گروه فرهنگ و هنر:
«فیلم "گذشته" نه یک داستان اخلاقی است، نه یک حکایت و تمثیل سیاسی و نه یک نمایش فیلسوف مآبانه؛ این فیلم در قلمروی یک سینمای متعارف، مانند قرصی با روکش شیرین، همهچیز را پوشش میدهد: همانطور که سرگرم میکند، آموزش هم میدهد.»
روزنامهی «گاردین» در جدیدترین نقدش بر فیلم جدید اصغر فرهادی نوشته است: تماشای «گذشته»، رنج و اندوه زیادی به همراه دارد. اصغر فرهادی، کسی که فیلم تحسین شده «جدایی» را کارگردانی کرده است، از اینکه ما را با سکس و خشونت هالیوود، احساسگرایی بالیوود، یا فیلسوفگرایی سینمای اروپا راضی کند، سر باز زده است. «گذشته» نه یک داستان اخلاقی است، نه یک حکایت و تمثیل سیاسی و نه یک نمایش فیلسوف مآبانه. گاردین نوشت: «گذشته» در قلمروی یک سینمای متعارف، مانند قرصی با روکش شیرین، همهچیز را پوشش میدهد؛ همانطور که سرگرم میکند، آموزش هم میدهد. یک فیلم متعارف (که طبق اصول ساخته شده) زندگی را به شکلی که بعضی از المانها بر آن تحمیل شده است، نشان میدهد و طوری عمل میکند که ما می توانیم «معنا» را از آن برداشت کنیم. این فیلم گروهی از آدمهای پیچیده را دور هم جمع کرده است، اما در همین حال، به سادهترین شکل ممکن، داستان را برای مخاطب روایت میکند. این فیلم ما را به سوی زندگی به شدت پیچیده گروهی از انسانها که ماری (برنیس بژو) را محاصره کردهاند، هدایت میکند و بعد ما را همانجا رها میکند تا هرچه دوست داریم از آن برداشت کنیم؛ درست شبیه زندگی؛ همان قدر ساده.»
در ادامه نقد این روزنامه از «گذشته» آمده است: «ممکن است این فیلم را به عنوان یک تلاش تعلیم دهنده ببینیم که ما را ترغیب میکند درباره دیگران قضاوت نکنیم یا فیلمی که میخواهد به ما ثابت کند اخلاق نسبی است، اما کارگردان در هر قاب از فیلم، به ما نشان میدهد که در جایگاه واعظ و نصیحت کننده قرار ندارد. وقتی که شما این نگاه را از فیلم بردارید، فقط یک زندگی باقی میماند که تماشاگر باید با آن روبه رو شود: تنها یک زندگی. بنابر این «گذشته»، "درام راز آلود"ی که در صفحه IMDb معرفی شده، نیست. این یک فیلم درباره دو رویی سینمای سنتی و متعارف است که توهم بودن وجود همیشگی مرزهایی را که خوب و بد را از هم جدا میکنند، تقویت میکند؛ گذشته، حال و آینده. حقیقت و واقعیت. چیزی که فرهادی با دوربین فیلمبرداری خود ثبت کرده است، ورای آن چیزهایی است که به آنها عادت کردهایم و به آنها به عنوان «فیلم» رجوع میکنیم. او راهی را با شهامت و جسارت آغاز کرده که به تغییرات و دگرگونیهایی رادیکال در سینما میرسد و ما میتوانیم آن را «فرا-سینما» بنامیم. او همه راهها را به سمت فهم و برداشت سنتی از فیلم بسته است، بنابراین تنها یک راه خروج برای ما باقی میماند که از خودمان بپرسیم: چه اتفاقی خواهد افتاد اگر ما برخلاف عقاید افلاطون، ارسطو یا سقراط قدم برداریم؟ چه اتفاقی خواهد افتاد اگر ما از داستانی واقعی برای نمایش دادن حقیقتی جهانی یا ایدهای غیر جبری، استفاده کنیم؟ بعد چه اتفاقی میافتد؟
پاسخی که «گذشته» در برابر سوال فوق به ما میدهد، میتواند در یک کلمه خلاصه شود: تنهایی و سرگردانی، تحقق این امر که در یک جهان بیبهره از عشق، معنویت، حقیقت یا اخلاقیات، انسانها محکوم به سرگردانی و حیرت در اقیانوس تنهایی هستند و بدون فانوس دریایی نمیتوانند به ساحل یقین برسند. به منظور طنین این ادراک، فیلم راه و نقشهای را پیشنهاد میدهد. هر نشانه معناداری که در فیلم دیده میشود، قبلا و در آغاز داستان، مطرح شده است. جدایی ماری از همسرش احمد (علی مصفا)، شروع رابطه احساسی با سمیر (طاهر رحیم) تلاش همسر سمیر برای خودکشی که او را به کما میبرد. فرهادی تلاش زیادی کرده تا مطمئن شود ما به عنوان تماشاگران فیلم، تقصیر را از یک نفر، به گردن نفر دیگری میاندازیم و نمیتوانیم مقصر اصلی را پیدا کنیم. جزییات، با دقت و وسواس زیادی طراحی شدهاند تا هرگونه تلاش برای فهمی قطعی از موضوع را خنثی کنند. آنچه ما به عنوان تماشاگر فیلم داریم، لحظهای توقف روی لحظاتی از انعکاس گذشته است و تناقض میان آنچه واقعا در حال روی دادن است با آنچه که قبلا روی پرده روایت شده است. همه درباره گذشته حرف میزنند، و سعی میکنند بفهمند و با آن کنار بیایند و از ترس زیادی که این گذشته به ارمغان می آورد، رنج میبرند.
