گروه فرهنگی: مزمان با هفتم فروردین و روز جهانی تئاتر و روز ملی هنرهای نمایشی، «مسلم خراسانی» در مقالهای با عنوان «عبور از دیوارهای چهارم» به حیات تئاتر در شرایط سخت -چون سالی که گذشت- پرداخته است.
۱.در ادوار و دورههای مختلف، پیرامون مرگ بسیاری چیزها و پدیدهها سخن رفته است: هگل از مرگ هنر، بارت از مرگ مولف، بسیاری از مرگ انسانیت، دموکراسی و در شرایط اخیر، به ویژه هنرمندان نمایش از «مرگ تئاتر» و یا شاید، مرگ زندگی بگویند. این اصطلاحات اما، بیش از آنکه حاکی از یک واقعیت حتمی و قطعی باشند، بیانگر برداشت، تفسیر و نگاه افراد، به جهان و مسائل پیرامون آنهاست. پیرامون مرگ تئاتر نیز، مساله به همین منوال است.از آنجا که تئاتر اغلب در مکانی به اصطلاح واحد و در مواجهه تماشاگر و اجراگری شکل میگرفته که نسبت به هم فواصل فیزیکی کم و بیش نزدیکی دارند، دور افتادن تماشاگر و اجراگران از این سالنها، یک عامل بسیار مهم برای اعلام این مرگ بوده است.
در عین حال، افرادی که ادعای مرگ تئاتر را میکنند، یک دلیل مهم دیگر نیز دارند، چراکه گردش چرخ اقتصادی این نهاد اجتماعی به کلی متوقف شده و تئاتر به عنوان یک جایگاه شغلی اجتماعی با رکود و نابودی مواجه شده است. از آنجا که تئاتر علاوه بر فراهم آوردن امکان بازنگری در زندگی و خود، امکانات زندگی را برای تعداد قابل ملاحظهای از افراد جامعه فراهم میآورد، با توقف چرخه اقتصادی تئاتر، گویی چرخ زندگی نیز برای هنرمندان و افرادی که این شرایط دشوار را تجربه میکنند از حرکت باز ایستاده است. پس بیربط نیست اگر فردی که زندگی از او سلب میشود، تئاتر را نیز نابود و نیست شده بیانگارد و توصیف کند.
اما تصور کنید، به هر دلیلی: بازیهای سیاسی، عدم رعایت فاصله، جهش ویروس، عدم موفقیت در کشف دارو یا پادزهر، پایان این همهگیری هیچگاه اتفاق نیفتد. برای ما در برابر این موقعیت حداقل سه انتخاب وجود دارد: اول اینکه، کماکان صبورانه منتظر کشف پادزهر بمانیم. دوم، راهها و مسیرهای دیگر را کشف کرده و یا امکانات اندک موجود را شناخته و توسعه دهیم. و سومین انتخاب، که مخاطرهآمیزتر مینماید این است که: با احتیاط یا بدون احتیاط با ویروس جدید خو گرفته و آن را به عنوان بخشی جداییناپذیر از این زندگی و کهکشان گسترده بپذیریم. مثل بسیاری ویروسها و میکروبهای اجتماعی و انسانی که نه سالها، بلکه قرنهای متمادی، انسان با خود از عصری به عصر یا دورهای دیگر کشانده، و همزیستی خود را با آنها ادامه داده است.
