گروه جامعه: وقتی در اوج هیجانات دوران جوانی دیوانه وار فریب وعده و وعیدهای یک جوان تبعه خارجی را خوردم و به دنبال عشقی هوس آلود از خانه فرار کردم، در واقع خشت کج آشیانه ای را بنا نهادم که مرا به سوی تباهی و بدبختی سوق میداد، اما از آن بدتر سوءاستفاده های شوهرخواهرم از این ماجرا بود که ...
دختر 24ساله که مدعی بود اشتباه بزرگ او برای فرار از خانه، دستاویزی برای اخاذیهای بی شرمانه شوهرخواهرش شده است، در تشریح این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: 10سال قبل «کریم» پس از ازدواج با خواهر بزرگ ترم وارد زندگی ما شد.
آن ها پس از گذراندن سه سال دوران نامزدی، زندگی مشترک شان را آغاز کردند. پس از ازدواج خواهرم، من در حالی وارد یکی از رشته های کاردانی در دانشگاه شدم که شرایط برای ازدواج من نیز فراهم بود. در همین روزها از طریق فضای مجازی با پسری آشنا شدم که اهل یکی از کشورهای همسایه بود.
البته من زمانی به ملیت «قادر» پی بردم که دیگر به او دل باخته بودم. ارتباط پنهانی من و او به جایی رسید که ساعت ها با پیام یا تماس تلفنی در حال گفت وگو بودیم. آن قدر درگیر این ماجرای عشقی شده بودم که انگار فقط در کنار او خوشبخت میشدم.
در واقع، عقلم را از دست داده بودم و با هیجانات و احساسات عاطفی دوران جوانی تصمیم می گرفتم. از سوی دیگر نیز یقین داشتم هیچ گاه خانوادهام به ازدواج من و قادر رضایت نخواهند داد. البته آن زمان حتی به این فکر نمی کردم که در صورت ازدواج با او نیز آیندهام تباه میشود زیرا او از اتباع غیرمجاز بود و نمی توانست ازدواج مان را به طور رسمی ثبت کند تا چه برسد به این که گواهی نامه بگیرد یا حساب بانکی داشته باشد! یا حتی شناسنامه برای فرزندانمان بگیرد! و...
خلاصه پنج سال قبل به دنبال این عشق پوشالی، به پیشنهاد قادر برای فرار از خانه پاسخ مثبت دادم و یک روز بدون اطلاع خانواده ام و به بهانه کلاس دانشگاه از خانه فرار کردم و به همراه قادر به تهران رفتم. همان روز اول که او مرا به منزل یکی از دوستانش برد، تازه فهمیدم که همه وعده و وعیدهای او دروغ است و من درگیر عشقی هوس آلود شده ام.
آن جا بود که متوجه شدم نه تنها این عشق دروغین عاقبتی ندارد بلکه او فقط قصد سوءاستفاده از مرا دارد. این بود که پلیس را بهترین پناهگاه خودم دانستم و با ترفندی از آن خانه خارج شدم و به کلانتری محل رفتم. آن ها نیز با مادرم تماس گرفتند که روز بعد مادرم به همراه شوهرخواهرم به تهران آمدند و مرا به مشهد بازگرداندند.
چند ماه بعد از این ماجرا، شوهرخواهرم با بیان این که اوضاع مالی خوبی ندارد از من خواست یکی از النگوهایم را به او بدهم. من هم برای آن که محبت او را جبران کرده باشم، این کار را انجام دادم ولی مدتی بعد دوباره از من خواست مقداری دلار را که با کار در یک فروشگاه پس انداز کرده بودم ، برای اجاره خانهاش به او بدهم!
وقتی گفتم دلارها را برای آینده خودم پسانداز کردهام تهدیدم کرد که دختری مانند تو چه آینده ای دارد؟! و گفت که اگر دلارها را به او ندهم راز فرارم با یک جوان تبعه خارجی را بین فامیل افشا میکند! وقتی این تهدید را شنیدم دست و پایم لرزید و از این که چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شده بودم خودم را سرزنش کردم و به ناچار دلارها را به او دادم، ولی خواستههای مالی شوهرخواهرم پایانی نداشت و او هرازگاهی مرا برای گرفتن پول نقد یا طلاهایم تحت فشار قرار می داد.
من هم که برای به دست آوردن آن ها زحمت کشیده بودم گریه کنان به خواستههایش عمل میکردم تا آبرویم حفظ شود. حتی مجبور بودم دروغهایی را سرهم کنم تا خانواده ام بویی از این ماجرا نبرند. او هم طلاها یا پول را به صورت حضوری از من میگرفت و تاکید میکرد که در این باره پیامی ندهم و تماس تلفنی هم با او نگیرم.
بالاخره کار به جایی رسید که دیگر پول و طلایی برای من باقی نمانده بود و او همچنان تهدیدم میکرد. با آن که می دانستم لو رفتن این ماجرا زندگی خواهرم را متلاشی خواهد کرد ولی به ناچار موضوع اخاذی های کریم را برای خواهرم و مادرم بازگو کردم. وقتی آنها با کریم صحبت کردند تا طلاهایم را پس بگیرم او نه تنها موضوع را انکار کرد بلکه با توهین و فحاشی تهمتهای زشتی را به من نسبت داد. زمانی هم که من برای افشای حقیقت به خانه خواهرم رفتم، ناگهان کریم به سمت من حمله کرد و مرا زیر مشت و لگد گرفت به طوری که سر و صورتم خونی شد و خواهرم به سختی مرا نجات داد اما ای کاش...