دریافت لینک صفحه با کد QR
به جرم بیخانمانی؛
عقیم کردن، طرد «دیگری» است
14 دی 1395 ساعت 10:42
از این منظر، بیخانمان نه فقط تهدیدی برای خود، که تهدیدی برای «همنوع» خود ـ نوع بشر ـ محسوب میشود. پس انساندوستی حکم میکند که او به انواع نظارت و تجسس و مراقبت اصلاحی و طراحیشده تن بدهد.
مجتبي گلستاني
روزنامه بهار
در پس مدعای کسانی که این روزها بیپروا از ضرورت عقیم کردن بیخانمانها از جمله گورخوابها، کارتنخوابها، معتادان و همچنین ـ به تعبیر مدیر کل اجتماعی استانداری تهران ـ سکسورکرها سخن گفتهاند، دو پیشفرض اصلی نهفته است: «اصلاح انساندوستانه» و «دفاع از جامعه»؛ اما این مدعا همراه با دو پیشفرض اصلیاش چیزی نیست مگر گرایش این افراد به «(باز)ساماندهی قدرت مجازات».
به تعبیر دیگر، در چنین مدعایی مجازات بیخانمانها ـ به جرم بیخانمانی ـ اینبار نه در شکل آشکار حبس و زندانی کردن، بلکه در شکل مداخلهی غیرعلنی قدرت رخ میدهد؛ یعنی به صورت بههنجارسازی و مهمتر از آن، رام ساختن بدنهای آنان. و باز به تعبیر دیگر، هدف از این مدعا دست یافتن به جامعهی انضباطی ایدهال است؛ جامعهای که در آن، ارزشها و معیارهایی دربارهی اقلیتها حاکم است که حتی کوچکترین جزء بدنِ دیگری ـ در اینجا، بیخانمان ـ را به آلت دست قدرت و ابزاری برای بازتولید آن تبدیل میکنند. چرا بیخانمان ـ چه زن و چه مرد ـ محکوم به چنین مجازاتی است؟
ظاهراً بیخانمان کسی است که در بخش ناپاک و متعفن جامعه به سر میبرد و در نظم سلسلهمراتبی برساختهی خیرخواهان و مصلحان جامعه، فرودست و پایینمرتبه به شمار میرود. بر این پایه، چنین فرض میشود که بیخانمان توان و صلاحیت ندارد تا «امر زیستی» (the biological) را در زندگی شخصیاش حفظ کند.شاید از اینروست که این گروه مصلحان از کاربرد تعبیر «جوجهکشی» در مورد بیخانمانها ابایی ندارند و انساندوستی و خیرخواهیشان حکم میکند که فرد بیخانمان باید «ترغیب» شود که عقیم گردد تا به جامعه آسیب کمتری برساند.
از این منظر، بیخانمان نه فقط تهدیدی برای خود، که تهدیدی برای «همنوع» خود ـ نوع بشر ـ محسوب میشود. پس انساندوستی حکم میکند که او به انواع نظارت و تجسس و مراقبت اصلاحی و طراحیشده تن بدهد.ظاهراً هدف از اصلاح انساندوستانهی بیخانمانها، حراست از میثاقهای اجتماعی برای پیوند افراد جامعه است، زیرا بیخانمان با تمام صفتهایی که به او نسبت میدهند، کسی است که از نظم بهنجارساز جامعه تخلف و سرپیچی کرده است. پس باید او را در جهت دفاع از جامعه بازسازی کرد و از نو به جامعه بازگرداند. و اگر بیخانمان نخواهد به جامعه برگردد یا از توقف انجام تخلف و سرپیچی سر باز زند، پاسخی که دریافت میکند، محرومیت به شکل اخته کردن و عقیم ساختن است (ترغیب و تنبیه همزمان). اینگونه است که مجازات بیخانمان به دلیل بیخانمانیاش، نه صرفاً بر خود او، که بر دیگر ساکنان جامعهی انضباطی تاثیر میگذارد؛ زیرا این محرومیتی است که هرکس در هر کجا ـ چه باخانمان و چه بیخانمان ـ باید سایهی تهدیدکنندهاش را بالای سر خود حس کند و ببیند. بر این منوال، دیگر لازم نیست که به شیوهی سنتی، شکنجهای در کار باشد یا به شیوهی روزآمدتر، حبس و زندانی.
و اینگونه است که گفتمانهای علمی، و مهمترینِ آنها یعنی پزشکی، فرایند مجازات کیفری را تطهیر میکنند و بحث سلامت را به موضوع مجازات پیوند میزنند.اکنون چند پیامد مهم هر دو پیشفرض را مرور کنیم: 1) با این روش، تخلف و جرم بیخانمانها «فردیتسازی» میشود، به این معنا که بیخانمانی نوعی سرپیچی و تخطی «فردی» از نظام هنجارهای عمومی پنداشته میشود و 2) بیخانمان متخلف همچون ویروسی برای نظام انداموار جامعه تشخیص داده میشود که باید به آن اجازهی تکثیر نداد؛ 3) پس جامعه برای انجام وظایف محافظتیاش از خود راهی ندارد جز مجازات و طرد بیخانمان ـ با همهی صفتهایی که همبستهی بیخانمانی لحاظ میشوند، اعم از تنفروش و معتاد و نظیر اینها؛ 4) در نتیجه، جامعه خود را بهتمامی از مسئولیت مشارکت در تولید بیخانمانی و تنفروشی و اعتیاد تبرئه میسازد؛ و 5) جامعه میتواند بدین شیوه، به نحو نامریی، حق حاکمیت بر بدن دیگری را برای خود به رسمیت بشناسد و محفوظ نگه دارد؛ زیرا در مکانیسم فردیتسازی، بیخانمان در مقام خطاکار، «فرد حاکم بر سرنوشت» خویش تلقی میشود که باید مسئولیت خطاهایش را بپذیرد؛ اما نهایتاً این مکانیسم جز سلطه بر بدنِ دیگری کارکردی در پی ندارد.
اتفاقی که در این میانه میافتد، این است که صرف بیخانمانی کافی است تا کسی مجازات شود و به تعبیر میشل فوکو، پرسش «چه کار کردهای؟» در تعیین جرم و مجرم، به پرسش «که هستی؟» تغییر جهت میدهد.وقتی از عقیم کردن بیخانمانها حرف میزنیم، از یک فرایند پیچیدهی انضباطی برای تادیب و رام کردن بدنها حرف میزنیم، از همدستی با قدرتی که میکوشد با چیرگی بر زندگی، نه فقط بر انسان منفرد بدنمند، بلکه بر انسان بهمنزلهی نوع و گونه و نژاد نیز مسلط شود؛ از قدرتی که برای مداخلهاش در زندگی و مرگ انسانها دیگر هیچ حدّ و حدودی نمیشناسد. و قدرت لزوماً دولت یا حاکمیت نیست، بلکه «ما» است، همین «ما» ـ حکومت و دولت در کنار فرهنگ و تاریخ و جامعه و سنت و زبان و ... ـ که نیندیشیده حکم میکند و حکم میکند و حکم میکند تا «غیر» از «ما» را طرد کند، بیآنکه سهم و مسئولیت خود را در نابودی دیگران و به حاشیه راندنشان بر عهده گیرد.
کد مطلب: 122870
بهار نیوز
https://www.baharnews.ir