دریافت لینک صفحه با کد QR
خاطرات شمسالواعظین از مرتضوی
به خاطر خانوادهاش او را میبخشم
روزنامه شرق , 3 ارديبهشت 1397 ساعت 11:14
گروه سیاسی: ماشالله شمسالواعظین گفت: ارتباط با خانواده زندانیان بخش لاینفک مأموریتهای او بود.مرتضوی با همسر من چه کار داشت که 28 ساعت اورا بازجویی کرده بود؟ا و همسران زندانی را به جدایی توصیه میکرد.
ماشالله شمسالواعظین، نخستین متهم مطبوعاتی سعید مرتضوی با شنیدن خبر بازداشت دادستان سابق از خاطراتش در مواجهه با مرتضوی میگوید که بخشهای مهم آن را در ادامه میخوانید:
*(بعد از شنیدن خبر بازداشت مرتضوی) من برای خودش و خانوادهاش ناراحت شدم؛ بهویژه برای همسر و فرزندانش؛ چون آنها گناهی نکردهاند و باید تاوان اقدامات و انحرافات (نه اخلاقی بلکه انحراف از قانون، منطق و وظایف محوله) پدر و همسر خود را بپردازند. اینها چه گناهی کردهاند که دو سال را بدون پدر خود بگذرانند.
*من روزی در دادگاه به او گفتم آقای مرتضوی شما کاری را انجام میدهید که روزی در این کشور فرزندان خود را در مدارس به دلیل داشتن نام شما، ثبتنام نکنند. پوزخندی زد. بعدا با واسطههایی (به دلیل اینکه همسر من یزدی هستند؛ یعنی همشهریبودن) مطلع شدم خیلی از مدارس فرزندان ایشان را در مدارس تهران، حتی مدارس غیرانتفاعی ثبتنام نمیکردند. این موضوع برای آغاز دهه 80 است. این خبر دقیق است و خانوادهاش هم میتوانند دراینباره اظهارنظر کنند.
*آبان 1378 من سردبیر روزنامه نشاط بودم که از دفتر آقای علیزاده، رئیس وقت دادگستری تهران، با من تماس گرفتند و اطلاع دادند با من کار دارند. من هم بهسرعت خودم را به دفتر ایشان رساندم و دیدم آقای مرتضوی آنجاست. حس کردم قرار است اتفاقی رخ دهد. زیر میزی که مرتضوی پشت آن قرار داشت، کیسههای میوه و مواد غذایی بود و من حدس زدم ایشان در حال رفتن به منزل بوده است. نیروهایی از اتاق کناری آن دفتر من را احاطه کرده، دستبند زده و به زندان اوین و بند 209 منتقل کردند. جالب است بند 209 من را نمیپذیرفت و معتقد بودند اگر زندانی مطبوعاتی باشم، باید به محل دیگری منتقل شوم. مدتها بین آنها و نیروهای مرتضوی بحث درگرفت تا در نهایت من را پذیرش کردند. یا مثلا من و وکیلم را تحت عنوان عیددیدنی دعوت کردند و موقع ترک محل، من را بازداشت کردند. وقتی اعتراض کردم، آقای مرتضوی گفت حکم تجدیدنظر شما همین الان در حال فکسشدن است!
*من به قول آقایان «سردبیر روزنامههای زنجیرهای» بودم. اولین روزنامهای که توقیف شد، جامعه مدنی ایران، بعدی توس، نشاط و بعد عصر آزادگان بود که همگی با حکم آقای مرتضوی توقیف شدند؛ البته قبل از توقیفهای اردیبهشت سال 79، فروردین همان سال بازداشت شده بودم و یک ماه یا 25 روز بعد از آن، توقیف سراسری اتفاق افتاد. من در زندان بودم که آقای مرتضوی میگفت ما کلهگندههای مطبوعات را گرفتهایم تا بقیه حساب کار دستشان بیاید. در پاسخ به اینکه میگفتم شما اصلا قاضی نیستید، ابایی نداشت از اینکه بازجو شمرده شود. مثلا تا ساعت 10:30 شب بازجویی میکرد. کاملا تفتیش عقاید میکرد.
*من اولین روزنامهنگار ایرانی هستم که به اتهام مطبوعاتی از سوی آقای مرتضوی محاکمه شدم؛ در سال 78. من در سالهای 79، 80 و تا اواسط 81 بازداشت بودم و بعد از آن آزاد شدم. ایشان سه بار من را بازداشت کرد؛ یک بار 15 روز به طول انجامید و بار دوم 10 روز و مرحله آخر هم که دو سال و نیم. اشاره کردم که فروردین به عیددیدنی رفتم که مرتضوی من را همانجا بازداشت کرد. به او گفتم بهتر است زمان عیددیدنی چنین کاری نکند. به من گفت وقت دیگری بود، شما سروصدا راه میانداختید و ما خواستیم کمهزینه باشد.