در نقدی درباره «خشم و هیاهو» (اثر ویلیام فاکنر)، ژان پل سارتر یکی از شخصیتهای اصلی آن را (کوئنتین) به مسافر اتومبیلی تشبیه میکند که روی صندلی عقب نشسته است و به جای نگاه کردن از طریق شیشه جلوی اتومبیل، از شیشه عقب ماشین، بیرون را نگاه میکند. سارتر در رمان فاکنر، به استدلال میپردازد. «همهچیز اتفاق افتاده است. این همان چیزی است که ما را از فهم ملاحظه عجیب و غریب یکی از قهرمانهای داستان، بازمیدارد. در این مفهوم، فاکنر میتواند آدمی بسازد که آینده مشخصی ندارد؛ مجموعهای از تجربههای به اوج رسیدن او، مجموعهای از بدشانسیهای او، مجموعهای از آنچه شما دارید. در هر لحظه، سایههای بیشکل و لرزان، از بین میروند و نور، به بخش دیگر آن میتابد و آن را وصله پینه میکند و فقط بعد از آن است که او توانایی دیدن بخش کوچکی را دارد و میتواند آنها را به شکل ماشین، درخت و انسان ببیند. «گذشته» روی طبقاتی از حقیقت اعلاء قرار میگیرد. طراحی فیلم، قدرتمند، واضح و غیرقابل تغییر است. حال حاضر، بدون نام، در حال عبور کردن است و کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد. زمان حال، پر از جای خالی است و از میان همین جای خالیها، چیزهایی که در گذشته اتفاق افتادهاند، در جای خود قرار میگیرند، ثابت و خالی از قضاوت میشوند یا کسانی آنها را برانداز میکنند تا آن را مورد تهاجم قرار بدهند.
این نقل قول، چقدر آماده است که برای تجربه تماشای «گذشته» مورد قبول قرار گیرد. سارتر به ما نشان میدهد که به خاطر نزدیکی بیش از حد به موضوع، توان دیدن حقیقت ساده را نداریم: این زبان اختراعی، ما را قانع میکند که گذر زمان، میتواند در گذشته، حال و آینده، تقسیم شود. این دروغ است. آینده وجود ندارد، به خاطر اینکه هنوز اتفاق نیفتاده است. در واقع آینده تا وقتی که ما نخواهیم، اتفاق نمیافتد. زمان حال هم در گذر است و غیر ممکن است که بتوانیم آن را نگه داریم. به محض اینکه کسی بگوید:«من هستم.»، «هستم» تبدیل به «بودم» میشود. زمان حال، لحظه ای مختصر از انتظار برای آن چیزی است که خواهد آمد و بی توجهی به آنچه که رفته است.»
در بخش پایانی نقد گاردین آمده است: «زمان حال چیست؟ لحظه امیدواری و پشیمانی. لحظهای که سمیر، دست همسر خود را در دست میگیرد و ما منتظریم؛ در انتظار تماشا میکنیم؛ حتی انگشت کوچک خودمان را تکان نمیدهیم، با اشکهای حلقه زده در چشم هایمان، روی لبه صندلیهایمان نشستهایم. این زمان حال است. ما منتظریم تا معجزهای رخ دهد تا دست زن، دست سمیر را فشار دهد؛ برای یک حرکت (هرحرکتی) اتفاقی. ما منتظریم و حسرت می خوریم. وقتی که تیتراژ پایانی نمودار میشود، ما هنوز در حال تکذیب کردن هستیم. ما با قدرت هرچه تمامتر به دستها خیره میشویم اما... در لحظه امیدواری بزرگ ما، فیلم تمام میشود. فرهادی، ما را مجبور میکند که ترسهایمان را قورت بدهیم و اجازه بدهیم از بین بروند و بپذیریم که زندگی، زندگی است. زندگی خالی از معجزه است و هیچ موسیقی روی آن شنیده نمیشود. و زمان حال، هیچ چیز نیست مگر صبر کردن برای آینده، بدون چشمهایی که پلک میزنند. حسرت خوردن برای اشتباهاتی که مرتکب شدهایم، به طور مداوم، ما را به گذشته بر میگردانند و به لحظه حال ما حمله میکنند.»