ساختار حقیقی و حقوقی قدرت
5 تير 1398 ساعت 14:22
گروه سیاسی: متن زیر برگرفته از تبادل نظر دو فعال سیاسی اصلاحطلب در یکی از گروههای تلگرامی است كه در کانال «فردای بهتر مصطفی تاجزاده» منتشر شده است. توضیح آنکه نامها از سوی این کانال انتخاب شده و بیانگر هویت حقیقی آن دو چهره نیست. در این متن طرفین بحث، پیرامون نسبت قانوناساسی و قدرت حقیقی و همچنین تاثیر تغییر قانون اساسی بر معادلات سیاسی کشور نکاتی را عرضه کردهاند. همچنین نظرات یکدیگر درباره شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات را به تیغ نقد سپردهاند و فواید و مضرات حضور اصلاحطلبان در ساخت قدرت را بررسی کردهاند.
🖌 واژگان در حکومت و بیرون از حکومت از معنا تهی شدهاست. فردی نوشته تغییر بنیادین قانون اساسی، اسم مستعار تغییر رژیم، بعد این را میگوید «یک حرکت فراجناحی» است. عیب ندارد دنبال تغییر بنیادین قانون اساسی باشند، میل خودشان است ولی چگونه میشود چنین حرکتی را که نظر یک جریان یا یک عده است، فراجناحی خواند؟
🖍اسمش درست است یا خیر، اصلا مهم نیست. تغییر قانون اساسی لزوما تغییر رژیم تلقی نمیشود و الا باید گفت در سال ۶۸ رژیم تغییر کرد. مسأله فعلی که باید حل کنیم این است: این مجموعه میگوید همه قوای حاکمه در کشور هیچکارهاند. برای علاج این مشکل، باید ولایت فقیه حذف شود. خب اگر ما این راه پیشنهادی آنها را نمیپسندیم، باید توضیح بدهیم چه جایگزینی داریم. آیا قوای سهگانه بیخاصیت نیستند؟ این آقایان اشتباه کردهاند؟ یا برای خاصیتدار کردنشان نیازی به حذف ولایت فقیه نیست؟ خب، چجوری؟ تا این سؤال را جواب ندهیم نمیتوانیم سخن مزبور را نقد کنیم.
🖌قربانتان گردم اتفاقا اسمش خیلی مهم است. پوزیسیون و اپوزیسیون رک و راست و صادقانه حرفش را نمیزند. یا ترس دارد یا بیصداقتی یا هردو. تغییر بنیادین قانون اساسی یعنی تغییر نظام سیاسی. اینکه ولایت فقیه از قانون اساسی حذف شود، یعنی همین. وقتی با لاپوشانی و در پرده حرف میزنند، میشود کلیات ابوالبقا که هیچچیز از آن در نمیآید. من البته اصلا تحلیل مذکور را قبول ندارم و معتقدم مشکل در قانون اساسی نیست. قانون، چه اساسی و چه عادی، تابع موازنۀ پیچیدۀ قدرت در ساخت اجتماعی سیاسی است. بگذریم از اینکه این نوع حرفها نه عملیاند و نه پشتوانۀ علمی دارند. الان کسانی که دنبال اصلاح یا تغییر قانون اساسیاند، توجه نمیکنند اگر بخواهد چنین اتفاقی بیافتد، نتیجۀ تغییرات تابع خواست جریانهایی خواهد بود که دست بالا را در قدرت دارند. این نوع موضعگیریها بیشتر از حیث اعلام موضع قابل دیدن هستند و گرنه، نه ارزش تحلیلی دارند و نه ارزش عملی و نه گرهی باز میکنند.
🖍درسته. تغییر قانون اساسی فعلا با مکانیزم تعبیه شده در همین قانون اساسی حتما به زیان ملت و به نفع دولت پنهان تمام خواهد شد. این حرف درست اما ما که از اصلاحطلبی کلاسیک دفاع میکنیم باید جواب این سؤال را بدهیم؛ قوای کشور هیچ کارهاند. همه اختیارات در دست رهبری متمرکز است. حالا انتخاب نماینده خوب یا رییسجمهور خوب چه سودی دارد؟ چگونه موازنه قوا را به نفع مردم و به زیان دولت پنهان تغییر میدهد؟ ما باید برای این سؤال جواب داشته باشیم و الا براندازان علنی و غیرعلنی نیروی اجتماعی ما را خواهند ربود. اخیرا روحانی هم در دولت گفت، ما هیچکارهایم. مجلس هم هیچکارهتر است. مردم را به انتخابات برای چه هدفی دعوت کنیم؟ خارجیها هم میگویند ظریف هیچکاره است؛ وزیر خارجه واقعی سلیمانیست. پوتین راست میره دیدار رهبری. عمانی ها هم پیام برای ایشون میارن. به دولت هم نمیدهند. شینزو آبه هم میخواهد ایشون را به توکیو دعوت کنه. علیالظاهر بازی معتدل-تندرو داره به پایانش نزدیک میشه. یک بازی تازه ای لازمه.