*همچنین تقریبا با اکثر خانوادهها ارتباط برقرار میکرد و نکاتی را به دروغ میگفت که منجر به اختلاف خانوادگی شود و میشد. خیلی از جاها این اتفاقات افتاد. مثلا به خانوادههای بعضی از همکارانم میگفت که «شما خیلی باید صبر کنید تا تکلیف زندانی معلوم شود. بروید و تکلیف زندگی خود را روشن کنید. همسر شما حالاحالاها در زندان میماند و...»؛ یعنی همسران زندانی را به جدایی توصیه میکرد. این اتفاق اینقدر تکرار شده که شما از هر زندانی و متهمی که مسئول پروندهاش مرتضوی بوده است، سؤال کنید این موضوع را تأیید خواهد کرد.
*قبل از اجرای قانون تشکیل دادسراها، قاضی همه مسئولیتها در دادگاه را برعهده داشت. از بازپرسی، بازجویی، برگزاری دادگاه علنی و غیرعلنی، همهکاره قاضی بود. یادم هست که روزی من را از دادگاه کارکنان دولت، درخیابان میرعماد به پارکینگ آن ساختمان برد. از او پرسیدم من را کجا میبری؟ در پارکینگ از صندوق عقب ماشین خود پاکتی درآورد و گفت آن را بخوان. من باز کردم و دیدم حکمی خطاب به او است که با توجه به شایستگی که در کار خود نشان دادید از این به بعد پروندههای امنیت که مربوط به دادگاه انقلاب است را هم میتوانید رسیدگی کنید. او قبل از این حکم نمیتوانست پرونده متهمان امنیتی را رسیدگی کند و مجبور بود آنها را به دادگاه انقلاب ارجاع دهد و از آنجایی که مأموریت داشت که به این اتهامات رسیدگی کند، بعد از خواندن این متن به من گفت: از این به بعد من پدرتان را درمیآورم؛ من الان هم حکم رسیدگی به پرونده عمومی را دارم و هم رسیدگی به پرونده دادگاه انقلاب را. به همکارانت بگو که از این به بعد با من طرف هستند. ما شنیده بودیم که قاضی بلندپایهای بود که چون صدای خود را بر صدای متهم بلند کرده بود، توسط امام علی (ع) برکنار شد. ما اینها را شنیده و انقلاب کرده بودیم. ما این جاذبههای دینی را شنیده بودیم و براساس اینها مبارزه کردیم.
*ایشان وسط دادگاه علنی من اعلان تنفس داد- دادگاه من هم مثل دادگاه عبدالله نوری و غلامحسین کرباسچی سریالی شده بود- من را به اتاقی برد و گفت اگر بخواهی در دادگاه اینطوری رفتار کنی دادگاه را غیرعلنی اعلام میکنم. اتهام من هم مطبوعاتی بود. مطابق اصل 168 قانون اساسی دادگاه من باید با حضور هیئتمنصفه تشکیل میشد. او به من گفت اگر این وضعیت را ادامه دهی، دادگاه را غیرعلنی میکنم و پدرت را درمیآورم؛ این تکیه کلامش بود. به من گفت که در دادگاه اعلام کن که وقتی این مقاله در روزنامه منتشر شد، من در روزنامه نبودم؛ من هم به تو یک حکم سبک میدهم. ما دست دادیم و توافق کردیم. بعد او رفت پشت میز و گفت متهم شمسالواعظین نکاتی دارد که میخواهد بگوید.
من پشت میز خطاب به خبرنگاران در گزارشی توصیفی گفتم که آقای مرتضوی در زمان تنفس به من گفت اگر بخواهی در دادگاه اینگونه رفتار کنی من دادگاه را غیرعلنی کرده و پدرت را درمیآورم. تو اتهامت را بپذیر و... تا من این را گفتم تکانی خورد و با صدای بلند گفت: دروغ میگوید.من دیدم یک قاضی به این شدت و شفافیت کذب واقعه میکند.گفتم آقای مرتضوی! من برای چه دروغ بگویم؟ تو به خبرنگاران بگو من را برای چه به اتاق بغلی بردی. گفت من این کار را کردم تا آیین دادرسی را رعایت کنی و من در پاسخ گفتم این نکته نیاز به جلسه محرمانه نداشت.تو به من بگو که در آن اتاق به من چه گفتی؟ اما آخرش هم دروغ گفت و سنگینترین حکم را به من داد. من میدانستم که نباید بازی او را بخورم.