فارغ از اینکه، انتخاب ما برای ادامه زندگی و حیات چه میتواند باشد، پرسش مهم بحث ما اینجاست: آیا تئاتر برای ما، علاوه بر رفع نیاز اقتصادی ضرورت دیگری دارد که ما تحت هر شرایطی بخواهیم آن را ادامه دهیم، حتی اگر جان و حیات ما و دیگران را تهدید کند؟ اگر چنین ضرورتی وجود دارد، آن ضرورت چیست؟ و اینکه، آیا غیر از شکل مرسوم اجرای نمایش، یعنی تجمع در سالنها و تماشاخانهها، شکل و شیوه دیگری وجود دارد که به واسطه آن بتوان این ضرورت را جامه عمل پوشاند؟
۲. چیزی که ممکن است به ذهن بسیاری از ما خطور کند، علاوه بر شیوههای مبتنی بر رسانههای اجتماعی و امکانات تکنولوژیک، محفلها و دورهمیهای ساده قصهگویی افراد کهنسال برای کودکان و شبنشینی اعضای خانواده یا دورهمی دوستان و بازگویی لطیفهها در ملاقاتهای روزمره ماست. ممکن است این الگوهای به ظاهر ساده، از نگاه عده بیشماری از هنرمندان، آنقدر کلان و گسترده و تاثیرگذار نباشند یا تاثیری آنچنان که یک اجرای زنده و رودرروی تئاتر برای آنها دارد، نداشته باشند. اما اگر امکان بهرهمندی از تئاتر و تحقق ضرورت آن همین اندازه ناچیز و اندک باشد چرا باید بیتوجه از کنار آن گذشت و نادیدهاش گرفت؟
این نگرش، یعنی قائل شدن به از میان رفتن تئاتر به این دلیل که دیگر امکان تجمع تعداد قابل ملاحظهای تماشاگر در یک سالن برای تماشای یک اثر نمایشی و اجرایی وجود ندارد، و در عین حال نپذیرفتن شیوهها و شکلهای ممکن دیگر برای تداوم تئاتر، شاید کمی شبیه نگرش افرادی باشد که فایلهای پیدیاف را هنوز کتاب به شما نمیآورند.کمتر کسی تصور میکرد، روزی برسد که کتابها، جای خود را به یک فایل پیدیاف با حجم اندک بدهند و امکانات رایانهای و فرهنگ دیجیتال این امکان را فراهم آورد تا ارزشمندترین کتابها که در ویترین مغازهها با قیمت بالایی قابل تهیه هستند، به راحتی و با صرف هزینهای کمتر، تهیه و مطالعه شود.
بسیاری افراد نسبت به کتاب وسواس و تعصب خاصی دارند و کتاب خواندن برای آنها معادل است با در دست گرفتن کتاب، صدای خش خش ورق زدن صفحات، خط کشیدن زیر سطور، و یادداشتبرداری در کنار صفحات و یا شاید حتی نوعی عشقبازی پنهان با رنگ و جنس و عطر کاغذ آن. بنابراین این جایگزینی به هیچ وجه برای آنها خوشایند نخواهد بود.هر چند پیوند کتابها با تبار درختها ارزش قابل تاملی برای آنها در میان انسانها فراهم آورده، باید پذیرفت که نوشتن روی سنگ، پارچه، دیواره غار، کندن روی تنه درختها یا خطاطی روی پوست آهو، فارغ از ارزشگذاریهایی که ما برایشان قائل هستیم و فارغ از هر نگرش و تعصبی که پیرامون آنها لحاظ شده و میشود، در یک چیز مشترک هستند: ثبت یک تجربه، نگرش، رویداد یا اندیشه و فراهم آوردن امکان مواجه و خوانش با آن.
اما گویی هنوز تعداد بیشماری از افراد به فرم مادی کتاب وفادار ماندهاند و با آن خو گرفتهاند، نه مطالب درون آن. در اینجا یک نکته مهم مطرح است. مسلما نوع تاثیرگذاری و تاثیرپذیری از یک کتاب چاپی، روی پوست آهو یا یک نسخه خطی و فایل پیدیاف میتواند متفاوت باشد. اما برای نمونه وقتی کسی فایل یک کتاب را برای مطالع برای ما ارسال میکند، خواهیم گفت، این کتاب اثر نیچه یا نویسنده دیگر نیست، بلکه فایل پیدیاف آن است؟
نگرشهای اینچنین قابل تامل هستند، اما اگر از این منظر نگاه کنیم که با در دست گرفتن کتابها چه میزان درخت برای این منظور از پا در میآیند، شاید انگیزه استفاده از این فایلها برای ما تقویت کنیم. اما جوهر آنچه در کتاب بیان شده با آنچه در فایل پیدیاف بیان شده متفاوت نیست. هر چند که ماده مورد استفاده در این ثبت، تغییر فرم و شکل خود میتواند معانی، تاثیرات احساسی، و ادراک ما را تحت تاثیر قرار دهد.
