به بهانه 70 ساله شدن يك مرد دوستداشتني
«عمادالدين» از پدرش محمد خاتمي ميگويد
تاریخ ایرانی- سرگه بارسقیان , 23 مهر 1392 ساعت 9:12
گروه سياسي- رسانهها: سید محمد خاتمی، روز ۲۱ مهر، ۷۰ ساله شد؛ «فرزند فاضل، باتقوا و متعهد» امام خمینی، فرزند روحانی بزرگ یزدی، آیتالله سید روحالله خاتمی است که در خودزندگینامهاش نوشته: «بزرگترین عامل مؤثر در شخصیت و ذهنیت من پدرم و خصوصیات ممتاز علمی، اخلاقی و اجتماعی او بود که به ما آموخت که با روشنبینی و آشنایی با زمان و مکان چگونه میتوان دین را آنگونه فهمید و پذیرفت که پاسخگوی همه پرسشها و نیازهای معنوی و روحی و مادی زندگی باشد.»
فرزند خاتمی، سیدعمادالدین – متولد فروردین ۱۳۶۷- به کسوت روحانیت درنیامد، رفت سراغ کارشناسی کامپیوتر و این روزها کارشناسی ارشد مطالعات منطقهای. عماد خاتمی همچون خواهرانش، نه چهره سیاسی است و نه حضوری در رسانهها و مناصب دولتی دارد؛ گفتوگوی او با «تاریخ ایرانی» روایتش از پدری است که وقتی او ۹ ساله بود، با ۲۰ میلیون رای رئیسجمهور شد و زندگی را از روز سوم خرداد ۷۶ برای او و خانوادهاش دگرگون کرد. عماد خاتمی در نوجوانی شاهد بازتاب وقایع سیاسی دوره اصلاحات در محیط خانوادگی بود؛ شاهد پدر رئیسجمهوری که سالهای پرالتهابی را میگذراند و وقایعی را دید که طی یک و نیم دهه اخیر ناشنیده و ناگفته ماند و هفتاد سالگی پدر بهانهای بود تا این روایتها تا جایی که مقدور بود نقل شود.
اولین خاطرهای که از تاثیر بحرانهای سیاسی بر محیط خانوادگی به یاد دارید، مربوط به کدام اتفاق است؟
دورترین خاطره بدی که به یاد دارم مربوط به ترور حجاریان است. این ترور همزمان با تعطیلات نوروز ۷۹ بود که ما در یکی از اقامتگاههای وزارت نفت در محمودآباد مازندران بودیم. مدام تماس میگرفتند و شرح اتفاقات جدید را میدادند، دکتر ظفرقندی رئیس تیم پزشکی دایم در تماس بود و مستقیم با پدر صحبت میکرد و شرایطی بوجود آمد که سفر را نیمه کاره گذاشتیم و به تهران برگشتیم. حال همه بد بود و لزومی نمیدیدیم آنجا بمانیم. چیزی که همیشه محیط پراسترس و پرالتهابی ایجاد میکرد، تماسهای قبل از ساعت ۸ صبح با خانه ما بود. همیشه میدانستیم که اگر این ساعت تماس بگیرند یعنی اتفاق بدی افتاده است.
تلفنهای دیر وقت شب التهابآور نبود؟
شاید آن موقع چون زودتر میخوابیدم این التهاب تماسهای دیر وقت شب را حس نمیکردم. اما به خاطر دارم که یک شب دیر وقت خانم اعظم طالقانی تماس گرفت و خبر بازداشت ملی- مذهبیها را داد. تلفنی در خانه ما بود که به آن تلفن سیاسی میگفتند، شماره ۴ رقمی داشت، به خط داخلی ریاست جمهوری وصل بود، این تلفن هم هر وقت زنگ میخورد ما میدانستیم اتفاقی افتاده که از طریق خط عادی نباید خبر آن منتقل شود. روز عقد خواهرم در خانه ما، تلفن سیاسی چند بار زنگ خورد، پدرم مدام میرفت در اتاق صحبت میکرد و بر میگشت، وقتی پرسیدیم که چه اتفاقی افتاده که انقدر زنگ میزدند، گفت که احمد شاه مسعود را در افغانستان ترور کردند. دو روز بعد هم که واقعه ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد و آن مشکلات پیش آمد. روزی که در بم زلزله شد، آقای موسوی لاری تماس گرفت، جمعه صبح بود که از زنگ تلفن از خواب پریدیم، خبر دادند که بم زلزله آمده، قدرت آن زیاد است و بتدریج عمق فاجعه آشکارتر میشد. از این تماسها بود. مثلا انتخابات مجلس هفتم در خانه ما خیلی چالش بزرگی بود. شاید یکی از سختترین دورهها، همان روزهای انتخابات و ردصلاحیتها و تماسهایی بود که برقرار میشد.
