بچه رزمری/ طنز
4 شهريور 1396 ساعت 11:32
بهزاد باباخانی- روزنامه بهار
تربیت کودک از مباحثی جدی است و باید با دقتنظر بالایی انجام شود و هیچکس بچه بیتربیت را تحمل نمیکند. گاهی کودک رفتاری میکند که شما را آزار میدهد، در چنین مواقعی بهتر است قبل از زدن کشیده، با کمی تأمل، موقعیت را مدیریت کنید. فرض کنید آخر هفته است و ناهار مهمان خانواده همسرتان هستید. برادرزنتان، رسول، یک یالقوزِ مفتخورِ فرصتطلب است.
برادرزنتان میپرسد: «چرا چهارشنبه زنگ زدم گوشیتو جواب ندادی؟» میگویید: «به خدا متوجه نشدم رسول جان، ساعت چند بود؟» پسرتان، مانی، میگوید: «بابا، دایی زنگ زد گوشیتو گذاشتی رو سایلنت، یادت رفته؟» کمی عرق کردهاید، میگویید: «آخه چرا باید همچین کاری بکنم؟» مانی توضیحات تکمیلی را ارائه میدهد: «بابا گفتی دایی وام میخواد؟ ! گفتی کچلت کرده! یادت نیست؟» رسول میگوید: «راجع به همون وام زنگ زدم، درست نشد؟» میگویید: «سرم شلوغ بود خیلی، پیگیرشم!» پسرتان میگوید: «بابام گفته بانک به آدم یالقوز وام نمیده!» برادرزنتان نیشخند میزند. دست پسرتان را میگیرید و او را به اتاق میبرید. یک نفس عمیق میکشید و برای فرزندتان توضیح میدهید که هر حقیقتی را نباید در جمع بیان کرد! مانی می گوید: «یعنی دروغ بگم؟ » میگویید: «آره لعنتی، یه چند تا دروغ بگو که آبروی بابات نره!»
به جمع فامیل برمیگردید. برادرزنتان میگوید: «بچه رو ادب کردی؟» میگویید: «نه بابا، من و پسرم رفیقیم!» و به پسرتان چشمکی میزنید. مانی نگاه گنگی میکند و میگوید: «بابام منو میزنه!» پدرزنتان چشمهایش گرد میشود: «مانی جدی میگی؟» مانی میگوید: «هر روز که از مدرسه میام، بابام منو با کمربند میزنه!» مادرزنتان میگوید: «آخه چرا بچه رو میزنی؟ گناه داره!» پسرتان با غرور اضافه میکند: «بابام گفته پسری که تنش کبود نباشه، مرد نیست!» همسرتان ناجی شما میشود: «نه مامان، مانی شوخی میکنه! ما بهش دست نمیزنیم!» مانی نگاه غمباری به مادرش میکند: «مامان شما خبر نداری! بابا پوست منو کنده!» همسرتان باتردید به شما نگاه میکند: «مانی چی میگه؟» مادرزنتان میکوبد تخت سینهاش و میگوید: «الهی بمیرم و زجر نوهام رو نبینم!» دست مانی را میگیرید و به اتاق میروید. رسول میگوید: «الان میکشتش!» داد میزنید: «آقا رسول شلوغش نکن!» نفس عمیقی میکشید و مانی را متوجه حالی میکنید که دروغ گفتن باید به نفع آدم باشد نه اینکه آبروی آدم را ببرد. مانی میپرسد خب چی بگم؟ میگویید: «با من هماهنگ کن که راستش را بگی یا دروغ!»
دوباره به جمع برمیگردید. رسول از مانی میپرسد: «دایی، منو بیشتر دوست داری یا دایی رضا رو؟» مانی از شما میپرسد: «بابا راستشو بگم یا دروغشو؟ » با لبخند میگویید: «خب معلومه، راستشو بابا!» مانی میگوید: «هر دوتون را به یکاندازه دوست دارم، بابام میگه دایی رضا خیلی آقاست ولی شما یک آدم یالقوزِ. . .» داد میزنید: «بابا دروغ بگو!» همسرتان اعتراض میکند: «چرا بچه رو اذیت میکنی؟ » میگویید: «من اذیتش میکنم یا این یالقوز؟ » رسول میگوید: «راستشو بگو دایی!» مانی ادامه میدهد: «بابام میگه دایی رسول یه مفتخورِ. . .» داد میزنید: «حرف بزنی با دمپایی میزنم تو دهنت!» مادرزنتان میگوید: «چشمم روشن، پس حسابی کتک میزنی بچه رو!» همسرتان سرش را تکان میدهد. پسرتان را بار دیگر به اتاق میبرید تا درسی تازه از شما یاد بگیرد.
کد مطلب: 135671