گروه حوادث: زن جوان که به دستور سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه) به دایره مددکاری اجتماعی معرفی شده بود تا ماجرای فرارش از منزل مورد بررسی های کارشناسی قرار گیرد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: پدرم کارگر روزمزد است و از زمانی که به خاطر دارم با سختی و بدبختی هزینه های زندگی را تامین می کرد. آن زمان در یکی از روستاهای اطراف تربت حیدریه سکونت داشتیم اما پدرم بسیاری از روزها بیکار بود و نمی توانست مخارج خانواده هفت نفره اش را بپردازد تا این که شش سال قبل تصمیم گرفت برای کارگری و امرار معاش خانواده اش به مشهد مهاجرت کنیم.ما منزلی را در حاشیه شهر اجاره کردیم و پدر و برادرانم به کارگری ساختمان مشغول شدند. در این میان، پسر جوانی که به همراه پدرم سر کار می رفت یک روز مرا در کنار پدرم دید و عاشقم شد. با آن که پدرم هیچ شناختی از خانواده «عبدا...» نداشت، مرا به عقد او در آورد.تازه بعد از ازدواج بود که فهمیدم نه تنها خانواده ای معتاد و آشفته دارد بلکه بی مسئولیت و رفیق باز است تا جایی که دیگر سر کار نمی رفت و من حتی برای تامین یک وعده غذای خانواده ام دچار مشکل می شدم. در حالی که دخترم اولین بهار عمرش را می گذراند و پسرم نیز به 5سالگی رسیده بود، به ناچار از عبدا... طلاق گرفتم و به همراه دختر کوچکم نزد پدرم بازگشتم اما به خاطر این که پدرم نمی توانست مخارج من و فرزندم را تامین کند، خیلی زود مرا به عقد پیرمرد پولداری در آورد که 71سال از عمرش سپری شده بود.با این حال وقتی پا به خانه «رحمان» گذاشتم، تازه فهمیدم اشتباهی بزرگ تر مرتکب شده ام چرا که همسرم نه تنها مردی هوس باز بود و با زنان دیگری ارتباط داشت بلکه نمی توانست پاسخ گوی عواطف و احساسات جوانی من باشد. به همین دلیل حدود یک هفته قبل از خانه او فرار کردم و به منزل پدرم رفتم. در این مدت با پسر جوانی آشنا شدم و برای گفت وگو با او به پارک رفته بودم که توسط نیروهای گشت کلانتری الهیه دستگیر شدم و ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی