مهدی نورمحمدزاده
1
انشايم را با نام خدا شروع میکنم. موضوع انشاي من انقلاب اسلامي ايران است. من انقلاب را دوست دارم. انقلاب خيلي خوب است مخصوصا سرودهاي انقلاب که اين روزها از تلويزيون پخش میشود خيلي قشنگ هستند. من عاشق سرودهاي انقلاب هستم. آقا معلم ما گفته که درباره انقلاب تحقيق کنيم. وقتي از پدرم درباره انقلاب پرسيدم عصباني شد و گفت که از خواهرم بپرسم. خواهرم مشغول آرايش بود. انگار با دوستش قرار داشت. خواهرم گفت بنويس انقلاب چيز خوبي نيست چون دختر و پسرها را توي پارک دستگير میکنند و زندان میبرند! خواهرم حرفهاي ديگري هم گفت که من ننوشتم! آخر حرفهايش هم با خنده گفت که انقلاب از يک جهت خيلي خوب است. . . چون با کلمه «قلب» هم خانواده است! بعد هم رژ لبش را با عجله ماليد و بيرون رفت. مادرم هم چيز زيادي از انقلاب يادش نمیآيد. فقط بعضي از شعارها يادش مانده. مثلا «استقلال آزادي جمهوري اسلامي» يا «برادر ارتشي چرا برادر کشي!». راستش با شنيدن اين شعارها من کمي ناراحت شدم. چون من طرفدار پرسپوليس هستم نه استقلال! البته استقلال هم تيم بدي نيست اما خداييش پرسپوليس يه چيز ديگه است! قرمزته والسلام! به نظر من جنگ بهتر از انقلاب است چون مردم در زمان جنگ شعار میدادند: «جنگ جنگ تا پيروزي»! تازه رنگ قرمز رنگ پرچم ماست! پس نتيجه میگيريم که هر چند انقلاب خوب است اما جنگ هم خيلي خوب است. ما دانش آموزان بايد سعي کنيم که در مسير پيروزي قدم برداريم و هر سال برنده شويم. انشاالله. اين بود انشاي من.
منصور عافيتخواه
**********************************************************
2
به نام خدايي که انقلاب را آفريد. انشايم را با سلام و درود به همه انقلابيون آغاز میکنم. خانواده ما يک خانواده کاملا انقلابي است. پدرم خودش هميشه توي تظاهرات شرکت میکرد و بر عليه شاه شعار میداد. بعد از پيروزي انقلاب پدرم رييس اداره شد. البته پدرم میگويد آن روزها به جاي رييس، مسئول میگفتند. زمان جنگ هم پدرم زحمت هاي زيادي کشيد تا کمکهاي مردمي به دست رزمندگان برسد. او يک انقلابي واقعي است که همه عمرش را در خدمت انقلاب بوده است.
او میگويد انقلاب يعني پيشرفت و ترقي. خودش هم هميشه در حال پيشرفت و ترقي است. همين يک ماه پيش مديرکل شده است. پدرم به کشورهاي زيادي سفر میکند و هميشه ناراحت است از اينکه ما مثل آنها پيشرفته نيستيم. او میگويد اگر انقلاب باعث رفاه و راحتي نشود پس به چه درد میخورد؟ مادرم میگويد ما واقعا مديون انقلاب هستيم، همه چيز ما از انقلاب است. سال پيش که برادرم براي تحصيل به انگليس میرفت مادرم اين حرف را گفت و خنديد. من نمیدانم که چرا بعضي ها مخالف انقلاب هستند. مثلا همين برنامه هاي ماهواره!
