميدانيم که قانون، بی صداست و اين ما هستيم (مفسران قانون) که آن را به صدا درمی آوريم. چه بسا قانونی غيردموکراتيک با قرائتی مردم سالارانه به قانونی دموکراتيک تبديل شود و ای بسا قوانين دموکراتيکی که به دست نااهلان بيفتد و بنای جور بنهد.
اصلاحطلبان آن زمان که به قانون اساسی مينگرند، قانونی را مراد ميکنند که رعايت حقوق شهروندی و حقّ حاکميت ملت و محدود بودن دامنة قدرت و پاسخگو بودنِ قدرتمندان را به رسميت ميشناسد. اصلاحطلبان با تکيه بر اکرامِ قانون ميکوشند تا رفته رفته "قانون" را به جای "افراد" و "ضابطه ها" را به جای "رابطه ها" بنشانند؛ البته بايد در نظر داشت که حاکميت بلند مدت استبداد در تاريخ کشور ما- موجب شده تا مردمان که مسئولان نيز بخشی از آنانند به قانون گريزی و قانون ستيزی خو کنند و اين خود، ميرساند که بهبود وضع ما با يک حرکتِ آنی و دفعه ای حاصل نميشود، بلکه نياز به يک تلاش مستمر و تدريجی در راستای برقرار ساختن حاکميت قانون دارد.
زندگی در ساية نظامات استبدادی سبب شده بسياری از خلقيات ما استبداد زده گردد و تنها با اصلاح اين خلقيات و نگرش هاست که ميتوان از جامعه ای غير دموکراتيک به فضايی قانون مدار و دموکراتيک گذار کرد. توجه به اين نکته نشان ميدهد که هدف جريان اصلاحات صرفاً پيروزی در فلان انتخابات و رسيدن به فلان منصب قدرت نيست. اصلاحطلبان به خوبی ميدانند که انتخابات تنها يک راه از راههاي گذار به دموکراسی است؛ لذا نبايد همة خواستها و حوائج را بر او بار کرد.
هدف اصلاحات تنها رسيدن به يک نقطة مشخص نيست؛ اين خصيصة دستگاههاي توتاليتر و ايدئولوژيکِ استبدادی است که غايت را برای خود معين ميکنند و رسيدن به آن غايت را به هر شکل و صورتی توجيه ميسازند. در اصلاحات بيش از آن که نتيجه مهم باشد، خودِ "بازی" است که اهميت دارد. با اين حساب، افزايش مشارکت مردم در عرصههاي سياسی و اجتماعی، حتی اگر اين مشارکت به نفع اصلاحطلبان نباشد و در نهايت نام آنها از صندوقها بيرون نيايد باز هم پيروزیِ اصلاحات به شمار ميرود. اين بازی که خود فی نفسه محترم است موجب فراهم آوردنِ "بستر و شرايط زندگی مسالمت آميز، قانونی، رقابتی و با نشاط برای همة ايرانيان ميشود."
آنچه در اين جريان، اصل است نهادينه کردن مردم سالاری در جامعه است. اگر چه در کشور ما متأسّفانه، اگر نگوييم تمام قدرت اما بخش عمدة آن در قبضة دولت است و اين وضع نامطلوب به اين نتيجة نامطلوب ميانجامد که اگر اصلاح طلبان و يا هر گروهی خواستار تحقق وعدهها خود به نفع ملت هستند بايد در قدرت باشند و دولت را به دست گيرند. اين انحصارگرايی و مرکزی بودن قدرت دلايل متعددی دارد:
1-در کشور ما که اقتصادش وابسته به نفت است، سرماية حاصل از فروش نفت، امکانات بسيار را در اختيار دولت ميگذارد و دست او را در انجام اغراضِ خود ميگشايد.
2- ضعف نهادهای مدنی و مردمی همواره ساية سنگين دولت را بر سرِ زندگی مردمان موجب ميشود.
3- از آنجا که در کشور ما "سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ما" خوانده شده، لاجرم آن کس که در سياست به مسند قدرت ميرسد بر ديانت عوام هم حاکم ميشود و از آن جايی که در جامعة دين داری چون ايران بخش عظيمی از زندگی شهروندان را حوزههاي دين ورزی آنان تشکيل ميدهد، دولت اين امکان را مييابد که بر بسياری از شئون زندگی فردی و جمعی شهروندان تسلّط يابد. تازه اگر اصلاحطلبان وارد قدرت شوند و دولت را به دست گيرند با دو مشکل اساسی مواجه خواهند بود:
1- اعتبارِ منبع به معنای پشتوانة مردمی.
