گروه جامعه- رسانهها: روزنامه اعتماد گزارشی از وضعیت شهرهای استان نفتخيز و ثروتمند اما غرق در محروميت خوزستان نوشته است كه به طور تلويحي قصد القاي اين موضوع را دارد كه محروميت خطه زرخيز به خاطر منابع ثروت زيرزمينياش (نفت و گاز) است!! و نه تبعيض و بي تدبيري مسئولان كشور در دهههاي گذشته به آن! متن اين مطلب را صرفا براي آگاهي از زاويه توجيهآميز از فقر حاكم بر ثروتمندترين نقطه ايران، در حاليكه ثروتش (نفت و گاز) بخش زيادي از كشور را آباد كرده و ايران را به يكي از ثروتمندترين مناطق روي زمين تبديل كرده، اما خود در فقر و مكنت باقي نگاه داشته شده است را در زير ميخوانيد با طرح اين سئوال كه اگر «نفت» واقعا «بدشگون» است و اين همه «بو» ميدهد! و پولش «بد» است! چرا براي همه خوب است فقط براي ساكنان خودش بد و محروميتزا؟
«پيشينيان ما گفته بودند كه نفت نشان از آشفتگيها و درگيريها دارد. هر كه نفت در خواب بيند به مصيبتي گرفتار آيد. نفت مال حرام بيسرانجام است. بدنامي دارد و عاقبت ندارد. خواب نفت، خبر ميدهد كه گرفتاري سياسي (نائبه من سلطان) در راه است! ما ميگفتيم اين حرفها خرافات است. ميگفتيم كه اين مدعيان تعبير خواب در دنياي قديم گرفتار اوهام خويش بودهاند. نفت و فساد و بدبختي؟ نفت و جنگ و زد و خورد؟ اين حرفها يعني چه؟ اما آنگاه كه در اوايل قرن بوي نفت از اين منطقه برخاست، ديديم كه پيران ما راست ميگفتهاند و آنگاه كه در اواخر قرن درهاي دوزخ بر فراز خليج فارس باز شد و غريو سهمگين آتشبارها و نهيب سقوط موشكها سايه وحشت و مرگ را بر آبهاي نيلگون افكند، همه ماهيان دريا و اشتران صحرا و نخلستانهاي بصره و نيزارهاي بطايح نيز دريافتند كه نفت چگونه ممكن است به جنگ و زد و خورد و آفت و بلا تعبير شود!» (١)
نفت، سه حرف و هزاران قصه. سه حرف و هزاران غصه. سه حرف و هزاران اتفاق. سه حرف و هزاران آشوب. در كوران جنگ جهاني دوم اين نفت بود كه ماشينها و ادوات جنگي متفقين و متحدين را پيش ميبرد و به جان هم ميانداخت. شايد گذشتگان ما پر بيراه نگفتهاند كه نفت منشأ آشفتگيهاست. آن روزي كه نفت از ميدان نفتون مسجدسليمان پس از ٧ سال حفاري، بالاخره رخ نمود، شايد فقط انگليسيها ميدانستند چه اتفاقي افتاده، همين بود كه دستافشان به دور چاه نفت رقصيدند و جشن گرفتند. شايد آنها، همان بهرهبرداران ساليان، همانها كه تا قبل از مصدق، رقصان و پايكوبان از چاههاي نفت دور نشدند، تنها كساني بودند كه نفت برايشان طلايي بود سياه و ارزشمند. و چه جنگها و اختلافاتي كه كنار چاههاي نفت بين قدرتمندان جهان شكل نگرفت. آنها قدرت را در اين چاهها ميديدند و براي دستيابي به آن از هيچ اقدامي فروگذار نميكردند. «اهرم تسلط بر جهان در دست كسي خواهد بود كه اختيار شير نفت خاورميانه را در دست داشته باشد.» ١
اين جمله به نقل از شلزينگر، وزير انرژي سابق امريكا در گزارشي با عنوان «ژئوپولتيك انرژي» كه در دسامبر ١٩٨٠ تهيه شده آمده است. و به خوبي نشان ميدهد نگاه قدرتمندان به چاههايي كه دستان خسته و پيشانيهاي به عرق نشسته كارگران به ثمر ميرساند، چگونه بوده است.
