گروه سياسي: محمد رحمانی مدیر و سردبير سایت اصولگرا (با گرايش به احمدينژاد) «نکاتپرس» که هفته قبل به دادگاه احضار و سايتش هم فیلتر شد در متني دردل گونه نوشته است: مانند گوسفندی ذبح شدم چون باید همانگونه میاندیشیدم که برایم طراحی کردند…
بخشهاي قابل انتشار نوشته او که در صفحه گوگل پلاس رحماني منتشر شده را در زير میخوانيد كه در آن برخي اسامي نيز حذف شدهاند:
این آخرین پست سیاسی من است؛ اشتباه نکنید من نه بریدهام و نه کم آوردم بلکه به نتیجهای رسیدم که امثال احمدینژاد رسیدهاند… در شرایط «فعلی» امکان فعالیت عادلانه سیاسی وجود ندارد… وقتی بیش از ۸ هزار خبر نکاتپرس را در تایید نظام و ساختار و رهبری را نمیبینند و میگردند و چند تا کامنت را بر سرمان میکوبند که به نظام توهین کردی، افترا بستی و تبلیغ علیه نظام و هزار جور اتهام دیگر و هزینه بالایی را که با خون دل و قطره قطره جمع کرده بودیم بر باد میدهند چه نیازی به فعالیت ما است؟! فعالیت سیاسی در کشور حتی در دفاع از نظام با قرائت آزاد و عدالتطلبانه آخرش میشود همین جایی که من هستم یک پرونده قضایی، اعصاب خورد، خانواده مضطرب و…مهم نیست که من خود را فدایی نظام میدانستم، مهم این است که با قرائت آنان هم خوانی نداشت…
۲۵ میلیون تومان پولی را که برای ازدواجم پسانداز کرده بودم به امید واهی جلوگیری از سقوط آندلس فرهنگی_سیاسی تمامن هزینه کردم بودم، با یک دستور ۲ خطی یکسره بر باد رفت؛ منی که میخواستم فرمانده این جنگ نرم باشم! مانند گوسفندی ذبح شدم چون باید همانگونه میاندیشیدم که برایم طراحی کردند… حتی دفاعم از نظام هم باید مدیریت شده باشد وگرنه خطر میشوم و به راحتی حذف…دو سال پیش بود که با شور و هیجان برای یک مدیر دولتی طرحهای پیچیده رسانهای و فرهنگی را شرح میدادم وی که سابقه برخورد قضایی داشت با حالتی سرد و یخ گفت «نمیگذارند»؛ گفتم مگر خلاف قانون است ما درچارچوب هستیم و چه چه، اصلا حضرت آقا خود فرمودهاند که جوانان آرمانگرای…گفت روحیهات را ستایش میکنند ولی نمیشود!
راستش را میخواهید آن روز از وی و این نگاهش متنفر شدم با خود گفتم که چقدر سست اراده است…اما امروز خود به همان نتیجه رسیدهام. ما را نمیخواهند! زورمان هم نمیرسد! اگر هم صدایمان را بلند کنیم و گردنمان را افراشته کنیم و بر آرمانهایمان تاکید کنیم جایمان میشود اوین و رجایی شهر و… آن زمان دیگر آنهایی که یک عمر سنگشان را به سینه میزدی میشوند زندانبان ما! خیلیها این واقعیت تلخ را از نزدیک درک کردند؛ نگارنده تا آن ایام که در بسیج بود و از فتنه و مبارزه با آن و قبلتر از لزوم ولایتمداری سخن میگفت لوح باران میشد و بسيجی مخلص خطاب میشد؛ اما امروز اگر از عدالت و آزادی بیان در چارچوب خود برای دفاع از همان نظام بگویم نتیجهاش میشود همین…
برای ۸ هزار خبر در نکات که از هیچ نهاد و دولتی ریالی مساعدت هم دریافت نکردیم نه تشویق شدیم و نه آفرین شنیدیم اما برای انتشار سهوی برخی کامنتها که در فضایی آزاد به بحث میپرداختند باید گردن کج کنیم و بگوییم غلط کردیم! آری بلند میگویم غلط کردیم! غلط کردیم که خیال میکردیم شعار کرسی آزاد اندیشی حقیقت است! غلط کردیم که خیال میکردیم ظرفیت پذیرش دیدگاههای متفاوت در کشورمان بسیار است! غلط کردیم که خیال میکردیم جوانان باید آرمانگرا و شجاع باشند!
