سیدچمران موسوی
امروزه چالش اصلى در جمهورى اسلامى ایران میان تفسیر مردم سالارانه و طرفداران سایر تفاسیر جمهورى اسلامى مى باشد؛ اما اصلاح پذیربودن یک نظام سیاسى به چند عامل بستگى دارد که مهمترین این عوامل عبارتاند از: ساختار حقوقى نظام سیاسى، خاستگاه حکومت، میزان همگونى و یکسانى موجود در درون حاکمیت و سابقه تاریخى تحول در درون نظام. همه این عوامل در جمهورى اسلامى ایران وجود دارد؛ زیرا ساختار حقوقى این نظام سه وجهى است؛ یعنى در حقوق اساسى جمهورى اسلامى هم لوازم متناسب با یک نظام فرهمند وجود دارد و هم لوازم نوعى گروهسالارى و هم نهادها و ساز و کارهاى مردم سالارانه. از نظر خاستگاه، حکومت جمهورى اسلامى برخاسته از یک انقلاب بزرگ مردمى است و حاکمیت جمهورى اسلامى هیچ گاه کاملا یکدست نبوده است.
سابقه تاریخى این نظام نیز پر از تحول است؛ خصوصاً باید تحولات دو سال اخیر را بسیار بنیادى و مهم تلقى کرد. ما در سالهاى اخیر توانستهایم روشهایى را تثبیت کنیم که در درازمدت در خدمت حاکمیت مردم خواهد بود. در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶، سید محمدخاتمی با شعار رسمی اصلاحات سیاسی، قدرت را در دست گرفت، دولت اصلاحات در پی آن بود که جامعه مدنی در ایران شکل گرفته، فضای مشارکت سیاسی حاکم شود و تغییرات تدریجی در جامعه ایجاد گردد، بارقههای امید جهت ایجاد اصلاحات سیاسی با به دست اوردن کرسیهای مجلس ششم توسط نمایندگان اصلاح طلب روشنتر شد، لیکن پس از شروع این تغییرات با توجه به عدم آمادگی فکری جامعه یک سری بحرانهای سیاسی در کشور ایجاد شد و به دلیل نفوذ سنت و محافظه کاری در بخش عمدهای از جامعه، اصلاحات نتوانست تغییرات ساختاری لازم را ایجاد کند و صرفا تغییراتی غیر ساختاری در حوزه فرهنگ و جامعه مدنی شکل گرفت، تاکنون نیز اصلاحات همچون نوزادی نوپا راه خود را ادامه داده است و فشارهای متعدد هر از گاهی بر آن وارد میشود.
به طور کلی اصلاح طلبان از منظر تبارشناسی ریشه در انقلاب و نظام دارند، سران اصلاحات همواره به تبعیت از خط امام در پی آن بودند که در صحنه سیاسی بر اساس برداشتشان از مسیر امام حرکت کنند، لکن با انتخابات ۷۶ عنوان جریان دوم خرداد برای مدت کوتاهی به این جریان اختصاص یافت و در ادامه تبدیل به جریان اصلاحات شد، اما اصلاحات بیش از اینکه یک جریان سیاسی باشد یک گفتمان است و به نوعی برداشت از اموری است که جامعه به آن نیاز دارد، نظیر گسترش آزادیهای مدنی و مشارکت مردمی، تلاش برای تامین حداکثر حقوق شهروندی مردم، ارتقاء جایگاه کشور در سطح جهانی، پیشبرد اهداف و منافع ملی در سایه گفتگو و پرهیز از برخورد مستقیم با قدرتهای بزرگ و… در واقع هدف جریان اصلاحات کمک به حفظ نظام و روزامد کردن آن است نه براندازی و یا مخالفت با اصل نظام، اما چرا پس از سال ۷۶ تاکنون تا این حد هجمه و فشار بر جریان اصلاحات وارد شده است؟
آیا آسیبهایی که به جریان اصلاحات وارد شده است ناشی از فشار رقبای سیاسی است یا اصلاحات بیشتر از ساختارهای درونی خود ضربه خورده است؟ برای رسیدن به آرمانهای اصلاح طلبی در وهله اول نیازمند لایههای اجتماعی مناسبی هستیم که این لایههای اجتماعی در جامعه ما هنوز بصورت کامل شکل نگرفتهاند، از سوی دیگر در جامعه کنونی ایران به سختی میتوان بین سنت با مدرنیته تلفیق ایجاد کرد، در نتیجه واکنشهای اصلاحی در ایران عموما بازخوردی اعتراض گونه دارد، بدون این که تبدیل به یک امر مثبت ایجابی شود، ضمنا اصلاحات هنوز عمق لازم را در کشور ما ندارد و علت این امر از نظر اندیشمندان سیاسی در وهله اول محفلی بودن اصلاح طلبان است، هیچ یک از سران اصلاحات نتوانستهاند به صورت کامل، ساز و کاری مدنی و دموکراتیک را در جامعه شکل داده و هدایت کنند و به همین دلیل در هنگام مواجه شدن با مشکلات حادث شده از سوی جریانهای رقیب، به جای سازمان دهی یک مقاومت مدنی به نوعی پوپولیسم شعاری روی میآورند و چون این پوپولیسم از ساز و کارهای مناسبی برخوردار نیست، به راحتی کنار زده میشود.