براي كارگراني كه قرنها قبلتر از حلقه زدن قدرتهاي بزرگ جهان به دور چاههاي نفت ايران، در حد نياز از اين منبع غني و سياه زيرزميني براي عايقبندي منازل و گرما بخشي و روشن داشتن آتش آتشكدههاي مقدسشان بهره ميبردند، اين شادي مضاعف انگليسيها عجيب بود. آنها هنوز نميدانستند بايد از جوشيدن نفت در همسايگيشان خوشحال باشند يا نگران. آنها هنوز خبر از خوابي كه نفت برايشان ديده بود نداشتند، و شايد هم نبايد ميداشتند. بيش از يك قرن از يكهتازي نفت بر اقتصاد ايران گذشته. بيش از يك قرن گذشته از آمدن و رفتن و ساختن و ويران كردنهايي كه يك سرشان به چاههاي نفت وصل بود. اما هنوز همسايگان نفت و آنها كه هيچ كس حق آب و گل و همسايگي برايشان قايل نيست، نتوانستهاند بهرهاي از سايه اين همسايه پر سر و صدا ببرند. اما آنها كه دورتر بودند، مسحور دستاوردهايي شدند كه نفت نصيبشان كرده، شايد هم اين يك قانون است. چراغي كه به خانه روا بوده بيش از يك قرن است نوربخش خانه ديگران شده.
مسجدسليمان؛ سرزمين چشمههاي جوشان نفت
۵ خرداد ۱۲۸۷ بود كه فرياد كارگران در حوالي محل حفاري ميدان نفتون بلند شد، ٧ سال بود كاوشها به هيچ ميرسيد و نا اميدي به جان سرمايهگذاران كاوش نفت در ايران افتاده بود، اما بالاخره زمين سخاوت به خرج داد و اميدها را زنده كرد. سالهاي سال از اين چاه روزانه ۳۶۰۰۰ ليتر برداشت ميشد. اما حالا فقط خاطرهاي از «چاه نمره يك» مانده، چاهي كه قرار است روايتگر تاريخ شود. به دورش حصار كشيدهاند و به همراه تجهيزات مربوط به استخراج نفت كه در اطرافش قرار دارد، شيوه استحصال نفت را براي بازديدكنندگان به نمايش گذاشتهاند. در همسايگي نخستين چاه نفت ايران در محله «نمره يك»، درهاي قرار دارد. دره پر از زباله و نخالههاي ساختماني است، دورتا دور دره خانههايي كج و كوله با معمارياي غير اصولي و نامنظم رديف شده و چشم به دره دوختهاند، اينجا نميشود اثري از ثروت كلاني كه نفت نصيب ايران كرده است، مشاهده كرد. ديوار به ديوار نخستين چاه نفت ايران خانهاي از آجرهاي سفالي و خشتي روي هم چيده شده قرار دارد. از همان خانههايي كه يك شبه در محلههاي محروم سبز ميشوند و چيزي نميگذرد كه همه به وجودش عادت ميكنند و گويي سالهاست همانجا وجود داشته. در آهني بدون رنگ در ورودي خانه است، درز كناري چارچوب در به قدري باز است كه حتي اگر نخواهي ميتواني تا انتهاي خانه را ببيني، لباسهاي روي بند هنوز آبچكان در هواي باراني مسجدسليمان تاب ميخورند. خانه زنگ ندارد، هر چه بر در ميكوبيم در باز نميشود. آن سوتر مردي سيه چرده با عينك آفتابي كنار موتوسيكلتش جلوي در خانه ديگري ايستاده.
جوشكار است و به صورت فصلي در عسلويه كار ميكند. حرف از همسايگي چاه نفت كه ميشود ميگويد: «اين چاه كه موزه شده ديگه نفت نداره، اما اينجا چاه نفت زياده، بعضيا تو حياط خونهشون چشمه نفت دارن، اما خودتون ببينيد وضعيت رو ديگه، مسجدسليمان ثروتمندترين شهر فقير دنياست» دستانش سياه است و از دهانش بوي تند سيگار بيرون ميزند: «اينجا يك زماني تا انتهاي همين خيابون خونه بود، الان جاده زدن، براي اينكه همه رفتن» به خانههاي متروكه روبهروي محل چاه نفت اشاره ميكند و ميگويد: «اول اينجوري متروكه ميشه، تخريب ميشه، بعد ميان با لودر صاف ميكنن خيابون درست ميكنن، يا ساختمون چند طبقه ميسازن» و بعد توضيح ميدهد: «البته زماني كه چاه نمره يك نفت داشت، خونههاي زيادي دور و برش نبود، بعدها كه چاه از كار افتاد ساخت و سازهاي غيرمجاز اين دور و بر شروع شد»
ميگويد جوانهاي مسجدسليمان در شهر نفتخيز خودشان كار پيدا نميكنند. بيشتر در عسلويه و ماهشهر كارگري ميكنند. پدربزرگش براي شركت نفت كار ميكرده، پدرش هم در جنگ شهيد شده، حالا او و برادر بزرگترش خرج خانه را ميدهند: «كو كار؟ ما از كار عار نداريم، هر چي باشه انجام ميديم.» دستان سياهش را نشان ميدهد: «تعويض روغني، سپرسازي، جوشكاري، كارگري هركاري فكر كني انجام ميدم، اما زندگيم باز نميچرخه، يعني كار نيست.»