2- همراهیِ ساير بخشهاي حکومتی با آنها
1)حرکت اصلاحاتی همچون هر حرکت ديگری در سطح جامعه نيازمند آن است که بر خواست عموم تکيه زند؛ يعنی آنچه اصلاحطلبان برای بهبود اوضاع پيشنهاد ميکنند نبايد با مطالبات و خواستههاي مردم در تعارض باشد. امروزه بسياری از تئوريسينهاي سياسی به اين باور رسيدهاند که روشی غلط اما مورد قبولِ اکثريت مردم، ای بسا کارآمدتر و يا حداقل کم هزينه تر از روشهايی است که به لحاظ نظری قابل دفاع است ولی خمايت اکثريت را با خود ندارد.
بی آن که طريق مبالغت پيموده باشيم ميتوان گفت که اصلاحطلبان از حيث اعتبار منبع با مشکلی مواجه نبوده اند. در انتخابات سال76 ميزان آرای سيد محمد خاتمی بيش از 50 درصد آرای کل واجدين شرايط و حدود 79 درصد رای دهندگان بود؛ يعنی خاتمی خود به تنهايی بيش از مجموع رقبای سياسی خود و حتی جناح خاموش رای آورد.
2) همراهی ساير نهادهای قدرت: با روی کار آمدن اصلاحطلبان به نوعی دوگانگی در قدرت و ادارة کشور به وجود آمد. معارضانِ اصلاحات که ميديدند قافيه را باختهاند، خود را ناگزير به بيرون آمدن از بازی دموکراتيک و روی آوردن به روشهاي قهرآميز و خشن ديدند. اينان از يک سو ميديدند که افکار عمومی از آنها روی گردان شده و از سويی ميخواستند به هر قيمتی باشد سهم بالايی از قدرت داشته باشند. اينان تنها به اقتدار جناح خود ميانديشند و به دنبال منافع ملی نيستند.
مخالفان افراطیِ جريان اصلاحات مايلند که اين جنبش را به خيابان کشيده و به نام دفاع از اسلام و امنيت ملی به کل سرکوب کنند. اينان برای رسيدن به مطلوبِ خود به مقدّس ساختن خشونت روی ميآورند و از"خشونت مقدّس" سخن ميگويند؛ سرکوب را توجيه و حتی اسلاميزه ميسازند؛ منطق خود را بر زور بنا ميکنند و تا دری به تختهای ميخورَد جنبش دوم خرداد را برانداز ميخوانند و ميکوشند تا با ايجاد فضايی بسته و امنيتی، گفتمان اختناق را به جای گفتمات آزادی که مرادِ اصلاحطلبان است حاکم کنند.
با اين همه، جنبش دوم خرداد به دنبال تحقق آرمانهاي آزادی خواهانه و محقق نشدة انقلاب اسلامی است. امروز سرنوشت جنبشهاي مردم سالاری در ايران بیترديد با سرنوشت جنبش دوم خرداد گره خورده است. بسيار بعيد به نظر ميرسيد که بدون حضور اصلاحطلبان در عرصة قدرت، درافکندن طرح گفتگوی تمدنها در سطح جهان و پيش گرفتنِ مشی و مرام تنش زدايی و پرهيز از درگيری و بحران در سطح منطقه ای و بين المللی که موجب بيرون آمدن نام ايران از فهرست ناقضان کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد گشت، کاهش فشارهای خارجی بر کشورمان و حضور هرچه فعال تر ايران در عرصة بين المللی حاصل شود. همة اينها موجب شده بود تا در مقطعی از زمان چهره ای تازه و متفاوت از جمهوری اسلامی ايران به جهانيان عرضه شود. افسوس که "خوش درخشيد ولی دولت مستعجل بود"
امروز و فردا هم چاره ما به دست اصلاحات است؛ چه در عرصة بين المللی و چه در عرصة داخلی.
در عرصة خارجی، تحولات جهان همسو با اهداف اصلاحطلبان است. فی المثل جامعة جهانی هر روز بيش از پيش به سمت دموکراسی و حقوق بشر پيش ميرود؛ حال آن که اين دو از اغراض اصلی اصلاحطلبان است. در داخل نيز "دگرگونی ساخت و ترکيب جمعيت، تحولات اجتماعی، رشد طبقة متوسط شهر نشين، افزايش آگاهی عمومی، گشترش نهادهای مدنی، افزايش ارتباطات جديد" همه و همه سبب شده تا بار ديگر دست نياز بر آستان اصلاحات برآريم.