🖌خود شما هم تلویحا به نادرست بودن ایدۀ تغییر قانون اساسی اشاره دارید. این پرسش درستی است که ما حرفمان چیست. چه تحلیلی از شرایط داریم و چه گزینهها و امکانهایی برای تغییر پیشرو میگذاریم. اما مسأله این است که نه اساس مشکلات کنونی ناشی از قانون اساسی است نه راه حل در تغییر قانون اساسی. خود ما می گوییم قانون اساسی درست اجرا نمیشود. ایرادات ناشی از چیزهای دیگر است. به این ترتیب طرح شعار قانون اساسی، خصوصا در شرایط کنونی هیچ راهی برای برون رفت از وضع موجود نمیتواند پیشرو باز کند. در واقع تغییر قانون اساسی، فقط به تغییر صورتبندی اعتباری قانون میانجامد. ساختارهای سیاسی و اجتماعی همیشه بر قانون غلبه دارند. انداختن همۀ تقصیرها به گردن قانون اساسی و شعار تغییر قانون اساسی، صرفا یک حرف شیک است که پشتوانۀ عملی ندارد. از تحلیل عمیق شرایط میگریزد و سادهترین، و در عین حال غیرعملیترین و تقریبا بینتیجهترین راهحل را مطرح میکند.
🖍درسته ولی سؤال اصلی اینه: اون بازی تازه چه می تونه باشه؟
🖌این درست همان سوالی است که فعلا همه برایش جواب دارند، ولی کسی جوابی برایش ندارد!
🖍در این صورت، این «همه» بهکلی بلاموضوع میشوتد و نیروی اجتماعی حامی آنها به سبد براندازان خواهد ریخت.
🖌 نه قربان؛ بلاموضوع نمیشود. بلکه باید سببی باشد برای یک نقد به خود که باید بیشتر بیاندیشیم. روزمرگیهای گسترده فضای مجازی، همه را سطحی و متوهم کرده است. عمق تفکر از بین رفته است. شدهایم ارتش ژنرالها. بیش از آنکه بخوانیم و تأمل کنیم، حرف میزنیم. همهمه میکنیم. اگر میگوییم شرایط سخت و پیچیده و پرمخاطره است، باید به همان اندازه هم بیشتر به تأمل و تفکر و تعمق بپردازیم. وقتی مرض چه در تشخیص و چه در درمان پیچیده است و سخت، طبیبان هم بیشتر فکر میکنند و سختتر کار میکنند. حقیقت تلخ این است که اغلب ما در عین حال که از سختی و پیچیدگی و مخاطرات اوضاع میگوییم ولی کمتر به تناسب آن خود را به فکر و انسجام مسلح میکنیم. مشکل اصلی اینجاست. تفکر کپسولی توئیتری و تلگرامی برای درمانگری در چنین شرایطی، شبیه آن است که با یک پیچ گوشتی ساعتی بخواهیم موتور نیم سوختۀ موتور یک تریلی را تعمیر کنیم.
🖍 همه این انتقادهای جنابعالی درست و بر ما وارد است. اما جواب این مسأله نیست: آیا بازی ورود به حکومت از طریق انتخابات ذیل همین قانون اساسی و در همین ساختار فعلی حقیقی قدرت، برای اصلاح آن، تمام شده یا نه؟ اگر نشده، تدارکاتچی و بیاختیار بودن و بیخاصیت بودن قوا را چه کنیم؟ اگر شده، بازی جایگزین چیست؟ اگر جوابی هست بفرمایید. اگر نیست نگران باشید که یک نیروی سیاسی که جواب این سؤال را نداشته باشد، حذف خواهد شد. اگر برای رسیدن به جواب راه خاصی را باید رفت، پیشنهاد بفرمایید.
