گروه علمی: نوسان آمارهای کرونایی تمامی ندارد. دو هفته تعداد بستریها بالا میرود و یک ماه، تختهای آیسییو از بیماران کرونایی خالی میشود. مدتی کوتاه کادر درمان نفسی تازه میکنند و چند روز بعد دوباره فشار کار و افزایش بستریها هوار میشود روی سر آنها. «اگر یک ماه پیش در مشاهدات میدانی ما از بیمارستان مسیح دانشوری، تخت خالی وجود نداشت و بیماران بدحال یک شبانهروز در محوطه بیمارستان در انتظار تخت خالی میماندند، حالا محوطه این مرکز درمانی خالی شده است و حتی پرنده هم در آن پر نمیزند. اتفاقی که صندلیهای خالی و کپسولهای اکسیژن استفادهنشده و خاکگرفته نیز از آن حکایت دارد. اطراف بخش عفونی بیمارستان امام خمینی (ره) هم همین طور است. بخشهای کرونایی این روزها به مرحله سکون رسیدهاند و با این که آمار بستری بیماران کرونایی هنوز بالاست اما نسبت به هفتههای گذشته کاهش چشمگیری داشته است. نکتهای که مشاهدات میدانی ما از دو بیمارستان امام خمینی (ره) و مسیح دانشوری هم آن را تایید میکند.
سکوت در بخش کرونایی
برای رسیدن به ساختمان آجری بخش عفونی بیمارستان امام خمینی (ره) باید یک دور قمری زد. ابتدا باید از در اورژانس و از وسط بیماران مستاصلی که یک کیسه دارو یا عکس سیتیاسکن در دستان خود گرفتهاند، گذشت و بعد هم باید یکراست، به جایی در انتهای محوطه بزرگ بیمارستان، یعنی ساختمان آجری قرمزرنگ قدیمی بخش عفونی رفت. هر چه به ساختمان نزدیکتر میشویم، فضا بیشتر تغییر میکند، اگر در ساختمان اورژانس و محوطه بیمارستان، پرسنل و بیماران تنها با ماسک دیده میشدند، در انتهای حیاط بیمارستان پوششها تغییر میکند، آن قدر که پرسنل بیمارستانی، پرستاران و کارگران بخشها، همه با ماسکهای فیلتردار و با گان در رفتوآمد هستند. به ساختمان قرمزرنگ که نزدیک میشویم، ناگهان سکوتی سنگین حاکم میشود. هوای این قسمت سنگین است، اینجا بخش بیماران کرونایی است.
۱۰ روز دوری
دخترک نشسته روی قرنیز ساختمان و نگاه ماتش را دوختهاست به آسفالت بیمارستان. از بیمار کروناییاش که میپرسیم، اول با تردید سر بلند میکند و بعد لحظهای گنگ، خیره نگاه میکند. نگاهش خیس و زیر چشمانش گود افتاده و سیاه است. حالا ۱۰ روزی میشود که پدرش را به این بخش منتقل کردهاند. از پدر که میگوید، ناخودآگاه چشمانش دوباره خیس میشود و قرمزی میدود در چشمانش. میگوید تنها فرزند خانه است و مادرش هم دو سال پیش به خاطر سرطان جان خود را از دست داده و حالا پدرش به دلیل ابتلا به این بیماری ناشناخته، اسیر تخت بیمارستان شدهاست. با بغض میگوید: «دیروز دکتر پدرم گفت بیماری در ریه، پیشروی کرده و ممکن است...» به اینجای حرف که میرسد، بغضش میترکد، اشک خود را از قفس تنگ چشمانش آزاد میکند و صورتش خیس میشود. میگوید پدرش بیماری ریوی دارد و به خاطر همین است که حالا در شرایط حاد تنفسی به سر میبرد و بدون کمک اکسیژن نفسش بند میآید. دختر دست میبرد و اشکهایش را پاک میکند، بعد از روی زمین، بلند میشود و اندام لاغر و بلندبالایش را نشان میدهد. شانههای ظریف دختر زیر بار سنگین تنهایی به جلو خم شده است.
