خیلی رک و راست از همراهی پسرهای تماشاچی و دور زدن پلیس با حمایت آنها میگوید. این که اگر کمک آنها نبود حتما لو رفته بود و دستگیر شده بود. پسرها پناهش دادند. یکی کاپشناش را به زهرا داد و دیگری کلاهش را با او عوض کرد. یکی دیگر پرچم را به او داد تا پلیسها نتوانند به راحتی او را پیدا کنند.
زهرا روایت ساده از یک خواست ساده را مطرح میکند. اینکه این حق زنان است که به ورزشگاه بروند و اگر این مساله از نگاه عدهای سخیف است اما برای او مهم است و تا زمانیکه نتواند به ورزشگاه راه یابد با گریم و ریش و سبیل خواهد رفت. او به یورونیوز میگوید: « ناخنهایم کاشت بود اما همه را کندم و موهایم را روز قبل بازی کوتاه کردم. از بازرسی اول گذشتم اما بالاخره گیر افتادم. از دست پلیس فرار کردم و خوشبختانه پسرها تا فهمیدند دختر هستم کمکم کردند تا پیدایم نکنند. در این بازی آن قدر استرس داشتم که بازی کوفتم شد. این که رفتم خوب بود اما ورود به هر بازی سختیهایی دارد.»
پیشنهاد او به مسوولان فراهم آوردن جایگاه اختصاصی برای زنان است. زهرا میگوید: «درست کردن جایگاه اختصاصی که کاری ندارد. یک سری که فوتبال دوست ندارند حرف ما را راحت نمیفهمند. خب نمیدانی تا چه زمانی علاقه داری بروی و فوتبال ببینی. شاید ۵ سال دیگر برای من چنین فرصتی مهیا نباشد. شاید چند سال دیگر برای فوتبال دیدن امثال ما خیلی دیر باشد. هادی نوروزی فوت کرد و همسرش هیچ وقت نتوانست بازی او را از استادیوم ببیند. هیچ وقت بازی هادی را ندید و با تابوت هادی برای نخستین بار وارد ورزشگاه آزادی شد.»
زهرا میگوید: «زن ایرانی تنها زنانی در جهان هستند که فریاد شادیاش از برد تیم مورد علاقهاش مدام در گلوی شان حبس میشود. ورود به استادیوم و تماشای فوتبال دغدغه من است. شاید برای عدهای این کار سخیف باشد. برای من نیست. من برای دغدغهام میجنگم. اینکه مشکلات اقتصادی زیادی داریم، درست اما دست کم دلمان خوش باشد که میتوانیم بیاییم استادیوم و داد بزنیم و برای زندگی کردن انگیزهای داشته باشیم.»