🖌 نکتۀ اصلی این است به اعتقاد بنده بازی همچنان ادامه دارد و تمام نشده است. میتوان هم درون حکومت بازی کرد و هم بیرون از حکومت. باز هم تصور میکنم بخش مدنی و سیاسی همچنان دارد پیش میرود. اتفاقا شیوۀ رفتاری رقیب، که به سختی برای رقابت تلاش میکند حکایت از واقعیت بازی دارد. هرچند وضعیت و رقابت بسیار سخت است. قانون، چه اساسی و چه عادی، نقش علّی در وضعیت ما ندارد. آنچه مهم است پیشبرد و تقویت جامعه مدنی است. برقراری ارتباط با مردم، شناخت جامعه، بیرون آمدن از حلقات بستهای که نتیجهاش می شود همان مثل شوخ طبعانۀ «خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی». راه توسعه اگر بخواهد عمیق و طبیعی باشد، سخت و طولانی و دردناک است. کار ۱۰ سال و ۲۰ سال هم نیست. یادتان هست همان سال ۷۹ و در آستانۀ انتخابات سال ۸۰ که تازه ۴ سال از عمر دولت اصلاحات میگذشت، چقدر از دوستان بیصبروحوصله خودمان پرچم شکست اصلاحات بلند کردند؟ یعنی متوقع بودند که ظرف ۴ سال همه این مملکت دگرگون شود و رقیب، با دست بسته خودش را تسلیم کند؟ به یاد دارید در همان سال ۸۴ در همین جریان اصلاحات هرکس ساز خودش را زد و حضور سه نامزد که هیچ یک چشم دیدن دیگری را نداشتند، چطور باعث خرد شدن آرا و برآمدن احمدی نژاد شد؟ در همان سال ۸۴ کسانی در طیف اصلاحات بودند که شعار تحریم دادند؟ آن شعار تحریم در سال ۸۴ راستروانهترین اقدام بود که از موضع چپ بیعمل مطرح شد و باز هم آب به آسیاب جریان راست ریخت. نمیگویم شرکت در انتخابات واجب است. انتخابات مثل است. شرط وجوب انتخابات، استطاعت است. وقتی دست و پای بسته باشد، عدم شرکت اولیست. این بهجای خود. اما چنین نیست که دستوپا بستهایم. خیلی کارها شده است و میشود. ولی سخت و جانکاه. اوضاع هم وخیم است. بنده ادعای آن را نه دارم و نه میتوانم داشته باشم که بلد راهم و میدانم چه باید کرد. آنقدر فریفته خودم هم نیستم. اما همینقدر میدانم که آنچه در اعماق جامعه ایران میگذرد حکایت از پیشرفتهای مهم جامعه مدنی و قدرتمند شدن آن و رقابتی سخت است. این رقابت به قلمرو حقوق ربطی ندارد. با همین قانون اساسی در ۴۰ سال گذشته نوسانها و حرکتهای سینوسی زیاد داشتهایم. علت این رفتار سینوسی آن است که قانون فقط یک صورتبندی است که در جامعهای مانند ایران، به شدت تحت تأثیر ساختارهاست نه برعکس. طولانی شد ببخشید ولی این را هم عرض کنم که تصور بهبود اوضاع با تغییر قانون اساسی، تصوری نادرست است که ناشی از ادراک نادرست از قانون است. اگر قرار بود قانون اساسی علت تامۀ بهبود اوضاع باشد، با قانون اساسی مشروطه باید کارها بسامان میشد و بعدتر نیز با همان قانون اساسی اول شرایط درست می شد. یا حتی با قانون اساسی بعد از اصلاح. شرایط خودش را به قانون تحمیل میکند. در فرآیند تحول، قانون قادر نیست خود را به جامعه و ساخت قدرت تحمیل نماید.
🖍بسیار خوب. بر اساس این دیدگاه باید سعی کنیم پیشرفتهایی را که در اثر حضور در حکومت بدست آمده برای مردم تشریح کنیم و توضیح دهیم اگر از این به بعد هم در حکومت بمانیم فلان کار و بهمان کار را که برای کشور مفید است، انجام خواهیم داد. لازم نیست مردم را بترسانیم که اگر ما نباشیم جهنم میشود. این یعنی برنامه ایجابی برای سیاستورزی. ضمنا نباید بگوییم مجلس و دولت هیچکارهاند. اگر حرفمان شنونده یافت بسیجگری خواهد کرد و معلوم خواهد شد درست تشخیص دادهایم. اگر اکثریت گوش به ما ندادند معلوم خواهد شد درست تشخیص ندادهایم. به هر حال، پلتفورمی لازم است تا حد و مرز تحرک سیاسی را تعریف کند و شنیده شود و احیانا به گفتمان غالب تبدیل شود.