البته پدرم راضي نيست که ما ماهواره نگاه کنيم چون فکرمان هنوز کامل نشده. اما خودش چون رييس است و بايد از اخبار دنيا با خبر شود تنهايي توي اتاق خودش ماهواره نگاه میکند. من به وجود پدرم افتخار میکنم. او کارهاي زيادي براي ما و حتي مردم انجام داده است. قرار است چند برج بزرگ مثل برجهاي دوبي در شهرمان بسازد. من هم میخواهم در آينده يک انقلابي واقعي باشم و مثل پدرم پروژه هاي بزرگ انجام بدهم. من واقعا خوشحالم از اينکه انقلاب شد. چون اگر انقلاب نمیشد، پدر من هم رييس نمیشد و من مجبور بودم مثل بعضي از بچه ها پياده به مدرسه بيايم. پس نتيجه میگيريم که. . . ببخشيد آقا معلم! اکبر آقا راننده بابام جلو خانه مان بوق میزند. آمده تا من را به استخر ببرد. اميدوارم مثل هميشه انشايم را بپسنديد و نمره خوب بدهيد. بابام سلام رساندند!
سهراب آقازاده
**********************************************************
3
کاش آقا معلم موضوع ديگري برايمان تعيين میکرديد. نوشتن اين انشا براي من خيلي سخت است. راستش خودم به جز چيزهايي که از تلويزيون شنيده ام چيز ديگري از انقلاب نمیدانم. براي همين مجبور شدم از اعضاي خانواده کمک بگيرم. پدرم تا موضوع را شنيد يک سيلي محکم به گوشم زد و کلي فحش و کلمات زشت به من گفت. البته حرف بدي به شما نزد!
من از اين کار پدرم گيج شده بودم. اما خدمتکارمان جمشيد بعد از رفتن پدر چيزهاي زيادي به من گفت. راستش پدر من ضدانقلاب است. او يک کارخانه بزرگ داشت که در زمان انقلاب از دستش گرفتند. براي همين هم انقلاب را دوست ندارد. حتي بعضي از مردم میخواستند او را بکشند. پدرم همراه مادرم سالهاي جنگ را در خارج گذراندند. چون خطر زيادي در ايران وجود داشت. مادرم تعريف میکند که انقلابي ها خيلي خشن بودند. آنها ساواکي هاي بيچاره را دستگير میکردند و به گلوله میبستند. ما همگي مخالف اين نوع خشونتها هستيم.
بعد از جنگ پدر و مادرم به ايران بازگشتند و بعد از کلي دعوي و دادگاه و پول خرج کردن املاکشان را از دولت پس گرفتند. مادرم معتقد است که انقلاب اولش خيلي خشن و ناجور بود اما يواش يواش نرمتر و آرامتر میشود. او اميدوار است که روزي بتوانيم حتي کارخانه بزرگ پدر را از دولت پس بگيريم. من هنوز هم انقلاب را دوست ندارم چون خيلي چيزهايمان را از ما گرفته است. من کوروش کبير را خيلي دوست دارم. خانه مان پر از عکسهاي تخت جمشيد و پاسارگاد است. هر سال دوبار تخت جمشيد میرويم و عکس میاندازيم. اميدوارم روزي برسد که انقلاب آنطوري شود که من هم دوستش داشته باشم. براي رسيدن به آن روز همه ما ايران دوستان بايد تلاش کنيم و همه با هم متحد شويم. ديگر بيشتر از اين نمیتوانم بنويسم چون میترسم برايم مشکل درست شود. همين!
داريوش سلطاني
**********************************************************
4
ابتداي انشايم از بابت خط بدم عذر میخواهم. راستش الان از بازار رسيده ام و بايد ظرف نيم ساعت انشايم را بنويسم و راهي مدرسه شوم. امروز از اول صبح که بساط دست فروشي ام را باز کردم فقط به فکر انشايم بودم. حتي وقتي حساب مشتري ها را میکردم حواسم فقط به انقلاب بود. من فکر میکنم ما و انقلاب کاري به کار هم نداريم. به قول بابا هر حکومتي که سر کار بياد ما همان عملگي و دست فروشي مان سر جاي خودش است! بابام قبل انقلاب عمله بود... حالا هم که پير و فرسوده شده کار واکسي میکنه! من واقعا نمیدانم که انقلاب خوب است يا نه؟! اما از حرفهاي امام خميني خيلي خوشم میآيد. تا چند سال پيش روي ديوار مدرسه مان نوشته بودند: «همين پابرهنگان و مستضعفان...».