مسجدسليمان شهر عجيبي است. نه شبيه شهر است و امكانات شهري دارد و نه مختصات يك روستا را دارد. ميانمايه. از سويي به شهر ميماند با آپارتمانهاي بلند مرتبه با نماي كامپوزيت و آخرين مدل اتومبيلهاي بازار خودرو در خيابانهاي نامنظمش در ترددند. از سويي به روستا ميماند با كوچههاي خاكي و فضاهاي عمومي رها شده به حال خود و مردماني كه با لباس محلي در آن رفت و آمد دارند. از سويي ديگر ساختمانهايي با معماري انگليسي در شهر خودنمايي ميكنند و به تنهايي ميتوانند جاذبهاي باشند براي تماشا، ساختمانهايي كه جذابيتهاي معماريشان با وجود ساختمانهاي قلدر و تازه ساز آجري و آهني به سايه رفته و گويي كمكم رو به فراموشي است. بنگلهها، خانههايي نسبتا بزرگ با شيروانيهاي نارنجي رنگ هستند كه با حصاري كه لوگوي شركت نفت رويشان جا خوش كرده، محصور شدهاند. اين بناها با شاخصههاي معماري هندي و شرقي روزگاري محل اسكان كارگران و مهندسان هندي بود كه در مسجدسليمان مشغول كار در صنعت نفت بودند. اسكان كارگران شركت نفت در تمام شهرهاي نفتي بر اساس ردهبندي شغلي صورت ميگرفت و هر منطقه از شهر متعلق به دستهاي از كارگران شركت نفت بوده. حالا گوييRATE بنديهاي گذشته براي سكونت افراد با موقعيتهاي اجتماعي مختلف در شهر نيست.
پيرزنها كنار پياده رو نان تيري (نان محلي مسجدسليمان، كه شبيه لواش است) ميفروشند و در جايي ديگر زنان كولي بساط عريض و طويلي پهن كردهاند و لباسهاي دست دوم رنگارنگ ميفروشند. اگر كسي چشم بسته وارد مسجدسليمان شود و هيچ از تاريخچه اين شهر نداند، براي او قابل باور نخواهد بود كه اين شهر يك شهر تاريخي است كه صاحب چاههاي نفت بسيار است و بخشي از اقتصاد ايران منوط به جوشيدن چاهها و چشمههاي اين شهر بوده و هست. مسجدسليمان همان شهري است كه ملكالشعراي بهار بعد از بازديدش از آن در فروردين ١٣٠٦ قصيدهاي بلند در وصف آن سرود و به تاسيسات نفتي اين شهر اشاره كرد و در پايان هم در بيتي اشاره به امكانات اين شهر كرد و گفت: «انتظاماتي كه در آن خطه ديدم، اي عجب/ سالها خلق آرزويش را به تهران كردهاند.» مسجدسليمان شهر نخستينهاي ايران است. نخستينهايي كه نفت باعث تولدشان بوده. سينيورهاي انگليسي كه سالها در اين شهر مشغول مديريت استخراج نفت بودهاند، براي رفاه خود و كارگرانشان امكانات تفريحي فراواني در شهر ايجاد كردند. يكي از اين امكانات كه آثارش هنوز هم در مسجدسليمان به چشم ميخورد، ورزش گلف است. باشگاه گلف مسجدسليمان در منطقهاي كه مردم به نام منطقه «گلف» ميشناسند قرار دارد و يكي از مجهزترين باشگاههاي گلف ايران است. ورزش گلف در اين شهر بسيار مورد توجه است و تيم گلف مسجدسليمان يكي از داعيه داران اين ورزش در كشور به شمار ميآيد.
