تلخ و شیرین روزهای کرونایی در قرنطینه
22 فروردين 1399 ساعت 12:10
گروه جامعه: از زمانی که پای ویروس کرونا به کشور باز شد، بسیاری از کسانی که خانهدار نبودند در هر شغل و سمتی که بودند، خانهنشین شدند، ولی برخیها محل کارشان تبدیل به خانه دوم شد..
این افراد همان کسانی که هستند که در مرکز مراجعه بیماران کرونایی فعالیت دارند، از نگهبان درب بیمارستان و مراکز درمانی گرفته تا پرستاران، رزیدنتها، منشی، پزشکان، معاونان، رؤسا و کل زیر مجموعه دانشگاه علوم پزشکی در استانهای مختلف کشور.در استان مازندران پس از انجام تحقیقات و شناسایی مناطق پرخطر در هر شهر بیمارستانی با عنوان معین بیماران کرونایی انتخاب شد که بهطور حتم فشار کاری برای کادر درمان این بیمارستانها بیشتر است.در شهرستان بابل بیمارستان روحانی یکی از این مراکز است، که همه تختهای این بیمارستان باید در اختیار بیماران کرونایی قرار میگرفت، در میان کادر درمانی این بیمارستان حضور یک زوج جوان برایمان جالب بود از این رو مصاحبهای ترتیب داده شد که خواندش خالی از لطف نیست.ناگفته نماند این مصاحبه در ساعات پایانی شب، آن هم شبی که کم پیش میآید این زن و شوهر جوان در کنار هم در خانه باشند، انجام شد، فرزند خردسالشان هم کنارشان بود.با محمد رضایی ۳۲ ساله کارمند بیمارستان روحانی همصحبت شدیم وی اینگونه میگوید؛ من در بحران کرونا مسؤولیت نمونهگیری از بیماران مشوک به کرونا را بر عهده دارم و در کنار همسرم در این بیمارستان مشغول به کار هستم.این زوج جوان یک پسر دو ساله دارند، که در دوران قبل از شیوع ویروس کرونا، زمان بیشتری را به دیدار با فرزندشان در اختیار داشتند، ولی بشنوید از روزهایی که کرونا وارد بابل شد.
شروع اوضاع غیرقابل وصف با آمدن کرونا
آقای رضایی میگوید؛ قابل وصف نیست نمیتوان گفت اوضاع بیمارستان تا چه اندازه بعد از شیوع این ویروس منحوس تغییر کرد، بهطوری که از اسفندماه سال گذشته همه چیز زندگی ما از روال عادی خارج شد.شیفت کاری کارکنان بیمارستان مشخص شد، از آن زمان تاکنون ما خیلی کم به خانه سر زدیم و همه وقتمان در خدمت مردم سر پست بودیم.نکته جالب اینکه در روزهای اول کسی باورش نمیشد این ویروس تفاوتی با همان ویروس نامآشنای آنفولانزا داشته باشد ولی رفته رفته قضیه جدیتر شد.
تصمیم ادامه کار را بر عهده همسرم گذاشتم
از آقای رضایی در مورد احساسش برای ادامه کار میپرسیم، میگوید؛ با خودم گفتم اگر من بهخاطر نجات جان خودم دست از کار بکشم چه کسی بهجای من خواهد آمد، روا نیست امروز زمان خدمت به مردم است.وی تصمیم همسرش را برای ادامه کار به خودش سپرد از او خواست خوب فکر کند و بپذیرد که این شغلش است و به او اطمینان داد که هیچ مشکلی برای ادامه کار خودش و همسرش ندارد.
خانواده کوچک ما بهجز پسرم برای نبرد با کرونا آماده شد
اینک نبرد با کرونا آغاز شده بود، این زوج هر روز باید با پوشیدن لباسهایی با وزن چهار کیلوگرم و کاملا بسته بهطوری که انگار در تابستان کاپشن پوشیدند سر کار حاضر شوند، در این لباسها هر کسی خیس عرق میشود، ولی این همه ماجرا نبود.این کارمند بیمارستان میگوید؛ روحیه مراجعهکنندگان بسیار پایین و پر از ترس و دلهره است، در سالن بیمارستان روزانه مواردی جر و بحث با پرسنل و تعداد محدودی ضرب و شتم دیده میشود، کادر درمان فقط باید صبوری پیشه کرده و آرامش را به بیماران هدیه میکردند و این سختترین کار ممکن است، در این حالت فقط خودمان را بهجای طرف بگذاریم و این تنها راهی است که روحیه میدهد.
