«کارلوس کیروش هنوز تصمیم «ماندن» نگرفته است. او ایران را در حالی ترک کرد که به وضوح غم را در چشمانش میدیدیم. کیروش ایران را کشور خود میداند؛ شاید حتی حسی قویتر از آن حسی که به پرتغال و موزامبیک دارد. برای این حرفمان دلیل داریم؛ دلیلی به محکمی اظهارات خود او: «خب ایران وقتی من را خواست که احساس میکردم دیگر در پرتغال من را نمیخواهند. وقتی تنها بودم، ایران حمایتم کرد. آنها به من گفتند حتی اگر محروم باشی، سرمربی ما هستی. تو باید باشی. یکجورهایی به ایران تبعید شدم ولی حالا اینجا را کشور خودم میدانم.»ولی انگار دوران خوش کیروش و تیم ملی تمام خواهد شد. به قول او و خیلی از آدمهای فوتبال هر آمدنی، رفتنی دارد و به نظر میرسد حالا وقت رفتن است. کارلوس کیروش باید ایران را ترک کند، چون این جبر زمانه است. چون اگر بماند، به نفعش نیست. امروز دور دور منتقدان است و اظهارات همیشگیشان. یکی مثل فائقی خدا را قسم میخورد که تیم ملی ایران در روسیه بازنده بود. حداقل یادش نمیآید ما بازنده محض نبودیم چون یک مسابقه را بردیم!
حتما او یادش رفته چطور تیم ملی مقابل پرتغال بازی کرد و میتوانست برنده باشد، اگر بدشانس نبود. یکی مثل حسین فرکی هم که همواره به خاطر منطقی بودنش شهره بوده، میگوید تیم ملی عربستان هم عملکرد بهتری نسبت به ایران داشت!انگار جوی به وجود آمده که رفتن هم به نفع کیروش است و هم به نفع تیم ملی چون این اظهارات تکلیف آینده را مشخص می کند. دوستان کارلوس هم چنین حرفی میزنند. میگویند باید برود تا منتقدانش بفهمند او که بود و چه عملکردی داشت. چیزی که البته بعید است اتفاق بیفتد چون دلواپسان همواره ویژگی و قدرت آن را داشتهاند که به ناگهان همسو با باد موافق شوند. نمونهاش را در بازیهای سیاسی دیدهایم. آنها که در انتخابات به بازندهها رای دادند و چند سال بعد خودشان را سردمدار مبارزه با همان بازندهها کردند! پس اگر چند سال بعد همین دلواپسان بگویند ما گفتیم کیروش بماند و گوش نکردند، تعجب نکنید.»