نفت سفيد؛ شهر شعلههاي رقصان
ماشين در پيچ و خم جاده ميتازد. جز بوتهها و درختان و سنگها، چشمانداز جادههاي جنوب يك المان ثابت ديگر هم دارند. لولههايي كه دو به دو كنار هم و به موازات از بينهايت تا بينهايت چشمانداز جاده تن به خاك دادهاند. لولهها را كارگران شركت نفت، يك به يك با دقت و احتياط روي زمين كاشتهاند و پيش رفتهاند. از عمق درهها تا سينه كش تپهها و شكاف كوهها لولهها تا چشم ياري ميكند هستند. نفت بايد از مسجدسليمان با همين لولهها برسد به دست تجهيزات پالايشگاهي در آبادان تا بتواند مورد استفاده قرار گيرد. در جاده مسجدسليمان به اهواز، شب كه ميشود، از پس اين لولهها و تپههايي كه تن به سياهي شب ميسپرند، شعلههايي نمايان ميشود. رقصان و بلند از پس ديوارها سرك ميكشند. اينجا نفت سفيد است. شهري ميان مسجدسليمان و هفتگل و اهواز. شهري كه فرهنگ جغرافيايي ايران اينطور معرفياش ميكند: «دهستان نفت سفيد در مغرب هفتگل در ناحيه كوهستاني گرمسيري واقع است و ١٥٠٠ تن سكنه دارد. آبش از لوله كشي شركت نفت تامين ميشود. محصولش غلات و شغل اهالي زراعت و كارگري شركت نفت است. در اين قصبه معدن نفت و گچ نيز وجود دارد.» اما امروز نفت سفيد ديگر شبيه توصيفاتي كه ذكر شد نيست. حالا روزگار مردم با شكستن سنگ ميگذرد. نانشان در دل سنگ است و از نفت و گازي كه خانههايشان بر روي منابع عظيم آن بنا شده، تنها مشعلهايي نصيبشان شده كه به آن «شعله» ميگويند. شعلهها كه تبديل به نماد نفت سفيد و روستاهاي اطرافش شدهاند، براي روشن كردن محيط زندگي اهالي مورد استفاده قرار ميگيرد و مستقيم به لايههاي گاز در سطح طاقديس زمين وصل است.
نفت سفيديها بيشتر جنگ زدههاي مسجدسليمان و خرمشهرند كه در زمان جنگ به اين منطقه آمدند. شهر چند ساعتي است تسليم شده. صداي سگها روستا را قرق كرده و جنبندهاي جز اهالي روستا جرأت نزديك شدن به سگها را ندارد. يكي از جوانان ميبردمان تا پس كوچههاي نفت سفيد و خانهاي كه در پس ديوارهاي سنگي بلند كوچههاي آن آماده خواب ميشود. شعلهاي كه وسط حياط قرار گرفته با شعله كبريتي كه خانم خانه نزديكش ميكند روشن ميشود. لولهاي در زمين فرو رفته و ايستاده و برسرش شعلهاي شروع به رقصيدن ميكند. نفت سفيديها آب آشاميدني شان را ميخرند، تانكر سفيد بزرگ گوشه حياط را نشان ميدهد: «اين هزار ليتره، ٥٠ تومن ميديم تا برامون پرش كنن» نفت سفيد رونقش را باخته به بيتوجهيها: «يك زماني اينجا سينما داشت، باشگاه داشت، الان ديگه بهش نگاه نميكنن» پسرش راننده سرويس مدرسه شهر است، كار ندارد، دخترش ليسانس گرفته و در خانه كنار مادر روزگار ميگذراند.
آبگرمكن خانهها بيرون خانه در كوچه قرار دارد، مخازن استوانهاي بلندي كه گرمايشان را از گاز لايههاي زيرين زمين ميگيرند و آب را براي اهالي خانهها گرم ميكنند. لولهها در ميان كوچه به صورت روباز از خانهاي به خانهاي رفته. هيچ راه همواري وجود ندارد. در خانهها حتي آهني هم نيست، درهاي گالوانيزه و آلومينيومي راه ورود به خانههايي است كه زماني ابهتي داشتند. كوچههاي خاكي نفت سفيد روزگاري محل زندگي هنديها و انگليسيها بوده، كار كردن در نفت سفيد آرزوي شركت نفتيها بوده، اما حالا در همان خانههاي ٧٠ سال پيش مردماني زندگي ميكنند كه گله مندند از فراموشي. از بيتوجهي و متواضع و كم توقع به همان شعلههاي «فلر» كه در حياطشان نشان زندگي است قانعاند. شعلههايي كه تنها سهم اين مردم از ذخاير غني نفت و گاز منطقه است. «شعله»ها آسمان نفت سفيد را سرخ كرده. سگها هنوز بر سر غريبهها فرياد ميزنند. دورتر از شعلهها شهر خوابيده است، كاش خواب نفت نبيند.