دعوت به آرامش تنها کاری بود که میتوانست مؤثر باشد
رضایی در مورد جزئیات انجام کار در بیمارستان بیان میکند؛ در برخی از روزها از ۶۰ نفر نمونهگیری و تست کرونا میگرفتم، در حالی که از ته حلق بیماران این کار باید انجام شود، برخی بالا میآورند حالشان بد میشود، ولی من در کنار انجام وظیفه سعی میکنم با نگاهم آرامش را به دیگران منتقل کنم.از او میخواهیم به بیان خاطرهای در این روزها بپردازد، میگوید؛ از اتفاقات ناراحت کننده برایم در این روزها شنیدن خبر فوت دایی جوانم بود در اثر ابتلا به کرونا صورت گرفت این موضوع شوک بزرگی به من و اهل خانواده وارد کرد.
اتفاق خوب| بسته شدن درب یک بخش کرونایی از بیمارستان
خواستیم به بهترین خاطره اشاره کند، بیان کرد؛ رویداد خوب در این مدت برایم، بسته شدن درب یکی از بخش بیمارستان روحانی در طبقه دوم بود که به علت کاهش تعداد بیماران انجام شد، این خبر با امیدواری همراه است چرا که این بخش حدود ۳۰ تحت دارد.
و اما بشنوید از درد و دلهای همسرانه
آقای رضایی در مورد دیدار روزانه همسرش در محل کار آن هم در این روزهای پر استرس میگوید؛ ای کاش این دیدارها در خانه بود گاهی حاضر بودم همسرم در خانه باشد ولی در این محیط، نه! اما وجدان کاری و قول هر دوی ما اجازه چنین کاری را نمیدهد.این زن و شوهر جوان هر کدام دو سه روزی درگیر تب و سرفه بودند که رفع شد و آنها در این مورد دلگرمی از جانب مسؤولان بیمارستان را بسیار مؤثر میداند.در ادامه خانم مریم نجفی ۳۲ ساله پرستار بخش قلب این بیمارستان که همسر آقای رضایی است و به صحبت با ما ادامه میدهد؛شهر بابل در ابتدای شیوع کرونا بیمارستان میناگر و سپس بیمارستان یحیینژاد را برای مراقب از این بیماران انتخاب کردند اما به فاصله یکماه بعد بخش قلب بیمارستان روحانی جز اولین بخشهایی بود که میزبان این بیماران شد.وی میگوید؛ روز اولی که وارد محیط کار شدم تمام وجودم پر از ترس و اضطراب بود، تعطیلی در کار نبود و باید روند کلی کار کردن تغییر میکرد، ساک وسایلم را بستم و به بیمارستان آمدم.این پرستار ادامه میدهد؛ دیدار با مادرم که دچار بیماری است از مواردی است که باید به اجبار از آن محروم بمانم پسر دو سالهام را به مادر همسرم سپردم و رفت و آمدها به خانه خودمان محدود به زمانی برای استحمام شستوشوی هر بار لباس مخصوص بود، پس از آن باید برای ملاقات با فرزندمان به خانه والدین همسر میرفتیم.خانم نجفی ادامه میدهد؛ در روزهای اول حجم بالای بیماران اضطراب را در وجود کارکنان افرایش میداد، ارتباط خوبی بین بیمارانی که پر استرس و بداخلاق بودند و پرستارانی که باید در اوج استرس لبخند بر لب بر بالینشان حاضر شوند، باید صورت بگیرد، افزایش مرگ و میر در طول شبانه روز یکی از موادی بود که برای کادر درمان تازگی داشته و رعبآور بود.این پرستار از روزی میگوید: بعضی از روزها که از نظر احساسی کم آورده و خالی شده بودم، دیگر توانی برای سر پا ماندن نداشتم ولی با صحبت کردن با همسرم آرام شدم، البته به دلیل داشتن بچه کوچیک میتوانستم شیفت کاری را جابه جا کنم ولی اینکار را هم نکردم.
