سوسیالیسم با چهره انسانی؛ اسلام با چهره رحمانی
31 ارديبهشت 1399 ساعت 16:17
گروه سیاسی: سعید حجاریان در یادداشتی در روزنامه همشهری نوشت: اصطلاح «سوسیالیسم با چهره انسانی» (socialism with a human faces) در ادبیات سوسیالیستها آشناست و مسبوق به سابقه. این اصطلاح در دهه۱۹۶۰ از سوی الکساندر دوبچک و لودویک اسوبودا برای تغییرات بنیادین درسیستم کمونیستی چکسلواکی بهکار گرفته شد. آنها میخواستند ضمن حفظ مالکیت جمعی، حوزههای سیاست، فرهنگ و سبک زندگی را دموکراتیزه کنند. آنها تلاشهای زیادی صورت دادند و این ترکیب عجیب و غریب از سوسیالیسم رابا عنوان سوسیالیسم با چهره انسانی عرضه کردند.البته، پیش از آنها چهرههایی مانند رزا لوکزامبورگ نیز همین ایدهها را پی گرفته بودند بیآنکه سوسیالیسم را بهصفتی خاص متصف کنند. لوکزامبورگ انتقاداتتندی را نسبت به لنین وارد کرد و اعتقاد داشت سبک کار بلشویکها به تمرکزقدرت میانجامد و مانع پیشرفت دموکراسی و یا بهبیان بهتر دیگرپذیری درحوزههای اجتماعی و سیاسی میشود. از این منظر، او را میتوان بهنوعی پایهگذار سوسیالیسم اروپایی نامید که بعدها توسط ویلی برانت و اولاف پالمه وبرونو کرایسکی در سه کشور آلمان، سوئد و اتریش پیاده شد.اما، در کشور چکسلواکی ایده سوسیالیسم با چهره انسانی پایدار نماند و از دوسو مورد تهاجم قرار گرفت. از یک سو، کمونیستهای ارتدوکس در درون چکسلواکی و همچنین شوروی آن را نوعی تجدیدنظر در مبانی کمونیسم و چرخشبه سمت سرمایهداری و لیبرالیسم قلمداد کردند. از سوی دیگر، کشورهای اروپای غربی و آمریکا آن را ابزاری برای بقای کمونیسم میدیدند و معتقد بودندسوسیالیسم اساساً نمیتواند چهره انسانی به خود بگیرد و این فریبی است برای دراز کردن عمر چکسلواکیِ کمونیست. نهایتاً شوروی طاقت نیاورد و در بهار سال۱۹۶۸ با تانک وارد پراگ شد و دولت را ساقط کرد و دستنشانده خود را بهجایدوبچک قرار داد.در ایران هم کمابیش چنین اتفاقی رخ داده است. بعد از دوم خرداد سال ۱۳۷۶،اصطلاحی تحت عنوان «اسلام رحمانی» صورتی اجتماعی بهخود گرفت و پوسته مباحث تئوریک و درونگروهی را شکافت. قائلان به این قرائت از اسلام اعتقادداشتند (و دارند) که این دین نه فرمان به قتل میدهد و نه قائل به کشتار جمعیاست و میگفتند پیامبر اسلام بهصفت رحمت للعالمین آمده است و در یک کلام،رحمت خداوند بر غضباش سبقت دارد. البته اینان خود التفات داشتند که اینقرائت از اسلام نوتأسیس نیست چنانکه لسان الغیب میگوید:
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
و همچنین در آیات و دعاها میخوانیم:
«یرید الله بکم الیسر ولا یرید بکم العسر»
یا
«یا من سبقت رحمه غضبه»
این قرائت از اسلام هم از قضا با حملاتی مواجه شد؛ از دو سو! از یک طرف،مخالفان اسلام بودند که اعتقاد داشتند این دین اساساً با جنگ و خونریزی ایران را فتح کرده و عملکرد جمهوری اسلامی را نیز شاهدی بر مدعای خود میگرفتند وصراحتاً میگفتند نمیتوان بربریت را با پوششی انسانی نادیده گرفت. از طرف دیگر، عدهای خشکهمقدس بودند که اسلام رحمانی را نواختند و گفتند این مفهوم بنا دارد اسلام را لیبرالیزه کند و تا جایی پیش رفتند که صراحتاً اعلام کردند،اسلام قِتال دارد و شریعت دستور داده است: «و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه». واین آیه به شعار آشنایی بدل شد، جنگ! جنگ! تا رفع فتنه در عالم. البته این همه ماجرا نبود و فیلسوفان متقشر هم به میدان آمدند و عباراتی این چنین گفتند:
• «اسلام به هر مسلمانی حق داده است که وقتی دید شخصی به مقدسات توهین میکند، خونش را بریزد و دادگاه هم نمیخواهد» (مصباح یزدی،پیشخطبههای نماز جمعه تهران، ۱۲/شهریور/۱۳۷۸)
• «هر کسی که بگوید قرائت جدیدی از اسلام دارد، باید توی دهنش زد»(مصباح یزدی، پیشخطبههای نماز جمعه تهران، ۲۷/اسفند/۱۳۷۸)
نقدهای نگارنده به این گفتمان را میتوانید در برخی از مقالات کتاب «جمهوریت؛افسونزدایی از قدرت» بخوانید. به هر تقدیر، ایران هم گویا به راه چکسلواکی رفت.
