به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۳ - ۲۰:۱۸
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۰۱ ساعت ۱۲:۲۳
کد مطلب : ۱۸۸۲۶۹

وقتی مردم یک «هیولا» را دوست دارند

وقتی مردم یک «هیولا» را دوست دارند
گروه هنری_ رسانه ها: ایمان عبدلی در یادداشتی در نقد سریال «هیولا» در روزنامه توسعه ایرانی نوشت: «هیولا» برای مهران مدیری مایه‌ خوشوقتی است. از این جهت که پس از چندین سریال نمایشی نظیر «در حاشیه» این اولین بار است که اظهارنظرها درباره‌ کارش تماما منفی نیست و اتفاقا خیلی از نقدها سویه‌ مثبت دارد.انگار پیمان قاسمخانی اکسیری دارد که در موجودیت طنازی‌های مدیری ترکیب موفقی از آب درمی‌آید، در هر دوره و زمان. بدیهی است که می‌‌توان از منظرهای متفاوت و از نظرگاه‌های گوناگون به این مجموعه نمایشی نگاه کرد، تصمیم این یادداشت نگاهی فهرست‌وار و دسته‌بندی شده به احتمالا چند دلیل عمده‌ی موفقیت «هیولا» است.

یکم؛راه‌‌های رسیدن به خدا به تعداد آدم‌هاست
این عنوان کنایه‌وار را احتمالا از فیلم «مارمولک» به یاد دارید. جمله‌‌ای که از فرط رندانه‌‌گی موجود در آن به ادبیات روزمره هم راه پیدا کرد و از قضا نویسنده‌ مارمولک هم همین پیمان قاسمخانی بوده. حالا ربط این جمله به «هیولا» چیست؟ بنیان مضمونیِ طنزهای سریالی مدیری بر یک اصل استوار است؛ تضاد و یا ایجاد موقعیت متضاد. مثلا موقعیت کیانوش به عنوان یک روزنامه‌نگار فرهیخته و روشنفکر در میان مُشتی از برره‌‌ای‌های بدوی و کم سواد بستری از موقعیت‌های متضاد می‌ساخت که اساس شب‌های برره بر آن استوار بود. همان بسترسازی در «هیولا» این بار در مواجهه هوشنگ شرافت و دارو دسته‌ «خاف» ساخته و پرداخته می‌‌شود، منتهی با یک تفاوت آشکار و اتفاقا لازم.

این بار دیگر خبری از سیامک انصاری نیست. او در «قهوه تلخ» و در «شب‌‌‌های برره» شیره‌ چنین نقش‌آفرینی را کشیده بود و چیزی برای مخاطب نداشت، پس مدیری به درستی با یک انتخاب تازه ذائقه‌ مخاطبش را متنوع کرد. گرچه او این بار هم از همان پلات بهره می‌برد، اما پوسته ماجرا عوض شده بود و این تازگی می‌‌داد، خصوصا این که این تصمیم با جسارت همراه شد. انتخاب یک فیزیک فربه و گریمی که بیشتر طفلکی و نمکین به نظر می‌رسد آن هم برای نقشی که هیولاپیشه‌گی را تمرین می‌کند کمی خلاقانه به نظر می‌‌‌رسید. خلاصه‌ کار این که اصلانی کار را به شدت درآورد، کالبد عاقل جهان داستان‌های مدیری محدود به سیامک انصاری نماند و پوست عوض کرد. مدیری و قاسمخانی به همان مقصد همیشگی رسیدند، اما این بار از مسیری متفاوت.

دوم؛ فرزند زمانه‌ خویشتن باش
حال و روز مردم یا همان روح زمانه، خیلی پیشتر از آن که یک نویسنده دست به قلم ببرد و یا یک کارگردان، شروع به اجرا کند تکلیف خیلی چیزها را روشن می‌کند. روزی روزگاری همین مهران مدیری جُنگ هفتاد و هفت و یا ساعت خوش را می‌ساخت. آن زمانه جفنگ و هجو می‌طلبید. روزگار هنوز و این اندازه زمخت و خشن نشده بود. حال جامعه چیز دیگری بود و به وضوح مردم راحت‌تر می‌خندیدند. این حداقل گزاره‌ای است که می‌‌توان با چشم غیرمسلح و از رفتار مردم در خیابان دریافت کرد. هنوز زمانه‌ گوشی‌های متعفن، سفره‌خانه‌های نکبت‌زده و خوشی‌های چرک نرسیده بود. دل‌های آن دوره خوش‌تر بود؛ اما حالا فارغ از نگاه نوستالژی‌زده زمانه، زمانه‌ عسرت است. حالا نوید و زیرپوش و فریادهای سیاهش عصر رئالیسم سیاه را فریاد می‌کند، پس چه تیزهوش آن طنزپردازی که به کوچه‌هایی از افشاگری سرک بکشد و روح عصیان‌زده‌ مردمش را راضی کند.