به این شعر سعدی توجه کنید: «گر نبود مشربه از زر ناب/ با دو کف دست توان خورد آب». در صورتی که نوشیدن آب، اصل مهم و حیاتی برای ما باشد به راستی فرقی نمیکند که در کاسه زر این کار صورت پذیرد یا در گودی کف دستها. اما ممکن است گفته شود، هنگامیکه شکل عوض میشود، ماهیت و معنای آن پدیده به کلی عوض میشود و متعاقبا تاثیرگذاری آن. بله، اما این به معنای عدم تاثیرگذاری فرم تازه نیست. اینکه ما با یک شکل و فرم احساس آشنایی کرده یا از آن لذت به خصوصی کسب میکنیم به این معنا نیست که آن فرم، شکل یا شیوه تنها فرم و نابترین و ویژهترین فرم ممکن و موجود است.
از این رو وقتی در پنجه دست آب مینوشیم، یا با یک لیوان یک بار مصرف، یا ظرف سفالی یا لیوانی از طلا ، الزاما قصد ما ماده سازنده ظرف نیست. بلکه توجه اصلی ما به نوشیدن آب است. هر چند که فرم میتواند بر محتوا و جوهر غلبه پیدا کند. و از نگاه من در شرایط کنونی همین اتفاق افتاده است.حالا تصور کنید فردی که به راستی عطش داشته و نیاز به نوشیدن آب دارد، از نوشیدن آب سر باز زند، چراکه معتقد است نوشیدن آن در ظرف سفالی که با نقوش و نقش و نگار و لعاب زیبا و هنرمندی تمام شکل گرفته چنان تاثیری دارد، که روح و روان او را تحت تاثیر قرار میدهد. یا فردی که نیاز دارد کتابی را مطالعه کند از خواندن فایل پیدیاف آن سرباز بزند و مدتها صبر کند تا پول کافی به دست بیاورد تا کتاب چاپی آن را خریداری کند؛ چراکه معتقد است مطالعه کتاب روی کاغذ، تاثیر شگفتانگیزتری بر روح، روان و ادراک او خواهد گذاشت. و بهدنبال آن باید نوار کاست، لوحهای فشرده و فلشمموریها را به کناری بگذاریم. چراکه تجربه زنده یک کنسرت موسیقی بسیار متفاوتتر از تمامی این شیوههاست. این برخوردها درست مثل برخورد کسی است که فراموش میکند ارزش پول الزاما به کاغذ آن نیست و از استفاده از عابر بانک یا اپلیکیشنهای پرداخت آنلاین، سر باز میزند چراکه آنها را غیر واقعی و یا غیرقابل اعتماد و یا موقتی میداند. هرچند که پارهای افراد به دلیل عدم آشنایی با چنین امکاناتی از به کارگیری آنها سر باز میزنند.
شاید بتوان گفت که چنین افرادی؛ کتاب، پول کاغذی، یا اجرای زنده موسیقی را زندهتر و واقعیتر قلمداد میکنند. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم خواهیم دید بهرهگیری گسترده از صفحات و پنجرههای رسانههای هوشمند و صرف ساعتها زمان برای وبگردی و اشتراکگذاری و تماشای دادههای مختلف و متنوع، حالت خاصی از تکنولوژی کتابهای پیدیاف است. اما به نظر میرسد خود کاربران این رسانهها، چندان از چنین مسالهای آگاه نیستند یا اگر هستند با کمتوجهی از کنار آن میگذرند.از نگاه من دلیل نگرش حاضر نسبت به تئاتر، یعنی اعلام مرگ تئاتر نیز همین است. غلبه توجه به فرم و شکل مرسوم اجرا و ارائه تئاتر. گویی ادراکگران فراموش میکنند که این شکل ارتباطی، تنها یکی از اشکال مواجهه و ارائه در نمایش است که به دلیل تکرار و استقبال عموم، خود را به عنوان یک شکل ثبیت شده و بعضا قطعی و نهایی جا انداخته است. فرهنگ، سنت و الگوهای زیباییشناسی تثبیت شده حتی اگر چنان ارزشمند باشند که به اصطلاح ماندگار و مورد قبول بسیاری ادراکگران قرار گیرند، نباید از یاد ما ببرد که یکی از مهمترین و قابل تاملترین جان مایههای تئاتر امکان مواجهه و دیالوگ است. امکانی که در گذر زمان و دگرگونی شرایط تنها در یک فرم و شکل منحصر به فرد باقی نخواهد ماند.