خودم را جای بیماران و همراهانشان قرار دادم
این پرستار جوان به محکمترین دلیل برای دوام در بیمارستان اشاره میکند و میگوید؛ به این فکر کردم که اگر خدای نکرده یکی از عزیران من درگیر این بیماری شود من راه بازگشتی ندارم، همین حس بد را خواهم داشت، پس ماندنم در این جا علاوه بر نجات جان دیگران شاید به نجات جان عزیزانم منجر شود با این حرفا روحیه خودم را حفظ کردم.ناگفته نماند؛ در کشیک اول دو کیلو وزن کم کردم و بعد کم کم عادت کردم، ماندن در این لباس کاملا بسته کار راحتی نیست آن هم در حالی که سابقه کمر درد دارم. از او در مورد نحوه ارتباط با پسرش در این روزها میپرسیم، میگوید؛ پس از شیوع کرونا دوری از پسرم بیشتر شد، این دوری هر دوی ما را اذیت میکرد البته وابستگی بچه به پدرش بیش از این بود الان به هردوی ما وابسته است.در ادامه خانم نجفی از حس و حال خودش در رویارویی با بیماران بستری شده مطالبی بیان میکند؛ ارتباط با بیماران این روزها برایمان وابستگی احساسی بیشتری به همراه دارد، مشاهده مریضی که هوشیار بوده حرف میزند ولی دچار زجر تنفسی است و همچنین اینکه پرپر شدنش را در جلوی چشم ببینیم حس خوبی نیست.
از دست رفتن بیماری که یک مبارزهگر واقعی بود
وی از بدترین خاطراتش در این روزها میگوید؛ از مشاهده بیماری که سخت با کرونا مبارزه کرده با پرستاران و کادر درمان همکاری داشت یک هفته جنگید حتی ماسک بزرگ و وحشتناک حجیمی را بر روی صورتش تحمل کرد، روزی با صبوری از من پرسید: خانم پرستار، کجای کار میلنگد؟ من چرا خوب نمیشوم؟ اینجا بود که نتوانستم جلوی سر ریز شدن اشکم را بگیرم.با بغض ادامه میدهد؛ نگرانیم بیمورد نبود همان شب این بیمار در بخش ما فوت کرد، به فاصله یک هفته، خواهرش در بخش ما بستری شد در هنگام بستری کردن همسر خواهرش از ما خواست که او را از فوت برادرش با خبر نکنیم که متأسفانه این خواهر هم فوت شد. میگوید؛ یک هفته بعد "علیاکبر صیادی" بیماری که اسمش در خاطرم خواهد ماند، یکسال پیش هم انفولانزا گرفته بود در بخش آیسییو همین بیمارستان حالش خوب شده بود، اینک مبتلا به کرونا وارد بخش شد، او مبارزهگر خوبی بود با اینکه اضافه وزن داشت بسیار آرام و صبور بود با ضعفی که داشت همکاری میکرد خوب نفس میگرفت ولی کارش به آیسییو کشید، یک هفته بعد که بالای سرش حاضر شدم خوب بود و هوشیاری داشت.از او پرسیدم مرا میشناسید؟ عکس العمل نشان میداد، امیدوار بودم که بر میگردد، سه روز بعد تماس گرفتم ولی تختش خالی شده و دیگر در این دنیا نبود.خانم نجفی ادامه میدهد؛ در بیمارستان ما اکنون فقط بیماران بد حال باقی ماندند، خوشبختانه بعد از ۴۰ روز توانستم مادرم را از دور ببینم که البته او را از آغوش گرفتن نوهاش هم محروم کردم گفتم شاید بچه ناقل ویروس باشد.این پرستار جوان در پایان به این نکته اشاره کرد، زیبایی کار این روزهایمان در این است که در این لباس کسی شناخته نمیشود نه چهره مشخص است و نه پست و مقام همه با یک هدف مشخص کار میکنیم، یک رنگ برای از بین بردن ویروس کرونا و سلامت ماندن جان مردم تلاش میکنیم.این زوج جوان با آغوش باز از بیماران کرونایی استقبال کرده و در این راه خواستههایشان را نادیده گرفتند! گویی خانه کوچکشان را به بیمارستان آورند و به کودک دو ساله خود آموختند که برای خدمت به مردم دوری از والدین را تحمل کرد، از این قبیل مدافعان سلامت در میهن عزیزمان کم نداریم...
کد مطلب: 209749