🖌عرض بنده این نیست که فقط حضور در حکومت موجب پیشرفت شده است. بلکه این پیشرفتها از کل مجموعه حرکت اصلاحطلبانه، در مفهوم وسیع آن نه فقط در محدوده طیف اصلاحطلب، در سطوح مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حاصل شده است. روندی سخت و دردناک و بسیار پرهزینه هم داشته. از هر موقعیتی هم برای ادامه این روند باید استفاده کرد. خواه در داخل حکومت و خواه در بیرون از آن. این نیست که فقط حکومت مشکل دارد. همه میدانیم در نیروهای بیرون از حکومت هم که چهرۀ اپوزیسیونی دارند چه ماجراهای غریبی میگذرد. هرجا میشود به این روند کمک کرد، باید رفت. مرزبندی میان حکومت و غیرحکومت یک مرزبندی ثابت نیست. در هر مرحله باید دید هرکدام چه فایدهای دارند. مثلا اگر شعار عدم حضور برای ایجاد فشار و قبولاندن شرایط باشد، یک چیز است، اگر برای اسقاط مشروعیت نظام باشد چیز دیگری است. اگر هم برای فقط ثبت در تاریخ باشد، چیز سومی است. در هرحال آنچه باید اتفاق بیافتد، استمرار روندی از اصلاحات است که همچنان معتقدم در اعماق جامعه جاری است و رقیب هم به شدت تحت فشار همین پیشرفت است.
🖍یک نیروی سیاسی باید برای کسب قدرت بکوشد و الا نیروی سیاسی نیست. البته وقتی اپوزیسیون است هم باید نیروی مفیدی باشد. ولی اصل این است که دنبال کسب قدرت برود تا برنامهای را اجرا کند. اصلاحطلبان یک نیروی سیاسی هستند. سابقا رقیبشان اصولگرایان بودند. امروز رقیبشان براندازاناند. حالا اول باید براندازان را خلع منطق کنند. یعنی باید به جامعه بگویند براندازی راه درست نیست، راه ما درست است. الان در این نقطهایم. براندازان میگویند تجربه 20 ساله نشان میدهد اصلاح رژیم از طریق ورود بدان ناممکن شده. ورود به حکومت فقط به تقویت همین ساختار میانجامد. حالا اصلاحطلب باید پاسخ دهد. یا بگوید اصلاح از طریق ورود به حکومت ممکن است. در این صورت باید برنامه بدهد شامل گزارش فوایدی که در گذشته از این طریق بهدست آمده و طرحهایی برای کار آینده. تا اگر مردم رای دادند آن کارها را بکند. یا باید بگوید فلان تغییرهای رادیکال حالا ضروری شده. این هم بخشی از برنامه است. یا باید بگوید بله راه قبلی مسدود شده. در این صورت باید جایگزین ارائه کند. من موضوع اصلاح قانون اساسی و حذف استصواب را اینطور میبینم. ممکن است هر دو اتفاق فعلا نیفتد. اما طرح این موضوع یعنی اینکه این نیروی سیاسی در برنامهاش برای آینده به مردم میگوید کف تغییرهای ناگزیر برای امکان تغییرات تدریجی که من نیروی سیاسی پیشنهاد میکنم این تغییرات است. چرا؟ چون تجربه ۲۰ ساله میگوید مجلس و دولت انتخابی در سازوکار فعلی بیخاصیت شدهاند. نمیشود بگوید همه زمینهها مهیاست شما بیایید به من رای بدهید تا برایتان فلان کارها را انجام دهم. هشت سال بعد بگوید ببخشید نشد؛ نگذاشتند کار کنم؛ من فقط تدارکاتچی بودم الی آخر. خب، اگر ما این تغییر را لازم نمیدانیم باید توضیح دهیم چطور بدون آن هنوز میتوان با اتکاء به اراده و آرای عمومی، حکمرانی در کشور را بهبود داد و چرا گفتیم تدارکاتچی هستیم و نمیگذارند. بهنظرم باید این مشکل را رفع کنیم و الا به تدریج نیروی اجتماعی خود را به براندازان خواهیم داد.