شکستن دیوارهای چهارم
نمیتوان منتظر ماند تا جهان به مسیر پیشین بازگردد و سوزن گرامافون در رد قبلی خود، نوای قدیمی و آشنا به گوش و ذهن ما را بنوازد. نوایی که با مذاق و نگرش ما همراه و همگاه باشد. باید اذعان کرد که نه تنها تئاتر، بلکه هر پدیده اجتماعی دیگری، اگر از زندگی عقب بماند و پا به پای آن پیش نرود، و آگاهانه یا نا آگاهانه از هر امکانی که برای حیات آن ضروری است دست بکشد، میتواند مسیر رکود، نابودی و فروپاشی خود را هموار سازد.
در تئاتر، اصطلاحی وجود دارد با نام دیوار چهارم. فرض این است که اجراگران و بازیگران در حال زندگی و تداوم نقش خود هستند که ناگاه یکی از دیوارهای پیرامون آنها برداشته میشود و از طریق همین دیوار است که تماشاگر به تماشای رویداهای نمایش مینشیند. دیواری فرضی که ما حائل میان خود و تماشگر میپنداریم، اما به راستی دیواری وجود ندارد. با اینهمه، من معتقد هستم در شرایط کنونی، نه تنها دیوار فرضی چهارم، بلکه سه دیوار دیگر به همراه سقف و زمین زیر پای تئاتر نیز فرو ریخته است. به بیانی ساده، ما در حالتی معلق در فضا به سر میبریم. اما، این امکان برای ما وجود دارد که از همه سو دیده شویم و از همه طرف به جهان چشم بدوزیم و البته به مشاهده و بازنگری خود و جهان پیرامون بپردازیم و یا شاید زمینی تازه برای استقرار دوباره زیر پاهایمان بیابیم.
آیا ما جامعه بزرگ تئاتر، صحنه و زندگی، میتوانیم در شرایط موجود؛ آرمان، آرزو یا ایدهآل همیشگی که ظاهرا همه برای آن تلاش کردهایم را در محفلهای مرسوم زندگی خود جا دهیم، و ضرورت اصلی پدیدهای را که عمیقا، عاشقانه یا متفکرانه دوست داریم، در سلولهای اجتماعی یعنی محفلهای کوچک خانواده خود رونق دهیم؟ یا کماکان انتظار میکشیم تا با حضور در سالنهای تئاتر با تماشاگران غریبه و بیگانه مواجه شویم. چه، تجربه نشان داده غریبهها و بیگانهها میل بیشتری در ما برای خودنمایی و برونریزی بیدار میکنند، و ما در برابر آشنایان، غالبا لب میدوزیم و سکوت اختیار میکنیم.
تئاتر، جهان، هستی و زندگی، چیزی جز ما نیست، اگر مرگ تئاتر را بپذیریم، بیشک باید مرگ خود و انسان را نیز پذیرفته باشیم. اما اگر خودمان را زنده میپنداریم و یا امکانی حتی کوچک برای ادامه زندگی میبینیم، باید اذعان کرد که تئاتر نیز نمرده است و نخواهد مرد. حتی اگر در وضعیتی بغرنج، پیچیده، دهشتناک و تلخ گرفتار باشیم.
در تاریخ بشر، در ادوار و دورههای مختلف، بسیاری، انسان را یک مرده توصیف کردهاند. گویی که میدانستهاند درستترین راه و مقصد برای او چیست و چون در آن مسیر گام بر نمیداشته، پس بودن یا نبودش در مسیرهای دیگر، برای آنها با مردن فرقی نداشت. اما، انسان کماکان زنده است: وحشی، ناآگاه، درندهخو، مشتاق، جستجوگر، خونریز، بیرحم، جاهل، مستاصل، ناامید، درمانده یا فرو ریخته. حتی اگر بسیاری پیشاپیش مرگ او را اعلام کرده یا پذیرفته باشند، و جامه عزای او را بر تن کرده باشند و حتی از شرم رویارویی و نگریستن در چهره مخوف، زشت یا کریه او در خودشان خم شده باشند؛ انسان کماکان زنده است و تا چنین حیاتی موجود است، اعلام پایان، و مرگ هر پدیدهای که با او در ارتباط و پیوند است، قابل تصور نخواهد بود.