زن آوازخوان را به گلوله بستند

آنها رفته بودند تا «سنبل» را به زور و با اجبار به مجلس خصوصی خود ببرند اما زن آوازخوان نپذیرفت و مردان مسلح از فرط خشم او را به گلوله بستند. میربهادر، پدر شوهر سنبل می‌گوید: «آنها عروسم را کشتند و در آن لحظه کاری از دستم برنیامد. پیرم و چیزی دم دستم نبود و کاری نتوانستم بکنم.» زیکرا، دختر خردسال سنبل از یکسو خشمگین است و می‌خواهد انتقام مادرش را بستاند و از سوی دیگر غرق در دنیای کودکی خود است و اشک در چشم دارد. او می‌گوید: «می‌خواهم دست مردی که مادرم را کشت بریده شود...مادرم دیگر نیست. پدرم را که از دست داده بودم حالا فقط پدربزرگ و مادربزرگم برایم ماندند و عمه‌ام.» پلیس می‌گوید مردان مسلحی که سنبل را کشته‌اند متواری شده‌اند و ماموران به دنبال قاتلان فراری هستند. این اولین بار نیست که زنانی همچون سنبل در پاکستان به قتل می‌رسند و کودکی همچون زیکرا از آغوش گرم و مهربان مادر محروم می‌شود.