اجازه ورود ندارید
مرد یک گان آبیرنگ به تن کرده و از پشت دو ماسکی که به صورت زده است، صدایش کمرمق و آرام شنیده میشود: «چرا نباید بروم داخل؟ میفهمی که بیمارم بیتابی میکند؟» مسئول حراست اما گوشش بدهکار نیست. سر را دوباره به نشانه نفی تکان میدهد و از مرد میخواهد کنار برود تا خودرو اورژانس بتواند نزدیک در ورودی بخش شود. در خودرو اورژانس را باز میکنند و تختی را که مرد میانسالی رویش خوابیده است، بیرون میکشند، صدای خسخس نفسهای مرد شنیده میشود. برای لحظهای، همه همراهان بیماری که در اطراف ساختمان هستند، بیحرکت میشوند و نگاه میکنند به آمبولانس و بیماری که به سمت در ورودی ساختمان میرود. مردی که گان آبی پوشیده، غرغر میکند و میگوید مادر پیرش سه روز است که در یکی از بخشهای ویژه بستری شده و حالا از دوری او ناراحت است. مرد دستانش را در هم گره میزند، نفسش را بیرون میدهد و دوباره میرود سراغ مسئول حراست برای این که راضیاش کند تا وارد بخش شود. میگوید: «یک هفته است که تعداد بستری بیماران کاهش پیدا کرده است.» پرستار بخش بیماران کرونایی، این را از پشت ماسک فیلتردارش با لبخند میگوید، یک پرونده در دست گرفته و درباره تختهای بستری که حالا کموبیش خالی میشود، توضیح میدهد. میگوید حالا فقط سه بخش بیمارستان مخصوص بستری بیماران کرونایی است. حرفش که به اینجا میرسد، کمک پرستاری با یک ویلچر نزدیک میشود، زنی را روی صندلی نشانده و به سمت این پرستار میآرود. زن نشسته روی صندلی، بیمار کرونایی جدید این بخش است.
گرد و غبار در حلق بیماران حاد تنفسی
خودرو در شیب تند جاده نفس کم آورده است. زمانی هم که در بالاترین نقطه بیمارستان مسیح دانشوری میایستد، موتورش داغ میکند. اولین چیزی که در ورود به محوطه بخش بیماران کرونایی به چشم میآید، تل خاک روی زمین و پرواز گرد و غبار در هواست. کارگران با ماسک، مشغول کارند و خاک را در فضای بستری از بیماران حاد تنفسی پخش کردهاند. کارگری فرغون خاک را خالی میکند و بعد در جواب علت کندهکاری زمین میگوید: «میخواهیم کانکسهای گاز را درون زمین ثابت کنیم.» بعد سرفهای میکند و فرغون خالی را هل میدهد. اینجا بالاترین و دورافتادهترین نقطه بیمارستان است، ساختمان بخش بیماران کرونایی، درست چسبیده به دیواره سنگی کوه.
بیماران خوشحال
محوطه بیمارستان نسبت به یک ماه پیش خلوتتر است. جز دو دختر جوان خندان، شخص دیگری دیده نمیشود، یکی، دو پرستار با لباس و گان مخصوص، رد میشوند. از لای پنجره باز، میتوان درون اتاقها را نگاه کرد. در هر اتاق، چهار یا شش تخت بستری گذاشتهاند و روی هر تخت یک بیمار بستری شده است. پیرزن کنار پنجره، روی تخت دراز کشیده است و با زبان آذری برای هماتاقیهایش داستان تعریف میکند، صدای خنده هماتاقیها از داخل اتاق شنیده میشود. از چهار تخت اتاق همسایه، تنها دو تخت آن پر است، بیماران مرد این اتاق خوابیدهاند روی تخت و با اکسیژن نفس میکشند، یکیشان موبایل به دست گرفته و در حال بازی است، صدای ریز آهنگ بازی شنیده میشود، لبخندش از زیر ماسک اکسیژن پیداست. خانم صورتیپوش اتاق بعدی، یک فلاکس دستش گرفته است و به همه هماتاقیهایش جوشانده تعارف میکند. یکی از هماتاقیها، لطیفهای تعریف میکند و صدای خنده بلند او و هماتاقیهایش، برای لحظهای سکوت را میشکند. در اتاق همسایهشان اما خبری از شادی نیست. پسر جوانی ماسک بر صورت زده و با لباس مخصوص، کنار تخت مادرش نشسته و نگران به صورت ملتهب و خیس از عرق مادر چشم دوخته است. تعداد نفسهایش تند و صدای تنفسش کشدار و پرصداست. مرد دست میبرد و اشکی را از گوشه چشمش پاک میکند.
