اثر انگشت قطع شده پای قولنامه!
روزنامه خراسان , 22 تير 1399 ساعت 10:32
گروه حوادث: جوان ۳۴ سالهای که به اتهام قتل صاحبخانهاش در مشهد با صدور دستورات ویژهای دستگیر شد، درباره سرگذشت فلاکت بارش توضیحاتی ارائه داد.
وی در تشریح سرگذشت فلاکت بارش گفت: وارد ۲۰ سالگی شده بودم که با دختری نوجوان ازدواج کردم.دو سال نامزد بودیم، اما در همین مدت آرام آرام اختلافات من و همسرم شروع شد. بیکاری و بیپولی من به این اختلافات دامن میزد.با وجود این، بعد از گذشت دو سال از برگزاری مراسم عقدکنان، بالاخره زندگی مشترک مان را در میان هیاهوی همین اختلافات آغاز کردیم. این در حالی بود که من به خاطر بیکاری آرام آرام به مصرف مواد مخدر روی آوردم و استعمال تفریحی آن را با دوستانم به صورت پنهانی آغاز کردم.هنوز مدت کوتاهی از ازدواج مان نگذشته بود که همسرم باردار شد، ولی جنین هفت ماههاش را سقط کرد. همین موضوع آتش اختلافاتمان را شعله ور ساخت به گونهای که شعلههای سوزناک آن با نیش و کنایهها و رفتارهای تحقیرآمیز اطرافیانم هر لحظه بیشتر زبانه میکشید.در همین روزها، همسرم تقاضای طلاق داد و من هم با سوءاستفاده از این شرایط و به بهانه آرام شدن اعصاب و روانم، بیشتر به سوی مواد مخدر گرایش پیدا کردم.پدرم نیز که راه و چاره چگونگی دخالت در اختلافات خانوادگی را نمیدانست، برای گرفتن طلاق وساطت کرد تا این گونه به من کمک کند. بعد از ماجرای طلاق، همسرم به دنبال سرنوشت خودش رفت و من هم در مرداب مواد افیونی غرق شدم.از سوی دیگر، پدرم برای آن که مرا از این شرایط روحی و روانی نجات بدهد، یک فروشگاه آجیل برایم راه اندازی کرد تا سرگرم کار و زندگی شوم. در میان مشتریانم دختری بود که هر بار به اتفاق مادرش برای خرید آجیل به فروشگاه میآمد.
در این میان، عاشق «پریسا» شدم و به او دل باختم. اما وقتی از پدرم خواستم به خواستگاری آن دختر برود، به شدت با این خواسته ام مخالفت کرد چرا که معتقد بود اختلاف فرهنگی و اعتقادی شدیدی بین ما وجود دارد و این ازدواج در نهایت فرجامی نخواهد داشت. اما وقتی با اصرار و پافشاریهای من رو به رو شد، تصمیم گرفت مرا در تنگنای مالی قرار بدهد، به همین دلیل کلید آجیل فروشی را از من گرفت و من باز هم بیکار شدم.دیگر شبها نیز به خانه نمیرفتم و اوقاتم را نزد دوستانم در پاتوقهای استعمال مواد مخدر سپری میکردم. پدرم که اوضاع را این گونه دید و متوجه شد زندگی ام را به نابودی میکشانم، رضایت داد فقط به خواستگاری بیاید و دیگر کاری به کارم نداشته باشد.خلاصه، من و پریسا ازدواج کردیم، اما اختلافات فرهنگی و اعتقادی بین خانوادهها شدت گرفت تا جایی که من مجبور شدم با اجاره یک زیرزمین در منطقه حاشیه شهر به طور مستقل زندگی کنم. این در حالی بود که هیچ کدام از اطرافیان من و همسرم به خاطر لجبازی با یکدیگر کمکی به ما نمیکردند.در این شرایط مصرف مواد مخدر من نیز افزایش یافته بود و هر بار تصمیم به ترک اعتیاد میگرفتم نمیتوانستم هزینههای آن را پرداخت کنم. سه بار در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم، اما فقط چند روز دوام میآوردم.با آن که چندین ماه اجاره خانه ام عقب افتاده بود، ولی من فقط سرگرم تامین هزینههای اعتیادم بودم و بیشتر اوقات را نیز در کنار برادرزنم به مصرف مواد میپرداختم. با خودم فکر میکردم کسی از وضعیت اعتیادم خبر ندارد، در حالی که خودم را گول میزدم و همه اطرافیانم از زندگی آشفته من اطلاع داشتند.خلاصه، کار به جایی رسید که روزی با صاحبخانه به خاطر نپرداختن اجاره منزل دچار اختلاف شدیم و او قصد داشت مرا از خانه اش بیرون کند. اگرچه با وساطت یکی از بستگان دور صاحبخانه ام، قرار شد در همان جا اقامت کنم، اما وسوسه تصاحب منزل صاحبخانه رهایم نمیکرد چرا که احساس میکردم او کس و کاری ندارد و کسی پیگیر ماجرای گم شدن او نمیشود. به همین دلیل مهر سال ۹۷ او را با یک نقشه حساب شده کشتم و انگشت سبابه اش را قطع کردم. سپس اثر انگشت او را پای قولنامه جعلی زدم.
کد مطلب: 222476