دارخوين؛ ردپاي جنگ
«ساعت ١:٢٠ دقيقه ظهر است و ناهار مرغ بوده، شاهرخ پيش بچههاي آشپزخانه دعوت است، با امروز ٣٢ روز است كه اينجا هستيم» اين جمله را در تاريخ ١٢ / ١ / ٦٣ يكي از رزمندههايي كه در تلمبه خانه دارخوين منتظر اعزام به خط مقدم بوده نوشته است. نامش ناخواناست. شايد امروز نامش، نشاني كوچهاي باشد و شايد هم در گوشهاي از اين ديار با خاطرات همرزمانش روزگار ميگذراند. اينجا تلمبه خانه دارخوين است. ديوارهاي داخلي ساختمانهايش پر است از يادگاري رزمندههايي كه در سالهاي جنگ و به ويژه در حصر آبادان در اين محل كه مقر تداركات عمليات بود منتظر اعزام به خط مقدم ميماندند. يك رزمنده ديگر زير تاريخ ٢٢/١٢/٦٣ نوشته: «راديو دارد درباره حمله موشكي ايران به بغداد حرف ميزند، ما از ١٤/١١ اينجاييم» آن ديگري اهل اصفهان است و يكي ديگر كه در تاريخ ١٨/٤/٦٤ اعزام شده اهل كازرون، اين ديوار نوشتهها بخشي از هويت بناي متروكه تلمبهخانه دارخوين شدهاند. لابهلاي اين خطوط كه در ديوارهاي كنار بويلرهاي بزرگ داخل ساختمان آجري تلمبه خانه ثبت شدهاند، ميشود التهابهاي شب عمليات را ديد، ميشود اميدها را ديد. نگرانيها را ديد و لحظه شماريها را براي اعزام و پيگيري اخبار جنگ را در بناي متروكهاي كه آن سالها محل استقرار نيروها بودند.
امروز از پس سالها فقط سكوت است كه پهن شده توي فضا. تجهيزات آهني صورتشان را با سيلي سرخ نگه داشتهاند و هنوز ايستادهاند. دودكشهاي بلند تلاش ميكنند تا اقتدارشان را حفظ كنند. گياهان خودرو از لابهلاي لولههاي قطور زنگ زده سرك ميكشند. حوضچههايي كه روزي با آب رودخانه كارون پر ميشدند، حالا هم آب دارند اما اين آب نشاني از كارون ندارد، باران چند روزي است كه باريده و حوضچهها آب را تا نيمه پر كرده. سكوت سنگين است و فرياد قصه گويي بنا آنقدر بلند كه هر تازه واردي را وادار به سكوت ميكند. بعد از تجهيزات آهني و لولههاي بلند دودكش، دو ساختمان كه به شكل قرينه در فاصلهاي نزديك به هم ساخته شدهاند، خود نمايي ميكنند. المانهاي معماري نشانههاي معماري دهه ٤٠ اروپا را دارد. تاريخچه بنا ميگويد آن روزها كه نفت از مسجدسليمان به آبادان منتقل ميشد تا پالايش شود و آماده پخش، نياز به ايستگاههايي بود تا سرعت اين انتقال را كنترل كنند. همين بود كه چهار تلمبه خانه در مسير مسجدسليمان به آبادان احداث شد. يكي از آنها دارخوين است. اما تاريخ صنعت نفت در مورد متروكه شدن و خارج شدن تلمبه خانه دارخوين از مدار انتقال نفت نشان ميدهد كه از اوايل دهه ٥٠ كه توليد نفت در اهواز افزايش پيدا كرد و نفت ديگر از مسجدسليمان به پالايشگاه آبادان منتقل نشد، دارخوين و تلمبه خانههاي ديگري كه در مسير انتقال نفت بودند از رونق افتادند. نفت مسجدسليمان به جزيره خارك منتقل شد و اهواز منبع تغذيه پالايشگاه آبادان شد.
حالا تلمبه خانه دارخوين زخمي است. زخمي روزگاراني كه تاريك و تنها رها شده بود و چشم انتظار كساني است كه قرار است بيايند تا او لب ورچيند و برايشان از قصههايي كه سالها در سينه نگه داشته بگويد. تلمبه خانه دارخوين حالا به تمام نامهايي كه بر ديوارهايش حك شدهاند ميبالد. به اينكه روزي سايه ديوارهايش مامن سربازاني بوده كه جانشان را قرباني ديارشان كردند.
آبادان؛ شهر دكلها و آتشها
«مردم از تهران ميآمدن اينجا براي تفريح، عكسهايي از آبادان دارم كه بچه هام باورشون نميشه مال آبادانه، ميگن اينجا اروپاست، اينقدر اين شهر آباد بود. اينجا ١٥ تا سينما داشت، بهمنشير، گلستان، نفت، تاج اما الان فقط سينما نفت فعاله، اين سينما نفت رو شما يادتون نمياد، وقتي كه سينما ركس آتيش گرفت، دادگاه متهمهاي سينما ركس رو تو همين سالن سينما نفت برگزار كردند» پاي درد دل هر كدام از اهالي آبادان بنشيني، روزهاي طلايي را به خاطر دارند از سالهاي قبل از جنگ، اما آتش جنگ كه به جان آبادان افتاد هيچ برايش باقي نگذاشت جز جاي گلولهها و خمپارههايي كه هنوز هم زخمشان بر تن بناهاي آبادان خودنمايي ميكند.