از جمع وزرا، معاونین و مسئولان کسی بود که حس میکردید از نظر شخصی به آقای خاتمی خیلی نزدیک است و خود شما هم احساس صمیمیت بیشتری با او میکردید؟
در دوره ریاست جمهوری به یاد ندارم، قبل از آن، آقای تاجزاده با پدرم رفاقت نزدیکی داشت، با هم سفر میرفتیم و رفتوآمد خانوادگی زیادی با هم داشتیم، با آقای ابطحی هم چنین روابطی داشتیم. عموی ما علی خاتمی هم بود که روابط ما با او به دلیل قرابتهای خانوادگی بود.
چقدر از چهره آقای خاتمی کدخوانی میکردید که الان وضعیت چطور است؟ چقدر میشد سیاست ایران را از چشمان خاتمی خواند؟
اصولا پدرم به راحتی ابراز احساسات میکند، ولی همیشه تلاش میکرد تا این احساسات ناشی از فشارهای سیاسی را پنهان کند تا وارد محیط خانوادگی نشود. اتفاقات مهم هم قابل پنهان کردن نبود، مثل ترور حجاریان. اگر الان فیلم ملاقات پدرم با حجاریان در بیمارستان را ببینید، کاملا تاثر را در چهرهاش میتوانید حس کنید. این تاثر بخاطر روابط شخصی بوده نه بخاطر ترور یکی از چهرههای صرفا همفکر سیاسی. ما این تأثرات را پس از یک خبر ناگوار یا ملاقات ناخوشایند پدرم حس میکردیم. میدانستیم چه زمانی نباید در خانه زیاد شلوغ کنیم! یا اگر چیزی میخواهیم، وقتی چالشی وجود دارد نباید مطرح کنیم.
در لحظات خوشی چطور؟ گرچه در دوره اصلاحات کمتر مجالی برای آسودگی خاطر وجود داشت اما همان جو شادمانی ناشی از اتفاقات خوشایند را چقدر تجربه کردید؟
خیلی کم بود. با این وجود اعلام نتایج انتخابات مجلس ششم خیلی اتفاق خوشایندی بود. شاید برجستهترین خاطره خوش ما همان بود. البته انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۰ هم ورای تصور بود. بدیهی بود که پدرم رای میآورد اما فکر نمیکردیم که تعداد آرا بیشتر از دوره اول باشد. با این وجود انقدر اتفاقات ناگوار بیشتر و تاثیراتش هم ماندگارتر بود که مجالی برای اتفاقات خوب نمیماند. شاید به دلیل فرهنگ عمومی باشد که ارتباط ما با غم صمیمیتر از شادی است اما غمها خیلی پایدارتر و طولانیتر بودند.
چقدر در خانواده نگران امنیت آقای خاتمی بودید؟
همیشه این نگرانی وجود داشت، کمااینکه اوایل خیلی بیشتر بود اما به مرور به شرایط عادت کردیم. حتی در اولین سفرهای خارجی بویژه سفر به نیویورک در سال ۷۷، که مجاهدین خلق بعد از دوم خرداد در شرایط بدی قرار گرفته بودند، این نگرانی وجود داشت که سوءقصدی به جان پدرم رخ دهد، یا بیاحترامی مثل پرتاب گوجه و تخم مرغ صورت بگیرد.
خود شما چقدر به محیط کار پدرتان میرفتید و این بار آقای خاتمی را نه در مقام پدر در خانه که به عنوان رئیسجمهور در دولت میدیدید؟
زیاد میرفتم، چون مادرم دفتری در مجموعه ریاست جمهوری داشت. مجموعه ریاست جمهوری یک ساختمان سفید متعلق به رئیسجمهور دارد و یک ساختمان قرمز که متعلق به معاون اول رئیسجمهور است و مادرم در این ساختمان دفتر داشت. اغلب پنجشنبهها بعد از مدرسه به آنجا میرفتم. مهمانان خانوادگی که به دیدن پدرم میآمدند هم به آن ساختمان میرفتند. وقتی کمردرد پدرم شدت گرفت، به توصیه پزشک برای آب درمانی به استخر کوچک پایین ساختمان سفید میرفت که من هم اغلب همراهش میرفتم. بنابراین رفتوآمد من به پاستور کم نبود، حداقل هفتهای یک بار به آنجا میرفتم.