غلط کردیم که نشدیم مانند میلیون میلیون آدم عادی دیگر که میخورند، کارمندی میکنند ساعت نماز و ناهارشان دقیقهای تکان نمیخورد اضافه کارشان را تا دقیقه اخر حساب میکنند زن میگیرند و به ازدیاد نسل به دستور بزرگان عمل کرده در هر دولتی و اندیشهای حضور دارند و در نهایت رستگار میشوند… باور کنید غلط کردیم که نیمه شب از خواب میپریدیم و برای بسط انقلاب در بین جامعه و جوانان نقشه عملیات فرهنگی طراحی میکردیم! غلط کردیم ما باید کیهانی میشدیم، چه معنی دارد که به این فکر کنیم که چرا بعضی معاند و مخالف شدند و چه کنیم که این اتفاق رخ ندهد! در عوض باید میگشتیم و رگههای انحراف و نفاق و فتنه را بیابیم و فریاد بزنیم یافتم رابط موساد را! یافتیم عامل بیگانه را! حذفش کنید تا دیگر صورت مسئلهای نباشد…
این کلاه سیاست اصلن برای ما گشاد است! سیاست مدار مانند آن (…) است که تا دیروز زیر پرچم مشایی یقه چاک میداد و سردبیر روزنامهشان بود و امروز برای مخالفان مشایی خوش رقصی میکند نه مایی که در بودن مشایی و در اوج قدرتش نقدش میکردیم و در اوج حمله و مظلومیتش از وی دفاع! اگر از نظام حتی به شیوه ضد اخلاقی اما در چارچوب تعریف شده دفاع کنی در حالی که دیگران را رسمن به فساد جنسی و رابطه با دخترشان به دروغ متهم کنی، خیلی اتفاق خاصی رخ نمیدهد! اما امان از کامنت انتقاد به اخویها…
سیاست و رسانه باشد مفت آنان! برای من همان گوشه کتابخانه و مرور اسناد و کتابها شیرینتر است… دو روز مانده به قرار بازپرسیام به تمام حزباللهیها رو انداختم برخی نیششان را باز میکردند میگفتند حقت است! یا اگر کمی انسانتر بودند با دعایی خیر از من جدا میشدند! بعضیها هم امتحان و دانشگاه و… داشتند! شاید هم ترسیده بودند که نکند در این میان این محکوم مخوف به تلاویو پناهنده شود و متضرر مالی شوند!
در این میان نه یک حزب اللهی نه یک احمدی نژادی بلکه یک اصلاحطلب که تا چندی پیش فتنهگر خطابش میکردم، همان او که میگفتم جای این ادم روزنامه ایران نیست و حرص و جوش میخوردم کفالتم را به عهده گرفت! عجب از این رسم زمانه که آنانی را که برایشان مومنانه و نه از روی تملق یقه چاک میدادم را نه تنها نیافتم و با تلفنهای خاموش مواجه شدم یا انکه دعای خیرشان را حوالهام کردند در مقابل از کسی کمک رسید که…
او آمد تا من بفهماند انسانیت و معرفت خط کشی عقیدتی و سیاسی ندارد. اصلن همین خط کشیها پدرمان را درآورده تا بفهم یک اصلاحطلب که برای وی حتی مشکل ایجاد کردم خیلی مردتر از آنانی است که خود را ضربه گیرشان کرده بودم (البته خیلی از رفقا هم کوشیدند که کفیلی جور کنند که نتوانستند یا دیر شد یا… انصافن دکتر الهام نیز پیگیر پروندهام بود که از همه انها متشکرم). وداع من با سیاست کثیف و سطحی که ملک شخصی است ....؛ انشااله آغازی است بر تحقیق و پژوهش تاریخنگاری و علم آموزی.
بعد از مدتی فیس بوک و پلاس و وبلاگم را حذف میکنم تا دوستان زحمت بیشتری برای بررسی بیشتر و ایراد اتهامهای رنگارنگ را به من نداشته باشند. میکوشم سایت را از فیلتر خارج کنم و به دوستان امین و انقلابیام میسپارم نه از ترس از مجازات که هنوز هم که هنوز هست غسل شهادتم را ترک نمیکنم بلکه برای…این روزها NO را به کرات شنیدم به شدت CUT شدم و برمن آنچنان اتهام بستند و تفاوت کرسی آزاد اندیشی در راستای تثبیت عمیق نظام یا تبلیغ علیه آن را تشخیص ندادند که بر من PRESS بسیار وارد شد؛ باشد! با این سبک از نظامشان دفاع کنند تا نتیجهاش را با گوشت و پوست درک کنند…دوستان بسیار خوب و صمیمی از فضای مجازی یافتم که هرگز رهایشان نمیکنم. اعترافاتم را با اشکم تایید میکنم.