قاسم از كارگران شركت نفت است و در روزهاي طلايي آبادان استخدام شركت نفت شده، حالا با لهجه شيرين جنوبياش از تاريخ آبادان ميگويد و روزي كه جنگ شروع شد: «اون روز ما تو پالايشگاه بوديم، ماشين حقوق اومده بود و ما بيخبر از همه جا ايستگاه ١٠ جمع شده بوديم كه حقوق بگيريم. منتظر بوديم كه هواپيما زد. ما همينجور هاج و واج مونديم. حسابرس پولها را برداشت و با دوچرخه راه افتاد ما هم دنبال دوچرخهاش ميرفتيم كه پولهايمان را بگيريم، آخر به يك پستويي رسيديم و نشستيم حقوقمان را گرفتيم. اون سالها هر ١٤ روز ٣٢١ تومان و هفت ريال حقوق ميگرفتيم. جنگ كه شروع شد، گفتيم دو سه روز تير اندازي ميشه بعد تموم ميشه، ما فكر ميكرديم جنگ دو روزه، يه دفعه شد هشت سال.»
آبادان، اروند، جزيره مجنون، پل خرمشهر، اينها كليدواژههاي جنگ است در جزيره آبادان، هنوز هم در ساحل اروند كه قدم ميزني روي حفاظهاي اسكله اروند محل تركشها و تيرهايي كه عراقيها به سمت ساحل اروند شليك ميكردند ديده ميشود: «عراقيا با تير دست به ما شليك ميكردند. ما هم دفاع ميكرديم، يه جوري كه عراقيها فكر ميكردند يك لشگر اين طرف رود هست.» اما احوال پالايشگاه هم در روزهاي جنگ احوال خوشي نبود: «تمام كار ما شده بود خاموش كردن آتش و جابهجايي پيكر مردم و رزمندهها، رفيقهامون زخمي ميشدن، انبارها آتش ميگرفتند، اما با شرايطي كه بود همه يك دل بودن. همه دنبال اين بودن كه آتش سوزي نشه و وسايل و تجهيزات آسيب نبينه، كارگر و كارمند و رييس، همه دست به دست هم پمپها و تجهيزات رو با گوني پوشونديم و بعد از جنگ الحمدلله روشنشون كرديم و رفتند در سرويس.»
امروز هم آبادان آن امنيتي كه لازم است را ندارد، اهالي آبادان هنوز خواب جنگ ميبينند، هنوز در شهرشان صداي گلوله ميآيد: «اسلحه راحت از عراق مياد تو شهر، همه مسلح شدن، اسلحه كيلويي مياد تو شهر، شبها مدام صداي تيراندازي مياد. فيلم وسترن ديدين؟ فضاي اينجا گاهي مثل فيلمهاي وسترن ميشه، با اسلحه گرم زورگيري ميكنن. امنيت ما زير صفره. چند وقت پيش تو شهر تو منطقه كشتارگاه قديم كه الان مركز فروش مواده، كنار پاسگاه پليس تير اندازي شد چند نفر هم كشته شدن. من سه تا دختر دارم واقعا وضعيت خطرناكيه ميترسم بذارمشون برن بيرون. اشتغال خيلي كم شده، همه جا پارتي بازي شده. شركت نفت به جاي اينكه جوونهاي بومي رو استخدام كنه از تهران مهندس مياره. اين شهر سياسي شده، نمايندهها يه دل نيستن. نمايندهاي كه با پول مياد تو مجلس به درد نميخوره، نماينده بايد از خودش مايه بذاره نه از دولت.» اينها اظهارات چند نفر از اهالي آبادان است در مورد وضعيت امروز آبادان. آباداني كه جنگ سختي را پشت سر گذاشته. زخم دل مردم آبادان هم مثل زخم ديوارهاي شهر هنوز مرهم ميطلبد. اما زخمهاي نو اعتنايي ندارند به زخمهاي سالياني كه بر دل مردم اين شهر است.
