زن جوان: قربانیِ کینه قدیمی از پدرم شدم
روزنامه خراسان , 30 دی 1399 ساعت 9:11
گروه حوادث: بعد از مرگ مادرم، در حالی به خواستگاری پسرخالهام پاسخ مثبت دادم که فکر میکردم خالهام جای مادرم را برایم پر میکند اما حالا که به نقشه زیرکانه و شوم او پی بردم، زندگی چنان به کامم تلخ شده است که ...
زن 35 ساله که به امید یافتن راهکاری برای طلاق از همسرش وارد کلانتری شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 15 سال بیشتر نداشتم که در سوگ مادرم سیاه پوش شدم. او بر اثر ایست قلبی فوت کرد و من و دو برادر کوچکم را تنها گذاشت.یک سال بعد از این ماجرا، پدرم نیز ازدواج کرد و مسئولیت من که فرزند بزرگ خانواده بودم، خیلی بیشتر شد ولی سعی میکردم از درس و مدرسه غافل نشوم و به تحصیلاتم ادامه دادم. خلاصه سال آخر دبیرستان را میگذراندم که خالهام مرا برای «محمود» خواستگاری کرد.با آن که علاقهای به ازدواج با پسرخالهام نداشتم و او را مثل برادرم میپنداشتم، اما به خاطر خالهام به خواستگاریاش پاسخ مثبت دادم چرا که احساس میکردم خالهام جای مادرم را برایم پر میکند اما نمیدانستم خالهام به خاطر ازدواج پدرم کینه عمیقی از او را در دلش جای داده است و این گونه قصد انتقام گرفتن از پدرم را دارد.خالهام همیشه به اطرافیان میگفت به خاطر خواهرم زیر بال و پر دخترش را گرفتهام. بالاخره من در حالی از خانه پدرم رفتم و زندگی مشترک با محمود را آغاز کردم که خالهام حرف اول را در زندگی ما میزد. به طوری که حتی بارداری من نیز به دستور خالهام بود.
محمود هم بدون اجازه مادرش آب نمیخورد. من در طبقه اول منزل خالهام سکونت داشتم و بدون اجازه او برای خرید هم نمیتوانستم بیرون بروم. محمود هم مانند یک روبات عمل میکرد. با اشاره مادرش مرا کتک میزد یا به دستور او دست نوازش بر سرم میکشید. با آن که زندگی برایم زجرآور شده بود اما چارهای جز سکوت نداشتم چرا که پدرم درگیر زندگی خودش بود و من نمیتوانستم به خانه نامادریام بازگردم. آرام آرام محبت و عاطفه بین من و محمود کمرنگ شد ولی دو فرزندم وابستگی شدیدی به پدربزرگ و مادربزرگشان داشتند. به گونهای که بیشتر اوقاتشان را در کنار آنها میگذراندند و خیلی کم به خانه خودمان میآمدند. در این شرایط بود که چند روز قبل محمود مانند همیشه بیدلیل بهانه جویی کرد و سر و صدا راه انداخت. او سپس از فرزندانم خواست که به طبقه بالا بروند. ساعتی بعد وقتی من هم به منزل خالهام رفتم تا غذای پسر کوچکم را بدهم، ناگهان از پشت در شنیدم که به همسرم میگفت دیگر وقت آن رسیده است که همسرت را طلاق بدهی و او را نزد همان نامادریاش بفرستی!با شنیدن این جمله و با چشمانی اشک بار به منزل خودم بازگشتم و تازه فهمیدم که چرا خالهام فرزندانم را به خودش وابسته کرده است. او با همان کینه قدیمی قصد انتقام از پدرم را داشته و مرا قربانی این انتقام وحشتناک کرده است.در صورتی که من خالهام را حامی و پشت و پناه خودم میدانستم. حالا هم قصد دارم از محمود طلاق بگیرم اما ای کاش ...
کد مطلب: 251954