فضاهایی که هوشنگ شرافت در آن قرار می‌گرفت تقریبا مشابه فضاهایی هست که مردهزارچهره در آن بود و این بار اما وجوه بیشتری از افشاگری و زبان صریح‌تری از مفاسد در اشکال گوناگون را دیدیم. جامعه ایرانی از فرط مواجهه با مفاسد در اشکال گوناگون ایمان و باور و اعتماد ندارد. در واقع مردمی که این‌‌ها را ندارند، هیچ‌چیز ندارند و ابزوردیسم این چنین جولان می‌دهد. ایران‌مرد و ایران‌زن حالا یک راه بیشتر ندارد و آن هم خندیدن به بیچارگیِ خودش هست، او با هوشنگ شرافت به پستوهای «خاف» می‌رود و خودش را به استهزا می‌گیرد. مدیری فرزند زمانه‌ خویشتن است او در دل طنزش رئالیسم سیاه کاشته.

سوم؛ تیپ‌ها، مردم را به تو گره می‌زنند
از نیمه‌های دهه‌ هفتاد تا اواسط دهه‌ هشتاد اوج سریال‌های طنز تلویزیونی بود. در آن دوره چند چهره‌‌ شاخص جولان می‌دادند، مهدی مظلومی، مهران غفوریان، رضا عطاران و همین مهران مدیری. تمام آن آثار موفق و حالا دیگر خاطره‌انگیز و حسرت‌برانگیز یک وجه اشتراک داشتند؛ تیپ و تکیه کلام.تیپ‌ها و تکیه کلام‌هاشان مثل آلارمی بود که در زیست زندگی روزمره و در میانه‌ خشونت ذاتی آن علاوه بر کارکرد شادی‌بخشی که داشتند، فضای سریال را یادآوری می‌کردند. «هیولا» با تیپ داود و با تکیه کلام‌هایی چون «خدا رو شکر» از دوشنبه تا دوشنبه عمر خودش را در میان مخاطبش تمدید کرد.

مساله تیپ و تکیه کلام حیاتی‌تر هم می‌شود وقتی که در دوره‌ اینستاگرام و ویدئوهای یک دقیقه‌ای زیست می‌کنیم. حالا بریده‌های یک مجموعه و یا فیلم سینمایی بُرنده‌ترین ابزار تبلیغات برای آن مجموعه هستند. چه بسا مخاطبانی که به واسطه تماشای یک دیالوگ از «داود» یا یک «خداروشکر» شنیدن از کامروا، جذب «هیولا» شدند.مساله‌ اکسپلور اینستاگرام و فلان کانال تلگرامی را در تحلیل و توصیف کلیت ماجرا باید جدی گرفت. روتیتر این قسمت را نوشتم گره، اما حالا می‌نویسم غُل و زنجیر، چون تاثیر شبکه‌های اجتماعی هم‌افزا هست، تا حدی که قابل‌اندازه‌گیری نیست.

چهارم؛ از حوصله خارج شدیم
مینی‌مالیسم موجود در «هیولا» فقط محدود به تعداد ایپزودهای کم تعدادش نیست. مینی‌مالیسم در بافت و ساختار اثر چفت شده. تنها دو قسمت از مجموعه گذشته بود که سیر روایت به نقطه‌ قصه‌گویی رسید.داستان خیلی سریع و نه شتاب‌زده به اوج رسید و البته با همان ریتم و تمپو به فرود نزدیک شد. زمان‌بندی درام در «هیولا» مثل الگوی یک نوازنده‌ درام قهار بود که از نفس نمی‌افتاد و دائم با سولوهایش چشم بیننده را به خودش جلب می‌کرد. هر بار که مجموعه از نفس می‌افتاد، سیر روایت سریعا با تزریق یک خرده روایت تازه تنِ داستان را تازه می‌کرد و کار پرضرب جلو می‌رفت.

این الگوی توزیع داستان دقیقا منطبق با همان چیزی است که مخاطب ایرانی می‌خواهد. اگر این مجموعه مثلا از یک شبکه سراسری پخش می‌شد، اتفاقا اِطناب در روایت و زیاده‌گویی کارکرد مثبتی داشت، اما وقتی بحث نمایش خانگی می‌شود، مساله پیگیری مجموعه، تهیه‌ آن و مسائلی از این دست، آزمون وفاداری مخاطب خواهد بود.نیاز به گفتن نیست که کوچکترین شکلی از زیاده‌گویی در نمایش خانگی، مساوی است با دلزدگیِ مخاطب. نتیجه چنین رفتاری کنار گذاشتن سریال خواهد بود. خاصه در زمانه‌ای که پُر پرش‌ترین ذهن‌های تاریخ را داریم، محصولات اندروید و آی او اس، توان تمرکز و تدقیق را از همه گرفته‌اند، در عصر حوصله‌کُش، مینی‌مالیسم اگر چاره نیست، تنها راه است. آن هم برای یک کالای فرهنگی.
برچسب ها: هیولا