خيابان پهن و كم تردد، دكهاي سرخ گوشه چهار راه خميازه ميكشد. روزنامههاي روي پيشخوان تاريخ ديروز را دارند، خالد فروشنده دكه است، از آن پيرمردهاي پر حوصله و آرام كه چشمانشان بيشتر از زبانشان حرف ميزند: «روزنامهها مياد اهواز از اونجا مياد آبادان، تا برسه اينجا ظهر شده.» او هم خوب به ياد دارد روزهاي قبل از جنگ را، حسرت ميدود توي صدايش: «آبادان امروز ديگه رنگ نداره، جون نداره، از صداي آبادان فقط صداي همين پالايشگاه مونده، همون موقع هم بود، الانم هست. قبلا تو آبادان صداي خنده بود، صداي موسيقي بود، چند سال صداي شهر شد تير و خمپاره و جيغ. تموم شد. حالا فقط صداي پالايشگاهه. آبادان ديگه فقط همين صداي پالايشگاه رو داره و بوي گيس رو.» دستش را محكم روي پيشانياش فشار ميدهد و اخم ميكند «چي بگم ديگه، من اينجا يخ ميفروختم، الان ديگه همه جا آبسرد كن هست، يخ از مد افتاده.» ميخندد و به داخل دكه ميرود تا به عابري كه از موتور پياده شده سيگار بفروشد.
«اين بوي گيس نباشهها، ما مريض ميشيم، باورت ميشه؟» اينها جواب خالد است به سوالي در مورد بويي كه آبادان را تسخير كرده. «هرجا ميريم سفر وقتي بر ميگرديم از همين بوي گيس ميفهميم كه تو آبادانيم.» آبادانيها به بويي كه از بويلرهاي پالايشگاه بيرون ميآيد، ميگويند «گيس» منظورشان همان GAS است. اين نام هم مثل نامهاي بسيار ديگر رد پايي است كه از زبان انگليسي در زبان مردم آبادان باقي مانده. رد پاي حضور انگليسيها در اين شهر هنوز هم ديده ميشود. در آداب و فرهنگ و ادبيات اين مردم هنوز هم ميشود اين رد پا را ديد. آبادانيها بيشتر از باقي شهرهاي جنوبي كه زماني محل زندگي و كار مهندسان و كارگران انگليسي بود تحت تاثير زبان انگليسيها قرار گرفتهاند و واژههايي در زبانشان شكل گرفته مثل «اسپيتال» كه همان بيمارستان يا HOSPITAL است. هنوز هم آبادانيها به خيابان ميگويند «لين» يا LANE و به گوجه فرنگي ميگويند «تماته» كه همان TOMATO است. اما اين تاثيرات تنها اثرات نفت بر اين شهر نبود. آبادان بيشتر از آنچه تصور شود، متاثر از وجود پالايشگاه در اين شهر بوده و هست. پالايشگاه با آن سر و صدا و شعلههاي هميشه روشن «فلر»هايش هويتي مستقل دارد. هويت شهري كه قديميترين پالايشگاه ايران در قلبش ميتپد. هرچند بخشهايي از پالايشگاه حالا خسته و زخمي زير تن آسمان يله شدهاند و پير و فرتوت فرصت را به تجهيزات تازه نفس دادهاند. اما هويت آبادان هنوز زير سايه همان تاسيسات عظيم و عجيب و تاريخي ريشه داده است.
خالد از دكه بيرون ميآيد و روي صندلي پلاستيكي كه كنار دكه است مينشيند: «مي دوني چرا به آبادانيها ميگن لاف زن؟» و تاكيد دارد كه قصه پشت اين لاف زني همين است كه او ميگويد، هيچ سندي هم برايش ندارد، اما به درستياش ايمان دارد: «يك زماني تو اين آبادان يك امكاناتي بود كه تو هيچ كدوم از شهرهاي ايران نبود. هر وقت ما ميخواستيم از شهرمون براي مردم بگيم، فكر ميكردن دروغ ميگيم. اما واقعيت بود. ما دروغ نميگفتيم. هنوزم خيلي از اين ساختمونهايي كه تو آبادان هست رو شما نميتونيد تو هيچ جاي ايران پيدا كنيد. اين شد كه اونايي كه نيومده بودن آبادان رو ببينن فكر ميكردن ما لاف ميزنيم. همين مهر هم موند رو پيشوني ما كه لاف ميزنيم.» خالد قول ميگيرد تا يك تور برايمان بگذارد به هر كجاي آبادان كه بخواهيم تا عجايب آبادان را نشانمان دهد. مردي كه از خالد سيگار خريده هنوز كنار دكه است، دود سيگارش را به هوا ميفرستد و به حرفهاي خالد گوش ميدهد، اما گويي طاقت نگه داشتن حرف را در دلش ندارد: «چي ميگي عمو خالد، اين چيزايي كه ميگي رو انگليسيها براي خودشون ساختن، براي من و تو كه نساختن، صد برابر اين چيزايي كه تو اين شهر ساختن، نفت بردن از اين مملكت، بعد من الان بايد رو نفت بخوابم و بيكار دور خودم بچرخم و دنبال كار از عسلويه برم ماهشهر از ماهشهر برم سليمانيه، دلت خوشهها عمو» فيلتر سيگارش را در جوب عميقي كه جلوي دكه است مياندازد و فشار محكمي به پدال موتور ميدهد و پشت سرش را هم نگاه نميكند. موتور در انتهاي خيابان ميپيچد و تمام.
