این روزها ساختمان ساز مشهور نیویورکی حسابی گرد و خاک کرده است و سعی دارد به همه بگوید که وعدههای زمان تبلیغات انتخاباتی او شعاری نبوده و او آدمِ عمل است. سیاستمداران معمولا دو دسته اند، عدهای که سیاست ورزی و درایت را رویه خویش قرار داده و در شعار و عمل حد اعتدال را رعایت میکنند و سیاستمدارانی که از طریق تهییج احساسات و باورهای مردم قدم در بلند پروازیهای متهورانه و آرمانی میگذارند.
شاید بتوان بهعنوان دو نمونه شاخص جهانی از این دو رویکرد، به گاندی در هند و هیتلر در آلمان اشاره کرد.با اینکه هر دوی این رهبران منشاء اثر قابل توجهی بودند ولی جنس و رویه آنها کاملا متفاوت بوده است. البته در دنیای کنونی تا حدودی امکان تولد چنین رهبران کاریزماتیکی از بین رفته است و به جهت عوامل متعدد تأثیرگذار بر ساختارهای سیاسی و تقسیم قدرت، معمولا اقبال و یکه تازی فردی سیاسیون نیز کاسته شده است.
به طور مثال باراک اوباما نیز بهعنوان نمونه ای از رهبران شاخص جهانی از اقبال نسبی برخوردار شده و به عنوان یک بت مطرح نشد. ولی مسلما دونالد جیترامپ بیشتر به سلک رهبرانی همچون هیتلر شباهت دارد تا بزرگمردانی چون گاندی و نلسون ماندلا، هر چند دوران الهه خیر یا شر شدن سیاستمداران علی الخصوص در کشورهای دموکراتیک تا حدودی بهسر آمده است.
بهنظر میرسد که این همه هیاهو و یکه تازی دونالدترامپ دیری نخواهد پایید و او به مرور چالشهای سختی پیش رویش خواهد داشت. متأسفانه دونالدترامپ با غرور نشأت گرفته از دنیای سرمایه داری و انحصار طلبیاش، از موقعیت آمریکا و قدرت جهانشمولاش برداشتی متوهمانه دارد. او گمان میکند که آمریکا و برتری جهانی اش صرفا مدیون خود آمریکاییها بوده و عامل نژادی را بیش از حد بزرگ میانگارد. در حالی که آمریکا ماحصل تجربه بلند پروازیها و ممارست بخش کثیری از جامعه بشری در دوران مدرنیته میباشد، هرچند نقش جهان غرب در دستیابی به آن بهمراتب جدیتر از بقیه میباشد ولی به هر حال اگر آمریکا جزیرهای دور افتاده و منفک از جهان پویا بود مسلما نمیتوانست به این حد از رشد یافتگی دست یابد.
لذا هر زمان که آمریکاییها خود را تافته جدا بافتهای از جامعه جهانی بدانند، نشانههای زوال و انزوا در جامعه آنها بروز خواهد یافت. مسلما در جهانی که بهواسطه اقتصاد و تکنولوژی و فرهنگ بارها مرزها شکسته میشود تأکید بیش از حد بر باورهای ناسیونالیستی و نژادپرستانه موجب انزوا و بدبینی جهانی میشود. باراک اوباما علی رغم همه کاستیها سعی کرد تا حد زیادی چهره خدشه دار شده بین المللی آمریکا در زمان جورج بوش راترمیم کند و در این زمینه از اقبال نسبی نیز برخوردار شد. ولیترامپ با خراب کردن همه پلهای پشت سرش گمان میکند که جامعه جهانی هنوز در دوران کدخدامنشی و ابرقدرت سالاری بهسر میبرد. در حالیکه جهان امروز بیش از هر زمان دیگری جهان تقسیم قواست، آن هم نه صرفا بین دول قدرتمند بلکه این تقسیم میان بازیگران دیگری همچون رسانههای اجتماعی، کمپینهای مدنی جهانی و حتی گروههایتروریستی بین المللی نیز صورت میگیرد.
لذا دیگر زمان آن گذشته است که فرمانی در اتاقهای کاخ سفید امضاء شده و به همه دنیا ابلاغ شود. امروز حتی ممکن است بسیاری از فرمانها در مقابل مقاومت مدنی مردم در همان واشنگتن نیز رنگ ببازد، چه رسد به سایر نقاط جهان.یکی از مهمترین پارامترهای سیاستمداران موفق در جهان امروز تحلیل درست آنها و مجموعه مشاورانشان از شرایط موجود جهان و اتخاذ سیاستهای همسو با رویههای طبیعی و اجتناب ناپذیر اطرافشان میباشد. ولی گویا دونالدترامپ در دنیای آکنده از مازوخیسم تحلیلی و فکری اش گمان میکند از طریق درافتادن با رسانه ها، مهاجران، همسایگان و کلا جهان عقلگرای اطرافش خواهد توانست به همین سادگی افسار دنیا را به دست گرفته و آمریکا را به سروری برساند.