در چکسلواکی منازعه با پیروزی تندروها به پایان رسید اما این پایان راه نبود. زمانی که گورباچف قدرت را بهدست گرفت، در تمجید از دوبچک دوباره شعار«سوسیالیسم با چهره انسانی» را مطرح کرد و با دو ایده گلاسنوست وپرسترویکا همان مسیر را در پیش گرفت. این دو البته خارج از سوسیالیسم نبودنداما شفافیت و نوعی دموکراسی را بههمراه داشتند یعنی عملاً گورباچف لباس دوبچک را به تن کرد! اما، این رویه در آن خاک پایدار نماند و بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اقمار راههای متفاوتی را پیموندند؛ چکسلواکی مبدع یکی از اصلیترین چرخشها بود و بهشدت به آمریکا وابسته شد و حتی، رادیویاروپای آزاد در آنجا شکل گرفت. غرض آنکه افراط، چه در گرایش به سوسیالیسمو چه به اسلام، تفریط را بارور میکند. یعنی بهطور مشخص کسانی که تن بهاسلام رحمانی نمیدهند و آن را با انواع ابزارها محکوم و منکوب میکنند، کشوررا به نقطهای میرسانند که به یکی از پایگاههای مهم «دشمن» در منطقه تبدیلشود حتی بدتر از دوره پهلوی. چنانکه میبینیم گفتارها و کردارهای ضددینبسیار شدت گرفته است بهحدی که انسان از نگارش آنها شرم دارد.سابق بر این جاذبه ماه رمضان بهحدی بود که افراد تارکالصلاه، روزهدارمیشدند اما گویا این الگوی دینداری هم دستخوش تحول شده است و بسیاریاز مردم هر دو را وانهادهاند. این تنگنا، سبب شده است که میل به اقامت درکشور بهشدت نزولی شود تا حدی که اگر امکان انتخاب فراهم شود و گزینههاییمانند گرینکارت فعال شود، روشن نیست چه آینده پیش روست. این تغییر و نهگفتن به هنجارهای دولتساخته را در نهاد آموزش هم –که بناست ایدئولوژیسیستم را بازتولید کند- مشاهده میکنیم که اقبال به کلاسهای ایدئولوژیسازبسیار رو به نزول است اما کلاس موسیقی –که نزد برخی حرام شمرده میشود- پررونق است. همچنین میتوانیم ببینیم اقبالی به زبان خارجی توصیه شده ازسوی حاکمیت صورت نگرفته است و همچنان زبان انگلیسی دارای اولویت است. این مقوله در الگوی نامگذاری نسلهای جدید هم قابل رؤیت است که این تحولاتدر پژوهش آقای عباس عبدی درباب تحول نامگذاری قابل دسترس است. در همین چارچوب، حتی میتوانیم وقایع سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۸ را هم در چارچوب مقابلهبا تلقین (indoctrinate) صورتبندی کنیم که این خود سرفصل جداگانه ونوشتهای مستقل میطلبد.در پایان باید گفت، بهلحاظ نظری و عملی بهپایان منطق «چشم در برابر چشم»،«ما و آنها»، «دشنام در برابر دشنام» و... رسیدهایم و نباید سنگر ثبات نسبی وهمبستگی ملی را برپایه منطقی ناروشن از کف بدهیم و مردم را در مقابل مردمقرار دهیم و با تقابل گفتمانی، شکافها را افزایش دهیم.
کد مطلب: 216051