در سفرهای استانی یا خارجی هم همراه پدر میرفتید؟
در دوره اول ریاست جمهوری در سفر استانی به زنجان همراه پدرم رفتم. یزد هم اغلب میرفتیم، البته با پدر نمیرفتیم. در دوران ریاست جمهوری جز سفر به عربستان سعودی، در هیچ یک از سفرهای خارجی همراه پدرم نرفتم.
در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۰ هم فعال بودید؟
در انتخابات سال ۷۶ فعالتر از سال ۸۰ بودم. در انتخابات دوره دوم ریاست جمهوری پدرم فعالیت خاصی نداشتم؛ حتی به ستاد نمیرفتم چون تازه فهمیده بودم ریاست جمهوری چقدر چیز بدی است و خیلی علاقه نداشتیم که آن دوره سخت برای چهار سال دیگر تمدید شود، بویژه با این چشمانداز که شرایط دارد بدتر میشود. تازه میفهمیدیم که مادرم چرا نگران بود. چهار سال اول خیلی سخت بود، چهار سال دوم هم سخت بود ولی آثار سرمایهگذاریها و روندهای خوب اقتصادی در دوره اول، در چهار سال دوم نمایان شد. از این جهت دوره دوم ریاست جمهوری، دوره موفقتری بود، با این حال از دوره اول سختتر و پرچالشتر بود.
انتقادهایی که از آقای خاتمی در دوره ریاست جمهوری میشد و حتی انتظاراتی که اصلاحطلبان از ایشان داشتند، در مجموع تصویرها و تلقیهایی که از خاتمی وجود داشت، چقدر با واقعیات منطبق بود؟
یکی از ویژگیهای بارز پدرم مشورتپذیری است. اظهارات و استدلالهای مشاورانش را میشنود و اغلب آنها را میپذیرد. این روحیه ممکن است در سرعت و ثبات عمل تاثیرگذار باشد، چون پدرم نمیخواهد دیکتاتورمآبانه و شخصا تصمیم بگیرد و میخواهد نظر دیگران را هم بشنود. در بسیاری از اتفاقات، پدرم در ابتدا مخالف بوده ولی در جریان بحث و مشورت، نظرش تغییر کرده است. شاید همین تناقض در اقتدار شخصیتی با مشورتپذیری است که برخی تلقیها را ایجاد میکند، چون نمیتواند سرعت و شدت عملی که از او انتظار میرود را برآورده کند. در بین انتقادهایی که از پدرم میشود هم انتقادات بیجا وجود دارد و هم انتقادات بهجا. این برای من هم مشکلی پیش آورده که هنوز نمیتوانم حل کنم. از یک طرف طبیعتا پدرم را از نظر عاطفی دوست دارم و از اشتباهات پدرم ناراحت میشوم. هنوز هم اگر مطلب تندی علیه پدرم میگویند و مینویسند، احساسم جریحهدار میشود؛ شاید بعضی مواقع میپذیرم که این انتقاد وارد است اما وقتی وارد حیطه شخصی میشود برای من غیرقابل حل است که چرا فردی که دوستش دارم باید چنین اشتباهی بکند که چنین حملههایی به او بشود.
تلقی اشتباه بودن یک تصمیم یا اقدام چقدر بین شما و ایشان مشترک است؟
مواردی که من معتقدم اشتباه است خیلی بیشتر از تلقیهای اوست. گرچه وقتی به گذشته بر میگردد حتماً به اشتباه بودن بعضی تصمیمات یا اقدامات اشاره میکند. یک بار به من گفت فرد گاهی در اتخاذ تصمیمات مهم اطلاعات و زمان محدودی دارد و در این شرایط شاید تصمیمی که گرفته میشود، بهترین تصمیم ممکن باشد و نمیشود به فرد انتقاد کرد که چرا چنین کاری کرده است. طبیعتا وقتی فرد از آن فضا فاصله میگیرد و روزها وقت دارد تا دربارۀ آن فکر کند، شاید راه حل دیگری به ذهنش برسد. این استدلال پدرم مرا قانع کرد. من فکر میکنم با در نظر گرفتن آن شرایط و محدودیتها، وزن تصمیمات درست پدرم خیلی بیشتر از تصمیمات اشتباه بوده و بسیاری از اقدامات قابل دفاع میشود.