حرفهاي جوان تعبيري را كه مدتها پيش در يك مقاله ديده بودم به يادم ميآورد «نفرين منابع» يا «بيماري هلندي» و تحليلي كه يك روزنامهنگار امريكايي درمورد آن ارايه كرده بود به خوبي نشان ميدهد كه چرا مردم شهرهاي نفت خيز اينقدر از همسايگي با منبعي لايزال به نام نفت و گاز بيبهرهاند و فقر پنجه در گلوي روزگارشان انداخته: «اقتصاددانان حرفهاي معتقدند كه وفور منابع طبيعي خود عاملي است در شكلدهي تاثيرات منفي سياسي و اقتصادي در يك كشور. از اين پديده معمولا تحت عنوان «بيماري هلندي» يا «نفرين منابع» ياد ميشود. بيماري هلندي، اشاره به خروج از پروسه صنعتي شدن كشورها به دليل برخورداري از منابع سرشار طبيعي دارد و دليل نامگذاري آن هم طي شدن چنين پروسهاي در سال ۱۹۶۰ در هلند بود، درست زماني كه مقامات هلند به ناگاه متوجه وجود ذخاير گاز طبيعي در كشورشان شدند. اما سوال اينجاست كه چه اتفاقي براي كشورهايي مبتلا به بيماري هلندي ميافتد؟ ارزش پول رايج اين كشورها به واسطه كشف منابع طبيعي چون نفت، طلا، گاز، الماس و حتي ديگر منابع طبيعي ارزشمند يكباره بهشدت بالا خواهد رفت، همين موضوع متعاقبا بازار رقابت صادرات اقلام توليدي كشور را بهشدت سرد كرده و در عين حال نرخ واردات را ارزان خواهد كرد. شهروندان از پول نقد جريان يافته در كشور به هيجان آمده و اقدام به واردات ميكنند. بخش توليد صنعتي داخلي متلاشي خواهد شد و كشور با شتابي بسيار تند در مسير ضعف يا حتي توقف پروسه صنعتي شدن قرار خواهد گرفت. اشاره بيماري «نفرين منابع» به چنين روندي است.» ٢
و در جايي ديگر نويسنده كتاب «خواب آشفته نفت» به گونهاي ديگر تحليلي از اين بيماري ارايه ميدهد: «كشور صادركننده نفت در دايره اقتصادي واحدي محصور ميمانند. حوزههاي ديگر اقتصاد بهره زيادي از صنعت نفت نميبرند، قدرت اشتغالزايي آن نيز اندك است. در چنين كشوري دولت به رانت خواري معتاد ميشود. مقصود از رانت درآمدي است كه سال به سال از محل صدور نفت عايد دولت ميشود. قشر متحرك و فعال جامعه در چنين شرايطي ضرورتي براي تقلا در جهت پيدا كردن منابع ديگر درآمد احساس نميكند. قشرهاي اجتماعي هر چه فاصلهشان از دولت بيشتر ميشود، نصيب كمتري دريافت ميدارند. راهيابي به دستگاه دولت تنها راه دستيابي به ثروت ميشود.»١
داستان نفت را بايد از زبان اروند شنيد؛ اروندي كه شاهد تاريخ است. فرزند كارون و دجله و فرات. رودي كه هنوز غمگين و سنگين جاري است. هنوز ميگذرد از كنار ديوار بتني كه در روزهاي جنگ جلوي تلمبهخانه و تاسيسات ديگر پالايشگاه كه در ساحل اروند بودند كشيده شد و حالا زخم تيرهاي به جا مانده بر تن اين ديوار و بناهاي اطراف اروند، شاهدي هستند بر قدرت طلبيهايي كه باز هم يك سويش به چاههاي نفت وصل بود. همسايگي نفت هميشه هزينه بسياري داشت. تا جايي كه گاهي اين هزينه معادل جان بهترين جوانان شهر شد. شايد هم قاسم راست ميگفت: «كاش نفت نداشتيم، كاش اين چاه مسجد سليمون هيچوقت نميجوشيد، شايد ميشد رو پا خودمون وايستيم. شايد اوضاعمون بهتر بود.»
١)خواب آشفته نفت- محمد علي موحد- نشر كارنامه
٢) مقاله «بهاي نفت، بلاي دموكراسي»، نوشته: توماس فريدمن، روزنامهنگار نيويوركتايمز ترجمه: نسرين رضايي- سايت تاريخ ايراني