* او به متهمان میگفت اتهام را بپذیرید، من چنین و چنان میکنم ولی دروغ میگفت. من قبل از انقلاب هم بازداشت شدهام. من در آن زمان 17ساله بودم. آن زمان دادگستری به پروندههای سیاسی رسیدگی نمیکرد و اینها را به دادرسی ارتش احاله کرده بود. برای همین شخصیتهای سیاسی با ارتشیها روبهرو بودند و دادگستری دخالت نمیکرد. بنابراین من را به دادسرای ارتش منتقل کردند. منتها چون سنم کم بود، در نهایت به دادسرای اطفال منتقل شدم. سرگرد طریقی، به من توصیه کرد که در بازپرسی ارتش اگر از تو سؤال کردند که آیا خواهان سرنگونی رژیم هستی، میگویی نه! قهرمانبازی درنیاور! تو سنت هنوز 18 سال نشده است. من هم این توصیه را گوش کردم و البته از سوی صلیب سرخ و به دلیل صغر سن آزاد شدم. 20 سال بعد در دادگاه، سعید مرتضوی به من گفت اتهامت را بپذیر تا من در حکمت تخفیف بدهم.
*حکم من تمام شده بود. رئیس زندان به من اطلاع داد قرار است عصر همان روز آزاد شوم. برگه آزادی را هم به من دادند. من هم به خانواده اطلاع دادم و آنها با دسته گل مراجعه کرده بودند. معمولا ساعت شش بعدازظهر زندانیها را آزاد میکردند. ساعت چهار عصر مأمور آمد و به من گفت که با وسایل شخصی همراه او بروم. تصور کردم که قرار است برای کارهای آزادی بروم اما من را به بند دیگری از زندان بردند. دم زندان چشمبند زدند و من را به انفرادی انداختند. اینجا دیگر خشمگین شدم و محکم به در سلول زدم. رئیس زندان، به سلول من آمد و گفت آقای مرتضوی، ظهر امروز یک حکم ارسال کرده و گفته که شما را به انفرادی ببریم و پرونده جدیدی برای شما باز کرده است. گفتم من که در زندان بودم و جرمی مرتکب نشدم. گفت اتهام جدید شما، «سردبیری روزنامههای زنجیرهای» بود. من 124 روز در سلول انفرادی بودم. من نامه رهبری را داشتم که هر یک روز انفرادی را معادل 10 روز در نظر گرفته بودند. این مورد را به مرتضوی گفتم و اعلام کردم که در این صورت من 1240 روز زندانی بودهام. به من گفت این حکم ارشادی بوده است نه مولوی. بعد از 124 روز، من را از سلول انفرادی خارج کرده و مستقیم به در خروجی زندان بردند و آزاد کردند. به اتهام جدید من تا الان که با شما صحبت میکنم، هنوز رسیدگی نشده است.
*جمله معروف آقای جلاییپور را احتمالا شنیدهاید. وقتی من را بازداشت کردند، منزل ما را بازرسی کردند. مرتضوی آقای جلاییپور را میبیند و میگوید که شما خانواده سه شهید هستید، ارتباط خود را با شمسالواعظین قطع کنید، او جاسوس است. جلاییپور میگوید که شمس مذهبی و انقلابی و روزنامهنگار است و این اتهامات به او نمیچسبد. مرتضوی گفته است او جاسوس است. ما در منزل او ریمل پیدا کردهایم. جلاییپور میگوید ریمل که در همه خانهها پیدا میشود! مرتضوی میگوید نه! ریمل شمس به کامپیوتر وصل بوده است! منظورش ایمیل بوده است! ببینید حتی نسبت به صرف داشتن ایمیل، بدبین بود. یا مثلا من را دعوت میکرد و میگفت که شما چرا به خارج از کشور نمیروید. چرا دعوتهای خارجی را نمیپذیرید. من به شوخی میگفتم اگر بناست کسی از کشور خارج شود، شما هستید، نه من!
*بعد از آزادی از زندان به دعوت یکی از دانشگاههای کانادا برای سخنرانی به تورنتو رفتم. بعد از دو روز اقامت من، سعید مرتضوی حکم جلب من را صادر کرد. من پیام این حرکت را گرفتم که منظورش این بود تا من به کشور بازنگردم. من در مصاحبهای اعلام کردم که بعد از سخنرانی، در تهران خواهم بود. بعد از آن بازگشتم اما دستگیر نشدم. در حقیقت تا به امروز برای آن حکم جلب، دستگیر نشدهام!
*من به خاطر خانوادهاش، او را میبخشم. چون خانوادههای ما زجر زیادی کشیدند. من به هیچ عنوان دوست ندارم خانوادهاش زجر ببینند. امیدوارم زندان او زودتر تمام بشود و متوجه شود که چه اتفاقی برای او افتاده و از مردم عذرخواهی کند.
کد مطلب: 148371
بهار نیوز
https://www.baharnews.ir