اگر مصداقی بخواهید به این شرایط اشاره کنید، چه اتفاقی را مثال میزنید؟
یکی از انتقاداتی که به پدرم میشود درباره عملکرد او در وقایع کوی دانشگاه است و میگویند اگر آقای خاتمی به دانشگاه میرفت بهتر بود، ولی محدودیتهای زیادی برای او وجود داشت.
چقدر در طی این سالها در معرض انتقاد از آقای خاتمی قرار گرفتهاید و به آنها پاسخ دادهاید؟
در مواقع بروز اتفاقات، بعضیها ناراحتتر و عصبیتر بودند و پیش آمده که حرفهایی میزدند که در بعضی موارد پدرم هیچ نقشی در آنها نداشته است. مثلا اتفاقی سال ۸۵ افتاد، ما فحش آن را خوردیم. بعضی انتقاداتی که به پدرم شده شاید پدرم هم نسبت به آنها انتقاد داشته است و بعد از ما انتظار داشتند به آن انتقادات پاسخ دهیم.
قائل به تفکیک این موضوع هستند که فرزند یک سیاستمدار میتواند نظری متفاوت از پدرش داشته باشد یا شما را سخنگوی خاتمی میدیدند که باید آنها را قانع کنید؟
من وقتی بحث سیاسی میکنم از عبارت «خاتمی» استفاده میکنم، وقتی بحث شخصی میکنم میگویم بابا. البته این تفکیک ذهنی است، در نهایت هر چقدر هم تلاش کنم این بابا، خاتمی است. البته خاتمی همیشه فحشخورش خوب بوده است، گرچه ویژگی قطبیسازی خوبی هم دارد. به عنوان مثال وقتی به روستایی میرود و در انتخابات شرکت میکند، این خبر از کل انتخابات مهمتر میشود. بعضی رسانهها بجای گزارش درباره مشارکت مردم در انتخابات، خبر شرکت خاتمی در انتخابات را برجسته میکنند.
با همه آن نگرانیها و احساس ناخوشایندی که در انتخابات سال ۸۰ با کاندیداتوری آقای خاتمی برای دوره دوم ریاست جمهوری داشتید، چقدر با نامزدی ایشان در انتخابات سال ۸۸ و ۹۲ موافق بودید؟
خیلی مخالف بودیم. از خرداد ۸۷ که موضوع کاندیداتوری پدرم مطرح شده بود، ترجیع بند همه حرفهای ما با پدرم در خانه این بود که «بابا یک وقت کاندیدا نشی». روزی که پدر به مراسم افتتاح سایت مجمع روحانیون مبارز رفت، ما هم اطلاع نداشتیم که قرار است آنجا اعلام کاندیداتوری کند، به ما هم نگفته بود. برای من پیامک آمد که خبرگزاریها اعلام کردهاند خاتمی اعلام نامزدی کرده است. واقعاً حال ما بد بود و حال خودش هم بد بود. نوعی احساس وظیفه میکرد در قبول چیزی که میدانست خیلی بد است. در سال ۹۲ تقریبا مطمئن بودیم که کاندیدا نمیشود.
هرگز آن ترجیع بند تکرار نشد. پدرم برای کاندیدا نشدن استدلال قویتری داشت و خیال ما راحت بود که این اتفاق نمیافتد، تنها نگران آن روحیه مشورتپذیری پدرم بودیم که در جلسات تصمیم دیگری گرفته شود. افراد دو دسته بودند یا به پدرم میگفتند در انتخابات شرکت نکنید، یا میگفتند شما باید کاندیدا شوید. از طرف نخبگانی که به پدرم دسترسی داشتند، فشار زیادی برای کاندیداتوری وجود داشت، گاهی انقدر پافشاری میکردند که پدرم میگفت بس است. آنها هم با استدلالهای پدر قانع میشدند اما وقتی از جلسه بیرون میرفتند میگفتند جز خاتمی کسی نمیتواند پیروز شود. با این حال ما اطمینان داشتیم که این بار نامزد نخواهد شد.
کد مطلب: 18199