🖌 تصور بنده این است که موضوع حسن و قبح ورود به یا خروج از حکومت، اصلا مدخل مناسبی برای این بحث نیست. خصوصا براندازان و طرفداران تغییر رژیم خواسته و ناخواسته مدخل نامناسبی را برای موضوع اصلاح در جامعه ایران پیش کشیدهاند. بحث مفصلی است و مختصر عرض میکنم. اصلاحات منحصر به حکومت نیست. امری سراسری است که مربوط به کل جامعه ایران است. بخشی از آن حکومت است، که بخش مهمی است. موضوع این است که هر حرکت یا روشی که به توسعه اصلاحات فراگیر بیانجامد، مقبول و مطلوب است. حضور یا غیبت در حکومت ملاک و معیار نیست که بخواهیم بگوییم اگر از حکومت خارج شویم بهتر است یا نه. همانطور که در یادداشت قبلی هم عرض کردم باید دید چنین کنشی ناشی از کدام انگیزه و معطوف به کدام هدف است. مقصود کسانی که به تغییر رژیم معتقدند از خروج از حاکمیت، اسقاط مشروعیت حکومت و به زیر کشاندن آن است. اتفاقا آنها بیش از همه، اصلاحطلبان را زیر فشار بردهاند چون از نیروی این جریان برای تغییرات اجتماعی آگاهند و میخواهند اصلاحطلبان را هم از مشروعیت بیاندازند. چرا ما در بازی آنها بیافتیم و رفتار عکسالعملی داشته باشیم؟ آنچه ما باید انجام بدهیم حفظ هویت خودی است با اصلاح دیدگاهمان نسبت به اصلاحات. ایراد ما این است که اصلاحات را فقط در حد محدود حکومت تعریف کردهایم و از انبوه تغییرات اجتماعی، که تا حد زیادی با اهداف و شعارهای اصلاحطلبان همسوست، غفلت میکنیم. از تأثیرهای عمیقی که این جریان، چه در دولت خاتمی و چه بعد از آن گذاشته است، غفلت میکنیم. ما خودمان در بازی براندازها افتادهایم. یادم هست وقتی خانم عبادی بهعنوان برنده صلح نوبل انتخاب شد، خیلی از دوستان خودمان بهشدت به آقای خاتمی فشار آوردند که برود فرودگاه استقبال او. آنها متوجه پروژهای که برای خانم عبادی تعریف شده بود، نبودند. بنده از کسانی بودم که بهشدت مخالف این استقبال بود و البته آقای خاتمی خودش هم نرفت. خودباختگی شدیدی در بین ما در برابر طرفداران تغییر رژیم حاکم شده است. بیش از حاکمیت خود ما نیازمند تفکرات تازهایم.
🖍این سخنان جنابعالی کاملا درست است اما پاسخ به سؤال اصلی نیست. سؤال این هست؛ آیا همان روش قبلی یعنی ورود به حکومت برای ایجاد تغییرات در جهت دموکراتیزاسیون بیشتر، هنوز هم روش درستیست یا نه؟ اگر نه، روش جایگزین آن چیست؟ طبعا با حفظ منطق اصلاحطلبانه! اگر آری، چرا گفتیم ما تدارکاتچی بودیم و اختیار نداریم و نمیگذارند کار کنیم؟ سؤال دقیقا این است. براندازان کهن اساسا ضد این نظام هستند از زاویههای مختلف. آنها خیلی مهم نیستند. پیوستگان جدید به آنان از کمپ ما، مهماند. پیوستن این جماعت نو به این سبب است که ما جواب روشن جامعه فهم به این سؤال ندادهایم.