در انتظار بیمار
یک ماه پیش، سالن انتظار بیماران بستری و بخش پذیرش بیماران پر بود از بیمار و همراه بیمار. صف طولانی به بیرون از محوطه کشیده شده بود و در سالن انتظار هم بیمارانی منتظر خالی شدن تخت بستری بودند و روی نیمکتهای حیاط بیمارستان روزگار خود را با کپسولهای اکسیژن میگذراندند، حالا اما هم نیمکتها و کپسولهای اکسیژن خاکگرفته و در انتظار بیمار است. مسئول پذیرش بیماران کرونایی که سرش خلوت است و با همکارانش خوشوبش میکند، درباره تعداد مراجعان میگوید: «نسبت به هفتههای پیش، مراجعه ما کم شدهاست، روزهای قبل، مراجعه بیمورد به بیمارستان زیاد داشتیم حالا اما فقط کسانی را که حال بدی دارند، بستری میکنیم.»برای بستری، بیمار اول از همه باید ویزیت شود، هزینه ویزیتی که تا یک ماه پیش رایگان بود، حالا به ۵۴۰۰ تومان افزایش یافته است. این وسط هزینه آزمایش هم زیاد شده است و برای دادن این آزمایش باید با دفترچه بیمه ۶۹ هزار تومان پرداخت کرد؛ افزایش قیمتی ۲۰ هزار تومانی در یک ماه. البته آزمایشگاه بیمارستان از همه تست کرونا نمیگیرد، تنها کسانی که با شرایط حاد به بیمارستان مراجعه میکنند، بعد از تشخیص پزشک به شرطی که سن بالای ۴۰ سال داشتهباشند، میتوانند تست بدهند. یک زن میانسال را با ویلچیر، در حالی که کپسول اکسیژن به او وصل است، به طرف پذیرش بیمارستان میآورند، پرستار نگاهی به پروندهاش میکند و میگوید: «شانس آوردی، چند تخت خالی داریم.» حالا تعداد بخشهای بستری بیماران در بیمارستان افزایش یافته است، اگر یک ماه پیش تنها سه بخش بستری وجود داشت، حالا پنج بخش بستری، در انتظارشان است.
حالش خوب است
صندلی بیمار تازهبستریشده را به طرف بخش هل میدهند، زن جوانی، ماسکزده و نگران، با بدنی که از غم فشرده شده است، دنبالشان راه میرود، پاکت عکس سیتیاسکن، در دستان زن جوان، مچاله شده. صدای بحث مسئول حراست با یک پیرمرد برای لحظهای نگاهها را از بیمار جدید دور میکند. پیرمرد برگهای در دست گرفته است و به مسئول حراست میگوید: «فقط یک امضاست... باید حتما از بیمارم امضا بگیرم.» مسئول حراست میگوید: «نه، اجازه ندارید بروید داخل، میدانید که در این مدت از چند بیمار امضا گرفتهاند و اموالشان را بالا کشیدهاند.» پیرمرد، سر تکان میدهد و با خشم به مسئول حراست نگاه میکند. دو قدم آن طرفتر، مردی افغانستانی ایستاده و از بیرون، با پرستاری صحبت میکند. هشت روز پیش، پدرش را در بیمارستان بستری کردند و حالا پزشکان از بهتر شدن حال پدر خبر میدهند. او میگوید: «بعد از پدرم، سه روز پیش، مادرم هم در همین بیمارستان بستری شد، حال مادرم متعادل است اما امیدوارم که مثل پدرم، حال او هم خوب شود.»