راستش هر وقت کفشهام پاره میشد و تو کفشهام آب میرفت با خودم فکر میکردم منظور امام من هستم! حالا اون نوشته را پاک کرده اند و به جايش چيز ديگري نوشته اند که يادم نيست. «ننه» که مادر بزرگ من است میگويد زمان انقلاب همه به فکر هم بودند. جوانهاي محل براي پيرمردها و پيرزنها نفت میبردند. من که کشته مرده اين جور کارها هستم! ننه چيزهاي خيلي خوبي از انقلاب تعريف میکند. آخر حرفهايش هم هميشه گريه اش میگيرد. میگويد دلش براي روزهايي که همه يک دل و يک صدا بودند تنگ شده است. به نظر ننه انقلاب خيلي خوب است. اما به نظر من ننه کمي اشتباه میکند. انقلاب نه خوب است و نه بد. معمولي است! شايد اولها خيلي خوب بود اما حالا چي؟! البته من چيز زيادي نمیدانم. علاقه اي هم ندارم که وقتم را صرف اين چيزها کنم. اگر وقت اضافي بيارم سيگار فروشي میکنم! درآمدش توپه! حيف که ننه اجازه نمیده. میگويد بايد درس بخوانم و آدم حسابي شوم. ننه نمیداند که براي آدم حسابي شدن فقط پول لازمه نه درس خواندن! حيف که ديگر دير شده و الا میخواستم چيزهاي زيادي از انقلاب بگويم!
مرکب در قلم مانند آب است خجالت میکشم خطم خراب است
رضا مستمنديان
**********************************************************
5
انشايم را با سلام و درود به ارواح شهداي انقلاب آغاز میکنم. اين بهترين موضوع انشايي است که آقا معلم به ما گفته است. به نظر من همه ما انقلاب را فراموش کرده ايم. براي همين هم نوشتن از انقلاب اينقدر برايمان سخت شده است. جواد برادر بزرگم میگويد فراموشي انقلاب از جنس گم کردن تقويم و تاريخ نيست... از جنس فراموشي ماهيت و آرمان انقلاب است!
جواد خيلي کتاب میخواند. براي همين هم اينقدر خوب حرف میزند. من خودم خيلي وقتها از حرفهاي جواد سر در نمیآورم. اما آرزو دارم روزي بتوانم مثل جواد باشم. دوست دارم بتوانم مانند جواد يک انقلابي حقيقي باشم. او هيچ وقت از کارهايي که کرده پشيمان نيست. حتي از اينکه مجبور است هميشه روي ويلچر بنشيند ناراحت نيست. میگويد وقتي به جنگ میرفتيم همه اين چيزها را میدانستيم. شايد بگوييد اينها چه ربطي به موضوع انشا دارند؟! خودم هم نمیدانم. اما من خيلي ناراحتم از اينکه هيچ کس به جواد سر نمیزند. من که مثل جواد نيستم! جواد میگويد ما طلبکار انقلاب نيستيم... همه به انقلاب بدهکاريم!
بچه ها به نظر من هرکس میخواهد انقلاب را بشناسد بايد اول اهداف و ارزشهای انقلاب را بشناسد و دوم سعی کند امام را هم بشناسد. من خيلي امام را دوست دارم. البته نه مثل جواد! جواد هر وقت صحبت هاي امام از تلويزيون پخش میشود گريه اش می گیرد. او عاشق امام است و هميشه به من میگويد که امام را خوب بشناسم. جواد معتقد است خيلي ها امام را درست نشناخته اند براي همين هم دايم رنگ عوض میکنند و سعی می کنند اصول و آرمانهاي انقلاب را مطابق شرايط روز تعبیر و تفسير کنند! (اين هم حرف جواد است). من تلاش خواهم کرد که آرمانهاي اين انقلاب بزرگ را خوب بشناسم و در مسير آنها قدم بردارم. هر چند که میدانم اين راه خيلي سخت است. به اميد روزي که صاحب اصلي اين انقلاب ظهور کند.
شب عاشقان بيدل چه شبي دراز باشد/ تو بيا کز اول شب در صبح باز باشد
حبيب آرمانپناه