🖌قربانت گردم فکر میکنم نظر خودم را در مورد این پرسش عرض کردم که اصلا اصل این پرسش غلط است. این پرسش در ادامه همان خودباختگی بخشی از جریان اصلاحطلب در برابر اپوزیسیون که اینقدر عمده شده است. این خودباختگی از همان اوایل دهه ۸۰ شروع شد و بهتدریج بالا گرفت و الان با افتضاحاتی که حکومت داشته و افزایش نارضایتیها و بیکفایتی دولت روحانی و سر و صدای فراوان براندازها به اوج خود رسیده است. این پرسش اولا مبتنی یک دوقطبی است به این معنی که یا داخل حکومت یا بیرون از حکومت. ثانیا در خصوص براندازها معطوف به یک هدف معین است که همان براندازی است. ثالثا بر پایه یک دیدگاه بسیار غلط استوار است که هر تغییر را فقط در حکومت منحصر میکند و بس. برای براندازها نفی حکومت و عدم حضور در آن بخشی از یک استراتژی است. از اینها گذشته اگر از به قول شما کمپ ما نیروهایی به کمپ براندازها پیوستهاند، که البته من این گزاره را چندان دقیق نمیدانم، چرا فقط یقه بیکفایتیهای حکومت را میچسبید؟ چرا این بخش را ملاحظه نمیفرمایید که بیتوجهی به فقر فکری-عملی و تعارفات و همان خودباختگی جریان اصلاحطلب در برابر افراد و جریانهایی که سالهاست جلوتر از زدن حکومت، از کیسه اصلاحطلبی خوردند و رفتارها و اقداماتی کردند که مغایر اندیشه و سیاست اصلاحطلبان بود و همه در برابرشان سکوت کردند. خیلی از کسانی که الان در خارج از کشور علم براندازی برافراشتهاند، سالها با سرمایهای که به نام اصلاحات در جیب خود گذاشته بودند، کار کردند. هویت اصلاحطلبها در این همهمه گم شد برادر. بخشی از این هویت را هم فرصتطلبهایی مضمحل کردند که در داخل «برند» اصلاحطلبی را کردند مایه آب و نان، و آبروی همه را بردند. الان در دولت و مجلس و شورای تهران همینها دارند آبرو میبرند. حتی این خودباختگی به مرزهای اعتقادی هم کشید و کسی دم برنیاورد.
رفیق شفیق ما، اکبرگنجی، مدام بند کرد به خیلی از مسائلی در حوزۀ اعتقادی که هویتزدا هستند. آقای دکتر سروش، آخرین شاهکارش، که بیپایهترین نظریات او هم هست، با طرح ایده رویای پیامبرانه، جز هویتزدایی از این جریان چه کرد؟ هرقدر جریان روشنفکر دینی در قالبهای مختلف در دهههای ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ هویتسازی کرد، در دهههای ۸۰ و ۹۰ از خود و جامعه هویتزدایی کرد. الان اصلا بفرمایید ما که هستیم؟ از ۸۸ به این سو هم که هیچ حرف و سخن تازهای نداشتهایم. کثافتکاری و ناکارآمدی حکومت جای گفتگو ندارد. اینکه فشارهای امنیتی تاب و توان زیادی گرفته است و خیلی از امکانها را سلب نموده، به جای خود. اما ما مغرورانه همه ناتوانی و بیفکری خودمان را سر حکومت خراب میکنیم و از مسئولیت میگریزیم.
پرسش داخل و بیرون حکومت هم جلوهای دیگر از همین خودباختگی و گم شدن در هرولۀ نیروهای سیاسی دیگر است. الان خیلی از دوستان جسارت آن را ندارند که به صراحت بگویند مخالف تغییر نظاماند و با صدای بلند این را فریاد بزنند. جرأت آن را ندارند که قرص و محکم در برابر کسانی که مستقیم و غیرمستقیم حرف از براندازی یا همکاری با دولت خارجی میزنند بایستند و با آنها مرزبندی دقیق کنند. خیلی از دوستان ما درست است که از زندان و کتک خوردن نمیترسند ولی از اینکه مورد نقد و طعن آن طرفیها قرار بگیرند، واهمه دارند. مسأله یا پرسش اصلی این نیست که برویم داخل حکومت یا نه؟ بلکه این است که مخالف تغییر رژیم هستیم یا نه؟ مسأله این است که اصلاحات چیست و از چه مسیری میگذرد؟ این مسیر منحصر به حکومت نیست. در سطح جامعه گسترده است. مسیر کوتاه مدتی نیست، طولانی است. مسیر آرام و آسودهای نیست، سخت و دردناک است.
ما تدارکچی نیستیم. اتفاقاً چه بیرون و چه درون حکومت اثرات زیادی هم گذاشتهایم که زیر فشارهای تبلیغاتی خودمان نادیده میگیریم. اگر این قدرت اثرگذاری نبود، هدف مشترک جریان تمامتخواه داخلی و براندازان «کوفتن و حذف اصلاحطلبها» نمیشد. شرمنده اگر پرگویی شد.
