به روز شده در ۱۴۰۳/۰۹/۰۳ - ۲۳:۳۲
 
۰
تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۳۰ ساعت ۰۸:۴۷
کد مطلب : ۲۲۳۷۱۰

طلاق به خاطر دستفروشی در مترو!

طلاق به خاطر دستفروشی در مترو!
گروه حوادث: بازنشستگی مرد میانسال اول راه اختلافات او و همسرش بود و زن شیوه عجیبی برای فرار از مشكلات خانوادگی پیدا كرد و همراه دخترش در مترو شروع به دستفروشی كردند. وقتی پدر خانواده این موضوع را فهمید، با مراجعه به دادگاه خانواده درخواست طلاق همسرش را مطرح كرد.در صورت فریدون 55 ساله اثری از تردید در تصمیمش برای طلاق همسرش دیده نمی‌شود. دو داور با خود آورده تا بتواند این تصمیم را در شعبه 262 دادگاه خانواده تهران عملی كند.دادگاه رسیدگی به دادخواست فریدون شروع می‌شود و او بی‌مقدمه می‌رود سر اصل مطلب و خطاب به قاضی زكی‌پور می‌گوید: «35 سال پیش زمانی كه با راضیه ازدواج كردم، صد هزار تومان مهریه او كردم كه حالا حاضرم آن را به نرخ روز پرداخت كنم.»راضیه اما به این طلاق راضی نیست. این را می‌شد از صحبت‌هایی كه بیرون دادگاه با دخترش می‌كردند، فهمید. مضطرب بود و از دخترش می‌خواست سراغ اقوامشان كه به‌عنوان داور آمده‌اند برود و از آنها بخواهد پدرش را از طلاق منصرف كنند.حالا با چهره‌ای گرفته روبه‌روی قاضی نشسته و می‌گوید: «دلم نمی‌خواهد زندگی‌ام خراب شود و در این سن و سال طلاق آبرویم را ببرد.»فریدون در ادامه حرف همسرش می‌گوید: «من و همسرم از همان روزهای اول ازدواجمان همیشه با هم جنگ و دعوا داشتیم. تا وقتی مادر خدابیامرزم زنده بود، راضیه با او مشكل داشت و هفته‌ای هفت روز هم با من به خاطر مشكلات مالی اختلاف داشت. من یك كارمند ساده بودم و حقوقم كفاف زندگی‌مان را می‌داد، اما راضیه زنی نبود كه با كم و كاست زندگی كنار بیاید. نیمی از این عمری را كه كنار هم زندگی كردیم قهر بودیم و گاهی سر و صدایمان اینقدر بالا می‌رفت كه كار به آبروریزی می‌كشید.»اما زندگی از زمانی كه فریدون بازنشسته شد برای او و همسرش تلخ‌تر شد: «خانه‌نشین شدن من، جر و بحث و دعوا را بین من و راضیه بیشتر از قبل كرده بود. راضیه به من می‌گفت دوست ندارم در خانه بمانی و باید كاری برای خودت پیدا كنی. من هم برای این‌كه از جو متشنج خانه دور باشم هر جایی را كه فكرش كنید برای كار می‌گشتم، اما با این سن و سال كار پیدا كردن راحت نبود.»

تا این‌كه یك روز زن و شوهر میانسال به خاطر بحث پول باز هم دعوایشان شد: «آن روز راضیه گفت حالا كه تو هر روز در خانه می‌مانی من از خانه بیرون می‌روم. روز اول حدود ساعت 8 صبح از خانه بیرون رفت و ساعت 6 غروب برگشت. فكر می‌كردم به خانه خواهرهایش سر می‌زند و با خودم می‌گفتم بهتر از این است در خانه بماند و روی مغز من راه برود. برای همین هفته اول موضوع را جدی نگرفتم.»اما كم‌كم فریدون به رفتار همسرش مشكوك شد: «راضیه در خانه با دخترم پچ‌پچ می‌كرد. دیگر كاری به كار من نداشت و مشخص بود موضوعی ذهن او و دخترم را درگیر كرده‌است. گاهی تلفنش زنگ می‌خورد و خیلی آهسته شروع به صحبت می‌كرد. حتی متوجه شدم قبل از ورود به خانه اول به انباری خانه‌مان می‌رود و چیزی در آنجا پنهان می‌كند. بالاخره یك روز مخفیانه دنبال او و دخترم راه افتادم. وارد ایستگاه مترو شدند و در خط كرج، یك كیف نه‌چندان بزرگ كه همراه داشتند باز كردند و شروع كردند به فروش لوازم آرایش.»فریدون كه از عصبانیت صدایش می‌لرزید در ادامه گفت: «من نمی‌دانم تا حالا چند نفر از آشنایان، زن و بچه من را در حال دستفروشی در مترو دیده‌اند. من یك عمر با آبرو كار كردم و حالا به خاطر یك قران و دوشاهی توقع نداشتم این‌طور با آبروی من بازی كنند.»حرف‌های فریدون كه به اینجا می‌رسد، راضیه با صدایی بغض‌آلود می‌گوید: «هیچ آشنا و فامیلی در خط كرج تردد ندارد. من فقط برای این‌كه كمك خرج خانه باشم و هر روز در خانه با فریدون دعوایمان نشود، این كار را كردم. فكر می‌كردم به آرامش خانواده‌ام كمك می‌شود. بعد هم از همسرم معذرت‌خواهی كردم، اما او از خر شیطان پیاده نمی‌شود.»زن میانسال نفس عمیقی می‌كشد تا اشكش سرازیر نشود: «شوهرم درست می‌گوید كه ما هرگز با هم تفاهم نداشتیم. دعوا و اختلاف ما تمامی نداشت، اما این جدایی ممكن است سرنوشت بچه‌های ما را هم تحت‌تاثیر قرار دهد.»فریدون با كلافگی در موهایش دست می‌برد و نفس‌اش را با فوت محكمی بیرون می‌دهد: «اگر راضیه به فكر سرنوشت بچه‌ها بود، دخترم را برای دستفروشی نمی‌برد.»راضیه از پنجره به آسمان خیره می‌شود و اشك‌هایش سرازیر می‌شود. فریدون بلند می‌شود و برگه‌های صورتجلسه را امضا می‌كند و بیرون می‌رود.با دادخواست مرد میانسال و اعلام نظر دو نفر از بستگان او به‌عنوان داور، قاضی به‌زودی رای خود را در مورد پرونده آنها صادر خواهد كرد.
برچسب ها: طلاق