همچنین همانگونه که اشاره شد پیوند میان سنت و مدرنیته در میان اصلاح طلبان بسیار سطحی است، وقتی آنها از آزادی و جامعه مدنی صحبت میکنند، با مقولاتی خلط مبحث میشود که هیچ خط و مرز شفافی بین مفاهیم مذکور وجود ندارد، همچنین اصلاح طلبان به غیر از قسمتی از آنها که درک اصیلتری از اصلاحات دارند، بیشتر سیاسی هستند تا مدنی، در واقع اصلاح طلبان در حوزه نظری نتوانستهاند تبیین مناسبی از مقولاتی چون توسعه، آزادی، حقوق بشر و جامعه مدنی ارائه دهند، فلذا هر بار که فشار سیاسی یا نظری بر آنان وارد میشود، چارچوب دقیقی برای تبیین مسائل ندارند، از طرف دیگر وفای به عهد و پایبندی به آرمانها در اصلاح طلبان کمرنگ شده است و شاید با فاصله گرفتن از سال ۷۶ بسیاری از اصلاح طلبان دچار سیاست زدگی شده و برخی نیز در پی اهداف و منافع خود هستند و از ثبات فکری و سیاسی لازم برخوردار نیستند، حتی اصلاح طلبان واقعی نیز دچار نوعی ابهام و آشفتگی برخاسته از ایفای چند نقش شدهاند و ایفای نقشهای متعدد توسط آنها موجب ضعف در مدیریت جریان اصلاحات شده و منجر به این شده است که که پایبندی لازم نسبت به آموزش و ساختار حزبی به وجود نیاید.
لکن علی رغم مشکلات و نیازهای موجود، بررسیهای تفصیلی و جامعی از مشکلات دیده نمیشود و در طول سالهای اخیر بیشتر به کلی گویی در باب مسائل فوق بسنده شده است، گذشته از مباحث فوق جریان اصلاحی همواره متاثر از جریاناتی بوده که برخلاف اصلاحطلبان، با اصل نظام مخالفند اما از آنجا که جایگاهی برای عرضه مخالفتهای سیاسی خود نمییابند در زیر بیرق اصلاحات، به اعلام نظرات و مواضع خود میپردازند، در حالی که در بسیاری موارد مرزبندی تفکر اصلاح طلبی با این افراد و جریانها کاملا روشن است، در این میان جریان رقیب نیز تلاش دارد هزینه فعالیت جریانهای افراطی مخالف نظام را بردوش اصلاحات بیندازد، لذا رهبران جنبش اصلاحی ایران و استراتژیستهای اصلاحطلبی بایستی چارهای بیاندیشند و مانع هزینهتراشی افراطیون برای اصلاحات شوند اما گذشته از مشکلات نظری و مشکلاتی که جریانهای رقیب برای اصلاحات ایجاد میکنند، مشکل عمده دیگر نواصلاح طلبانی هستند که با چند دوره حضور در ستادهای انتخاباتی، جلسات حزبی و... برای خود جایگاهی رفیع قائلند و خود را همردیف اصلاح طلبان اصیل میدانند و از طبقه خود فراتر رفته اند، رفتار فخرفروشانه این اعضا بزرگترین تبلیغ منفی برای اصلاح طلبی است، این ویژگی باعث میشود این افراد نتوانند در کنار افراد دیگر حتی همفکر و همنوع خود، کار سیاسی و تشکیلاتی انجام دهند و در این میان عدم وجود ساز و کارهای آموزش در احزاب، نبود چارچوبهای تشکیلاتی، به هم ریختگی فضای سیاسی، طی نکردن روند خودسازی سیاسی و اخلاق مداری موجب ضربه زدن این نسل به اصلاحات میگردد.
در مجموع میتوان گفت جریان اصلاح طلبى به تدریج به یک تنگناى تئوریک نزدیک شده است و خود را از رویارویى با پرسشهاى اساسى مبرا میداند و به تکرار همان ایده هاى کلى بسنده مىکند و توان حل تئوریک و نظری مشکلات ساختاری درونی را ندارد و از ارائه یک چارچوب قوی نظری و ایجاد فضای معتدل بین اصلاح طلبان نیز تقریبا ناتوان است، که این مساله قطعا در آینده سیاسی کشور به اصلاحات ضربات جبران ناپذیری را وارد خواهد کرد و تنها به نوعی تزلزل درونی منجر خواهد شد که منافع برخی تازه قدکشیدههای سیاسی را تامین خواهد کرد و اصلاحطلبان با اصالت را از طی مسیر دلسرد خواهد نمود، لذا رهبران جریان اصلاحات بایستی فرصت را مغتنم بشمارند و با عرضه چارچوبها و تئوریهای قوی، زمینه وحدت مسیر اصلاحطلبان راستین را فراهم نمایند و با آموزشهای لازم حزبی، نیروهای جوان، کار امد و شناسنامه دار را برای ادامه راه مهیا سازند، در غیر اینصورت در آینده هیچ کس به جز اصلاحطلبان فصلی توان زخم زدن بر پیکره اصلاحات را نخواهد داشت.