🖍 خیلی ممنون. این بحث بسیار مهم است و ای کاش سایر دوستان هم ورود میکردند و پختوپز بهتری میشد. کماکان فکر میکنم شما از سؤال فرار میکنید چون جوابش را ندارید. این که سؤال غلط است و علتش مرعوب شدن ما از براندازان فقط فرار از سؤال است. من فکر میکنم همینجا تایید کردید که ریزش از سبد اصلاحطلبان به براندازی شروع شده است. فرق نمیکند بگوییم فلانی اصلاحطلب بود حالا برانداز شده یا بین اصلاحطلبها نفوذی بود حالا نقاب انداخته. چون هر دو یک سخن است؛ اصلاحطلبی برای او جذابیت ندارد. لابد مواضع ابراهیم نبوی و مخملباف و... را دیدهاید. باید اینها را اتفاقهایی دانست نیازمند تشخیص. عیب و نقصهای ما زیاد. حکومت هم همینطور. آیا کماکان باید مردم را به شرکت در انتخابات و رای دادن به فلان فرد یا لیست دعوت کنیم یا نه؟ آیا لازم نیست موضع سیاسی متفاوتی با ۷۶ تا ۹۶ بگیریم؟ شش ماه دیگر انتخابات مجلس است. این سؤال غلط است؟
🖌 سؤالی که شما مطرح کردید این است: «آیا همان روش قبلی یعنی ورود به حکومت برای ایجاد تغییرات در آن در جهت دموکراتیزاسیون بیشتر، هنوز هم روش درستی ست یا نه؟» اگرچه به آن پاسخ دادهام اما مجددا عرض میکنم بله. پاسخ مثبت است. ورود به حکومت برای ایجاد تغییرات در آن در جهت دموکراتیزاسیون هنوز هم درست است. اما نباید فقط به همین بخش اکتفا کرد. باید در سطح جامعۀ مدنی، در لایههای مختلف جامعه و گروههای اجتماعی مختلف هم حضور فعال داشت. به خلاف تصوری که عملاً در دهههای ۷۰ و ۸۰ غالب بود، اصلاحات منحصر به اصلاحات سیاسی-امنیتی نیست. اصلاحات در اصل یک امر اجتماعی است که البته قویا با سیاست نیز مرتبط است. همانطور که خود شما هم در یکی از کامنتها گفتید، بخشی از دعوا بر سر قدرت است. چرا باید با قهر کردن از حضور در حکومت این امکان را، که زمینه را برای پیشبرد اهداف اصلاحی فراهم میکند از دست داد. بدترش اینکه با خودداری از ورود به حکومت لااقل بخشی از امکان گفتوگو که لازمۀ تغییرات اصلاحی است، از بین میرود. محدودیت عمل بیشتر میشود و... . نکته بعدی این است که طبیعی است حضور در حکومت نمیتواند به هر قیمتی انجام شود. اصول و ارزشهای اصلاحات نباید قربانی حضور در حکومت شود. همانطور که در بیرون از حکومت هم نباید اصول و ارزشها مضمحل بشوند. حضور در حکومت هدف غایی نیست. در حکومت ی حکومت هدف آن است که آنچه برای تغییرات اصلاحی و پیشرفت جامعه میدانیم، پیش برود.
دیگر اینکه گاهی میتوان از عدم حضور یا تهدید به عدم حضور، بهعنوان روشی برای قبولاندن شرایط مشروع به حریف استفاده کرد ولی این رویکرد تفاوت ماهوی دارد با آن نوع دیدگاه که اصلا منکر حضور در حکومت است. این پرسش وقتی یک وضعیت دوقطبی پیشرو میگذارد غلط است. وضعیتی که نهایتاً معطوف به هدف اسقاط مشروعیت و تغییر رژیم است. همچنان باید راه انتخابات را محفوظ نگه داشت و بر آن اصرار کرد. باید اصرار داشت انتخابات با رعایت قوانین و قانون اساسی همین نظام و اصول اولیه برگزار شود. اما اینکه با مردم چگونه باید حرف بزنیم، موکول است به همان که اصلا خودمان را ببینیم و بفهمیم و بشناسیم و نقد کنیم و باز بیابیم. مسأله این است.
کد مطلب: 181052