گروه حوادث: زن جوان در حالی که بیان میکرد به دختران جوان بگویید «آشناییهای احساسی در فضاهای مجازی، آینده آنها را نابود میکند» درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری مشهد توضیحاتی ارائه داد.او گفت: ۱۶ ساله بودم که در یکی از گروههای اجتماعی با «داوود» آشنا شدم. آن روزها احساسات و هوس را که نام عشق بر آن گذاشته بودم،چشمانم را به گونهای کور کرده بود که به چیزی جز ازدواج با آن جوان ۲۸ ساله نمیاندیشیدم. این در حالی بود که خانواده ام با این ازدواج مخالفت میکردند چرا که اعتقاد داشتند آشنایی در فضای مجازی پایانی جز بدبختی و فلاکت ندارد.از سوی دیگر خانواده داوود نیز کاملا مخالف ازدواج ما بودند و اصرار میکردند که داوود باید با دخترخاله اش ازدواج کند. با وجود این، با ترفندهای یکی از دوستان هم دانشگاهی داوود که جوانی کلاهبردار و چرب زبان بود، بالاخره من و داوود پای سفره عقد نشستیم و با هم ازدواج کردیم.
با آن که در یک سال اول زندگی مشترک همه چیز عادی و طبیعی بود و من زندگی خوبی داشتم، اما آرام آرام و یکی یکی دروغهای داوود لو میرفت و من تازه فهمیدم که با جوانی فریبکار و چرب زبان ازدواج کرده ام که همه کارهایش را با حیله گری پیش میبرد.
داوود شیوههای کلاهبرداری را از دوست هم دانشگاهی اش آموخته بود و به هیچ کس رحم نمیکرد. او که در کار معاملات املاک بود، با همان زبان چرب و نرمش ریسکهای بالا انجام میداد و طوری دیگران را فریب میداد که هیچ کس باورش نمیشد. او مرا نیز چنان فریفته بود که گاهی مجبور میشدم در کلاهبرداریهای خانوادگی به او کمک کنم. او حتی به پدر و مادر پیر من هم رحم نکرد و با سند منزل ویلایی آنها وام کلانی برداشت که برای آنها چند واحد آپارتمان بسازد، اما معلوم نشد پولها را چه کار کرد.
دیگر نمیتوانستم پیش فامیل سرم را بلند کنم، چون کسی نبود که به دام همسرم نیفتاده باشد. از سوی دیگر داوود همان گونه که در فضای مجازی با من آشنا شده و با جملات فریبنده عاشقانه اش مرا شیفته خودش کرده بود، خیلی راحت با زنان دیگر نیز ارتباط داشت. چندین بار او را با زنان غریبه دیدم، اما جز توهین و کتک چیزی حاصلم نشد.خلافکاریهای او با همین چرب زبانی هایش ادامه داشت تا این که روزی دستگیر و به تحمل ۱۰ سال زندان محکوم شد، اما من برای نجات زندگی ام چارهای نداشتم جز آن که به دادگاه و پاسگاه بروم و به شاکیانش التماس کنم. خلاصه دادگاه حکم او را به چهار سال زندان کاهش داد و من منتظر ماندم تا او از زندان آزاد شود، اما او بعد از آزادی، فریبکارتر از گذشته شده بود و دیگر آشکارا به ارتباطات نامشروع خودش ادامه میداد. البته من باید خودم را سرزنش میکردم چرا که هنگام آشنایی با او دچار عشقی کورکورانه شده بودم و به این موضوع توجهی نداشتم که داوود فرزند طلاق است و زندگی سرشار از تحقیر و شکست را تجربه کرده و در میان مشکلات ریز و درشت خانوادگی دست و پا میزد.حالا بعد از هشت سال زندگی مشترک که چهار سال آن در تنهایی و نگرانی سپری شده است، تصمیم به طلاق گرفته ام تا زندگی ام را نجات بدهم.